سه روز میشود که نشست علمای طرفدار طالبان در کابل جریان دارد. دیروز، صدایی منسوب به ملا هبتالله آخندزاده، رهبر گروه طالبان از سوی تلویزیون ملی، نشر شد که گفته میشود او در این نشست اشتراککرده و پشت به مولویها سخنرانی کرده است. جدا از گمانهزنیهایی که در بارهی زندهبودن ملاهبتالله وجود دارد؛ اما سخنان منسوب به او، حاوی نکاتی است که میتواند فهم دقیقتری از اسلام سیاسی و روش حکومتداری طالبان ارایه کند.
کارت سرخ به جامعهی جهانی
پس از سقوط دولت پیشین، جامعهی جهانی، اعلام کرد که حکومت طالبان را تا زمانی که پیششرطهای آنان را برآورده نکند، به رسمیت نمیشناسد. درشتترین خواستها و پیششرطهای جامعهی جهانی؛ قطع رابطه رهبران طالبان با شبکههای تروریستی، تشکیل حکومت فراگیر و همهشمول، رعایت حقوق بشر و احترام به حقوق زنان بود؛ اما رهبر طالبان، دیروز گفت که افغانستان مستقل است و کشورهای خارجی، حق ندارند که برای او فرمایش بدهند. «ما یک کشور مستقل هستیم. دیگران برای ما سفارش نکنند. نظام از خود ماست و خود ما فیصله میکنیم.» این گفتهی ملا هبتالله، پیام روشنی به کشورهای تأثیرگذار در افغانستان دارد که چه حکومت طالبان را به رسمیت بشناسند و چه نشناسند، آنان روش خود شان را برای حکومتداری دارند که به آن عمل میکنند.
امیرالمومنین؛ شارع شریعت؟
اسلام سیاسیای که طالبان بر آن تأکید دارند، روشی از حکومتداری است که مشروعیت مردمی را نمونهای از الحاد و کفرورزی میدانند و برای حکومتشان مشروعیت آسمانی میتراشند. یعنی، حکومتها از آن خداوند است و تنها خداوند میتواند نمایندهاش را در روی زمین انتخاب کند. در این نوع تفکر، امیرالمومنین، گاهی در جایگاه پیامبر و گاهی هم در جمع اولیا قرار میگیرد؛ چیزی که باعث میشود اسلامسیاسی با استبداد دینی گره خورده و رنگ افراطیت را به خود بگیرد. طوری که در یکی از فرمان منسوب به رهبر طالبان به قمندانان امنیهی کندهار، آمده است: «سخنانم را مانند حکم شریعت بگیرید.» در این فرمان گفته نشده است که برای اجرای شریعت «سخنانم» را جدی بگیرید؛ بلکه تأکید شده که «سخنانم» را حکم شرعی در نظر بگیرید. یعنی، هبتالله آخندزاده که هنوز هویتش مشخص نیست و پشت به مردم میایستد، شارع و صاحب شرع است و مردم باید احکام یک فرد مجهولالهویه را به مانند سخنان پیامبر اسلام در نظر بگیرد. نه تنها در اسلام؛ بلکه در تاریخ ادیان، افراطیت تا این حد بیپیشینه است و طالبان در اجرای آن دست همهی افراطیون و تروریستان را از پشت بسته است.
همینطور، مولوی حبیبالله حقانی، رییس «لویه غونده»، در روز نخست این نشست، گفته است که «امیرالمومنین را بیشتر از شما میشناسم؛ مثالی از خلفای راشدین است.» در اینجا امیرالمومنین، نمایندهی پیامبر اسلام تلقی شده است؛ بدون اینکه گفته شود، چه کسی برای هبتالله آخندزاده، این حق را داده است که خودش را صاحب شرع و یا نمایندهی پیامبر قلمداد کند.
جواز شرعی برای کشتن مردم
طالبانیزم، تفکری است که پیروان آن باور دارند، مسؤولیت اجرای حدود الهی به عهدهی آنهاست. طوری که در بخشی از سخنان دیروز رهبر طالبان خطاب به مولویهای طرفدار این گروه نیز، تأکید شد که «جهاد و حکومت» دو دورهی متفاوت است. به گفتهی او، اکنون کار «مجاهدین» به پایان رسیده است و نوبت علمای اسلام است که شریعت اسلامی را پیاده کرده و مسؤولیت شان را در قبال حکومت و مردم انجام بدهند. «اگر علما مسؤولان را نصیحت نکنند و یا مسؤولان در را به روی علما ببندند، نظام اسلامی برقرار نمیشود.»
بر اساس این تفکر، افرادی چون مولوی مجیبالرحمن انصاری میتوانند حدود الهی را اجرا کرده و دستور مجازات و حتا قتل یک انسان را صادر کند. اینجاست که استبداد دینی به شکل خشنتر آن پدیدار میشود که نمونهی بارز آن، محکمه و اعدام صحرایی است. طالبی که زنان را در خانه، کودکان را در کوچه، پیرمردان را در مسجدها، کشاورزان را در سر کشتزارها و چوپانها را در پس رمهاش تیرباران میکند و اندک هراسی از پیامد کارش ندارد و میداند که بازخواست نمیشود، فتوای یک عالم دین را اجرا میکند؛ فتوایی که افراد عقدهای مانند مولوی انصاری و دهها مولوی خشونتگرا و افراطی صادر میکند.
مولوی انصاری، در روز نخست این نشست گفت؛ کسی که در برابر حکومت طالبان سربلند میکند، باید سر زده شود. او، از علمای دین، خواست که در این باره فتوا صادر کند. پس، تفاوت عالم دینی که دستور قتل یک انسان را میدهد با یک آدمکش در چه است؟ طالبی که با چنین فتوایی به بلخاب و پنجشیر و غور فرستاده شود، نتیجهاش تیربارانکردن دستهجمعی غیرنظامیان میشود؛ تصاویری که چند روز پیش از غور نشر شد، نشان میداد که افراد طالبان شماری از غیرنظامیان را پس از بریدن قسمتهایی از بدنشان تیرباران میکنند.
جنگ علیه مردم
در افغانستان، مردمانی زندگی میکنند که مالکان اصلی این سرزمین استند؛ مردمی که ارزشهای دینی و مذهبی خود شان را دارند و برای حفظ آن تلاش میکنند. منشور تفکر طالبانی را که ریشه در مکتب دیوبند و جمعیت علمای اسلامی پاکستان دارد، ستیز و دشمنی با جریانهای مذهبی، عرفانی و تصوفی تشکیل میدهد. از دید تفکر طالبانی، شیعیان که پیروان یکی از مذهبهای پر جمعیت اسلام است، «مهدورالدم» (کسانی که خون شان ارزش قصاص را ندارد و میتوان بدون ترس قصاص پس دادن، آنان را کشت) و «رافضی» (یعنی از منکران جایگاه والای سه خلیفه اسلام؛ ابوبکر، عمر و عثمان) شمرده میشوند.
بنابراین، تا زمانی که شیعهگری جریان داشته باشد، شیعهستیزی و شعیهکشی نیز جریان خواهد داشت.
این همه در حالی است که گروه طالبان با ابزار دین، رویکرد قومی در حکومتداری را نیز تعقیب میکند. تلاش رهبران طالبان بر این است که تکقومیسازی قدرت را که یکی از استراتژیهای مهم سیاستگذاران پشتون بوده است، تکمیل کنند. از اینرو، از همهی ابزار ولو فتوا استفاده میکنند که جبهههای مقاومت در برابر طالبان را به زانو در آورد و اقوام دیگر را به حاشیه براند؛ ولی از آنجایی که مردم دوست ندارند از قدرت حذف شوند، مقاومت خواهند کرد و این مقاومت جنگ افغانستان را به درازا خواهد کشاند.