
همزمان با خروج نیروهای خارجی و نبود ایتلاف داخلی قوی که احتمال رفتن به جنگ داخلی یا شکست در مقابل طالبان به میان آمد، رییسجمهور غنی که پیش از این روحیهی همکاری با هیچ کسی جز زیردستانش را نداشت، دستوپا میزند تا بتواند چهرههایی را که به دلیل سیاستهای تکروانه و رقابتهای سمتی، از خود رانده بود، دوباره بر محور جمهوری جمع کند.
دیدارهای اخیر آقای غنی با عطامحمد نور، حامد کرزی، گلبدین حکمتیار و دیگر سران قومی و گروهی، نشان میدهد که غنی، چوب سیاستهای تکروانهاش را خورده و تن به اتحاد مهرههای سوخته و فعال سمتی و گروهی داده است. غنی که به لحاظ اخلاق کاری، متهم به تکروی و دکتاتوری است، از زمان تشکیل حکومت وحدت ملی، تلاش در محو جزیرههای قدرت کرد. در ابتدا، به نظر میرسید که او به دلیل پسوند تکنوکراتی که یدک میکشد، با خنثاکردن جزیرههای قدرت، به دنبال تأمین امنیت بیشتر، تحکیم قانون و دولتداری بهتر است؛ اما دیری نگذشت که از تلاشهای غنی برای حذف جزیرههای قدرت، برداشتهای قومی-سمتی شد.
تلاش او برای کنارزدن دوستم که در سمت معاونت اولش بود، به اتهام شکنجه و بیحرمتی به احمد ایشجی؛ تلاش برای حذف فیزیکی دوستم، زمانی که در محاصرهی طالبان در ولسوالی غورماچ، گیر مانده بود و کنارزدن عطا از ولایت بلخ با پروندهسازی مالی، اولین گامها از موفقیت غنی برای خنثاسازی جزیرههای قدرت یا مهرههایی بود که احتمال میرفت مردم به صدایشان لبیک بگویند و در شرایط بد، کنار آنان و مقابل دولت بیستند. غنی، با این اقدامات، به همان اندازه که موفقیت سیاسی به دست آورد، به میزان بیشتری آسیب سیاسی دید؛ چون، از یک سو، برداشت قومی از عملکردهای غنی صورت گرفت و بسیاری بر او خرده گرفتند که جزیرههای قدرت، تنها در شمال نیست و غنی چشمش را به روی افرادی که دو ولایتهای جنوبی و شرقی جزیرهی قدرت تشکیل داده اند، بسته است. از سوی دیگر، یکدندگی غنی در حذف سران قدرت، این ترس را میان آنها به وجود آورد که غنی به هیچ کدامشان رحم نمیکند و اظهارات بیمهابای او و زیردستانش علیه مخالفان و رقیبان سیاسیاش، احتمال سازش و همکاری بین غنی و دیگر مهرههای قومی-گروهی را مختل کرد.
کاریزمای اخلاقی غنی، این پیام را به رهبران مختلف داده بود که هیچ چیزی، جز منافع تنگاتنگ سیاسی و در زمانهای حساس، احتمال همکاری بین غنی و آنان را به وجود نمیآورد. خوشبختان یا بدبختانه، وضعیت بهوجودآمده، هم غنی را زیر فشار قرار داده و هم دیگران را. در چنین وضعیتی که همه مقابل دشمن مشترک –طالب- قرار گرفته اند و ظاهرا طالب بیرحمتر از غنی است، فشاری در فضای سیاسی شکل گرفته تا هم غنی و هم مخالفان سیاسیاش، دندان بر جگر بگذارند و در جبههای واحد، به مصاف دشمنی بروند که نه تنها آنها را، بلکه کارمندان عادی دولت و نهادهای خصوصی را نیز دشمن پنداشته و سربهنیست میکنند.
با همه تفاوتهایی که موقعیت سیاسی و نظامی دولت نجیب با موقعیت دولت غنی دارد، تنها احتمالی که ممکن به سقوط دولت بینجامد، عدم توافق سیاسی با سران اقوام و گروههای مختلف است؛ چون، در زمان نجیب، همهی رهبران قومیای که امروز غنی شانس ایجاد بستر همکاری با آنان را دارد، مخالف دولت بودند و این مخالفت گسترده، باعث شد که نجیب دولت را به میدان بگذارد و تصمیم فرار بگیرد. بر عکس، در زمان غنی، تنها طالبان و برخی گروههای کوچک دیگر تروریستی استند که در مخالفت با دولت قرار دارند و با توجه به تغییراتی که در جامعه و مردم به وجود آمده، همان رهبران مخالف نجیب نیز در مخالفت نظامی با دولت نیستند و اگر تلاشی صورت بگیرد، میتواند مخالفت یا رقابت سیاسی-قومی را به همکاری استراتژیک تبدیل کند. این، تنها شانس غنی برای مبارزه با تروریزم، حضور در گفتوگوهای صلح و چانهزنی برای حفظ ارزشهای جدید در افغانستان است. با این که هیچ کدام از چهرههای قدرتمند در افغانستان، دل خوشی از غنی ندارد؛ اما ترس از طالبان، باعث شده است که آنان غنی را بر طالبان ترجیح داده و در صورت مراجعهی غنی، دست همکاری با او بدهند. ایجاد این همکاری، در شرایطی که نیروهای خارجی افغانستان را ترک میکنند و توجیه جهاد از سوی طالبان دچار بنبست میشود، میتواند موقف دولت را در جایگاه بهتری قرار داده و فشارها بر طالبان را افزایش دهد.
غنی، با این که انتظار نمیرود تقسیم قدرت با سران اقوام را بر تقسیم قدرت با طالبان که بیشتر رابطهی نژادی با آنان دارد، ترجیح بدهد؛ اما این، ناگزیرترین گزینهای است که باید او در شرایط فعلی انتخاب کند. قوممحوری ساختار سیاسی در افغانستان و عملکرد قومی کرزی و به تعقیب آن غنی، نه تنها که امکان دولتداری در داخل را مختل کرد؛ بلکه دیدگاه جامعهی جهانی و کشورهای همکار با افغانستان را نیز تغییر داد. بعید نیست اگر چنین رویکردی ادامه پیدا کند، به قطع همکاری برخی کشورها بینجامد؛ کشورهایی که دوست ندارند پایشان در معادلهی افغانسانِ آلوده با انواع جنگهای اسختباراتی و قومی گیر بماند؛ بدون این که نتیجهای به دست آورده باشند. شاید دیر؛ اما اتحاد سیاسی بین اقوام مختلف و رهبرانی که برای منافع شخصیشان حاضر اند، دست به هر کاری بزنند، امیدواریای که میتواند اتوریتهی افغانستان را پس از خروج نیروهای خارجی در جهان بهتر نشان بدهد و اتحاد داخلی، به کمک کشورهای همکار، طالبان را مجبور به پذیرش صلح و دستآوردهای جدید افغانستان کند.
پذیرش کناررفتن غنی از قدرت در صورتی که طالبان تن به تشکیل حکومت صلح بدهند و اعتراف به آزادی هفت هزار زندانی طالب در صورتی که به صلح بینجامد، بیانگر این است که غنی برخی موارد را پذیرفته و جز پذیرش، راه دیگری نداشته است. این پذیرش، امکان خوشبینیای را به وجود آورده که ممکن او، دیگر به نتیجهی عملکردهای سیاسی اشتباهش پی برده و تلاش دارد با تشکیل اتحاد داخلی، از آنچه بیشتر خودش برای خود تنیده، جان سالم به در ببرد. اگر غنی نتواند چهرههای تأثیرگذار قومی را کنار خود جمع کند، اگر وضعیت بیشتر وخیم شود، دیگر نیازی به طالب نیست؛ همین رهبران قومی و گروهی دوباره حکومت را سقوط خواهند داد و از آنجا که گروههای تازهای نیز وارد مناسبات جنگ امروز افغانستان شده اند، چند برابر آنچه که در دههی هفتاد اتفاق اتفاد را باید انتظار کشید؛ چون، هم طرفهای جنگ زیاد میشود و هم سلاحهای کشندهتری وارد میدان شده است.