![ارزش یا کالای رسانهای؛ صبور کدامش است؟](https://subhekabul.com/wp-content/uploads/2020/12/Saboor-Hussiani.jpg)
رسانهها همواره خود را پاسبان ارزشها میخوانند و دنبال واقعیتهایی هستند که به اصلاحات اجتماعی میانجامد. تغییر و تعالی در جامعه ادعایی است که همواره از جانب رسانهها شده است اما؛ آیا رسانهها واقعاً دنبال ارزشهاییاند که منجر به دگردیسی اجتماعی و تغییرات گسترده در میان تودهها میشود؟ آیا واقعاً رسانهها حقایق را آنگونه که هست بیان میکنند و نقش روشنفکرانه و موشکافانهی خود را بهخوبی انجام میدهند؟ یا رهنمودی است برای تعالی شدن فرآیندهای اجتماعی؟
رسانهها در ادعایی که دارند، پیوسته در مقابل تمام پرسشهای که بنا کردم، پاسخی ارایه دارند و بدون شک نمیشود جز این در مورد رسانهها فکر کرد؛ اما اکثر رسانهها برای حفظ بقای خویش چنگ به دامن ارزشهایی میزنند که مخاطبین میخواهند و ایجاد تفکر رضایتمندانه در مخاطب، نقش اساسی به عملکرد رسانهها دارد.
وقتی پای مخاطب در میان میآید در رسانهها تصمیم دیگران برجستهتر از رسالتی میشود که رسانهها باید بهدنبال آن باشند و مخاطبها در اکثر موارد، آنچه را میخواهند خلاف حقیقت رسانهها است. در اینجا یک پارادوکس میان ماهیت رسانه و آنچه نشر میشود پدید میآید. رسانهها با خواست مخاطب رسالت و حقیقت خود را نادیده میگیرند و برای بقا پا روی تمام ارزشهایی میگذارند که باید برجسته کنند و اصل مخاطبمحوری رسانه را از حقیقت وجودیاش، دور نگه میدارد.
در مسئلهای دیگر؛ رسانهها زمانی از ماهیت خود دور میشوند و برعکس پرسشهایی که مطرح کردم عمل میکنند که از سوی نهادها و یا افراد ایدیولوژی زده حمایت میشوند و به نحوی ماهیت خود را میفروشند؛ به آنکه برایش زمینه حفظ بقا را مهیا میکند.
نهادهای تمویل کننده رسانهها، ارزشهایی را برای رسانهها تزریق میکنند که خودشان برای القای آن در جامعه توانمند نیستند ولی به آن ارزش باور دارند، حتا اگر افراطی باشند.
زمانی که باورهای دیگران بر رسانهها حاکم میشود، دیگر اصل ارزش رسانهای مهم نیست، مهم آنچه است که تمویل کننده میخواهد. در روند کاری رسانهها زمانی که ارزش را پیوسته دیگران بخواهد، حتا «ارزش»، ماهیت خود را ندارد و تبدیل به کالایی میشود که رسانه آن را خریدوفروش میکند و مهمتر، ارزش دیگرانی میشود که برای رسانه بیشترین سود را دارند. ارزش بر محور منافع دیگران و نشر و پخش ارزشهای دیگران از سوی رسانهها، ارزش را در میان اجتماع بیمفهوم میکند. رسانههای افغانستان در اکثر موارد تا هنوز ارزشها را در میان جامعه کشته است، زیرا ارزش وقتی هر روز در یک جامعه چیزی دیگری باشد، آنچیزی نیست که باید باشد. ارزش با انعطافپذیری و ناپایداری حالت گنگی که به خود میگیرد و هیچکس نمیداند چیست؟ مگر بیارزشی واقعیت امروز اجتماعیمان نیست؟ این بیارزشی چگونه به وجود آمده است؟ چرا تمام دغدغههایی که برای مردم ارزش بهحساب آید، مهم نیست و کسی به آن عمل نمیکند؛ آیا رسانهها مقصر نیستند برای کالاسازی ارزش در جامعه؟ همین کالاسازی ارزشها از سوی رسانهها است که اختناق اجتماعی و بیارزشی در تفکر عمومی را بهوجود آورده است.
صبور را به یاد دارید؟ تراجنسی که مدتی تیتر اول رسانهها بود؟ کسی که معلم است و بازیگر تیاتر، کسی که برایش هنر و آموزش مهم است. انسان فقیری که هر روز ۵۰ کیلومتر برای تدریس کودکان راه میپیماید، اما با رسانهای شدنش زندگی او به خطر افتاد. یکبار پای او را سوزاندند و چشمش تقریباً نابینا شد. بار دیگر ده الی یازده روز پیش، آنقدر لتوکوب شد که در فضای مجازی خبر مرگ او پیچید.
رسانهها چرا این انسان را که به تیتر اول شان تبدیل شده بود، حمایت نکردند؟ مگر حمایت از صبور کار ارزشی نیست که باید رسانهها انجام بدهند؟ پس چرا رسانهها هیچ نقشی برای حمایت از صبور ندارند؟
مخاطبمحوری، کالا شدن ارزش و نقش نهادهای تمویل کننده را در تیتری بنام صبور میتوانیم دریابیم، تحمیل ارزش از سوی نهادهای تمویل کننده و نقش محوری مخاطب در رسانهها نیز آشکار میشود.
صبور چون سوژهای جذاب است میتواند مخاطب را به خود جذب کند. با این برخورد رسانه، ماهیت صبور که انسان بودن است حذف میشود و به سوژهای تغییر مییابد که مخاطب از رسانه میخواهد. برای رسانه، انسان بودن صبور مهم نیست، مهم سوژگی صبور است که مخاطب را جذب میکند. پس صبور دیگر ماهیت انسانی ندارد و رسانه نیز بهخاطر مخاطبهایش در برابر ارزشهایی ایستاده شده است که با وجودشان معنیمند میشود.
اگر برای رسانهها ارزش انسانی صبور و پذیرش واقعیتش در اجتماع مهم میبود، در وضعیت مرگ از سوی رسانهها مهم تلقی میشد و از او حمایت صورت میگرفت. رسانههایی که صبور را به سوژه تبدیل کردند میتوانستند مدعی ارزشهایی باشند که ماهیت رسانه را شکل میدهد و با حمایتهای رسانهای و مالی برای جامعه، تفهیم میکردند که دگرباش بودن جرم نیست، انتخاب شخصی نیست، بلکه یک واقعیت طبیعی است که صبور با آن روبرو شده.
پس وجود دگرباشان جنسی یک حقیقت است و باید جامعه آن را بپذیرد؛ اما به قولی؛ از سنگ صدا برامد، از رسانههایی که صبور را تیتر اول ساختند بخاری بلند نشد. با حمایت نشدن صبور از سوی رسانهها، صبور به سوژه عوض شد و رسانه نیز نقش مخاطب را برای بقا مهم کرد و پا روی ماهیت خود گذاشت و این دو ارزش قربانی خواست دیگران (مخاطب) شد.
واقعیت صبور در جامعه افغانی، پیوسته انکار شده است و یا انسانهایی مانند صبور همیشه از سوی جامعه نادیده گرفته میشود؛ چون او در تعریف جنسیتی جامعهی افغانی جا ندارد. تا زمانی که دگرباشان جنسی در جامعه جا بیافتد و حضورشان تعریف مشخصی دریابد، نیاز به دادخواهی و عرقریزی فراوانی است.
در سالهای اخیر، غرب، دگرباشان جنسی را جدی گرفته است و بهعنوان تعریف جدید جنسی در جامعهی غربی تا حدودی پذیرفته شدهاند. باید دگرباشان جنسی در تمام جوامع مطرح باشند و بهعنوان نوعیت جنسی پذیرفته شوند، حتا اگر آن جامعه جهانسومی و غرق در بیارزشی و خرافات باشد. در جوامع انسانی باید حق اقلیتها نادیده گرفته نشود و باید انسانها بپذیرند که با تفکرات پوشالی و حذف دگرباشان نمیشود، حقیقت را انکار کرد
مطرح کردن حقوق اقلیتها، نمیتواند ارزشی در مغایرت با ماهیت رسانهها باشد، اما وقتی مطرح کردن حقوق اقلیتها به خواست نهادهایی باشد که رسانه را تمویل میکند و رسانه آن را همواره مطرح میکند، پس دادخواهی حقوق اقلیتها از سوی رسانهها به کالا تبدیل شده است.
وقتی رسانهها حق کسی را برای ارزش نهادهای تمویل کننده مطرح میکند و تا آن حمایت وجود دارد، برای او دادخواهی میشود و با تغییر نهاد تمویل کننده، آن دادخواهی فراموش میشود و ارزش آن رسانه تغییر میکند، پس از صبورها بهعنوان یک ارزش، دادخواهی نشده است؛ بلکه بهعنوان یک کالای رسانهای در بازار رسانهها ارزش مالی دارد و برای چاق شدن جیبهای صاحب رسانهها، به مهمترین تیتر رسانهها تبدیل شده است.
اگر رسانهها از صبور حمایت کنند، میتوانند علیه بیارزشی غالب در اذهان عمومی عمل کنند؛ اگر صبور را بگذارند که تنها خودش این بیرحمیها را تحمل کند، همانهایی هستند که فردا برای ارزشهای تروریستها نیز قلم میزنند و برای تروریستان نیز سربازگیری میکنند. با وضعیت صبور میشود دریافت رسانههای افغانی، خردهگیر و بیدارکننده نیستند، رسانههای افغانی تجارتی است که صبورها کالای آن میشوند.