گفتوگو با همایون فوزی، جنرال سابق ارتش
بخش نخست
در سال ۱۳۵۷، پس از کودتای هفت ثور که در نتیجه جمهوری داوود خان با قتل او توسط نورمحمد ترکی به پایان رسید و جمهوری دموکراتیک خلق به صحنه آمد، از حربی پوهنتون –دانشگاه نظامی- فارغ و به صفت سرباز، وارد نظامیگری میشود. همایون فوزی، جنرالی که پیش از فرارسیدن زمان بازنشستگیاش بازنشسته شده و با خانوادهاش در ترکیه زندگی میکند، بیش از سه دهه عمرش را در نظامیگری سپری کرده و در نظامهایی با گرایشهای سیاسی مختلف، سرباز بوده است. سربازی که مکلف به انجام وظیفه است و هر تغییری در ساختار سیاسی به وجود بیاید، باید خودش را با آن ساختار و انگیزههایش وفق بدهد و همچنان سرباز باشد و سرسپرده. از او، در مورد جنگ افغانستان پرسیدم؛ در مورد سه دهه از پرتنشترین دورههای سیاسی-نظامی افغانستان که در آن چهار رییسجمهور کشته شده است.
فوزی، از آغاز این ماجرا بهعنوان سرباز وارد نظام میشود. حزب دموکراتیک خلق در افغانستان به قدرت رسیده و کودتاچیانی که خودشان را انقلابی میدانند و کودتایشان را انقلاب، با قوانین جدیدی وارد بازی شدهاند که بیشتر بر مبنای شک و ترس بنا نهاده شده؛ شک به مناسبات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه و افرادی که در جامعه زندگی میکنند و ترس از قیام مردم علیه نظام. شک و ترسی که در زمان چهار رییسجمهور این جریان سیاسی، باعث دستگیری، شکنجه و مرگ هزاران فعال اجتماعی-سیاسی میشود. در چنین برههای از زمان، کسی که زیر سایهی جمهوری داوود خان درس نظامی خوانده، قرار میشود سوگند وفاداری به نظامی یاد کند در نتیجهی قتل داوودخان و خانوادهاش به میان آمده است. نظامیگری در این سه دهه از تاریخ افغانستان، بهتنهایی اتفاقی است درخور تأمل؛ اینکه برای دفاع از وطن سوگند یاد کنی و بدون توجه به تغییرات سیاسیای که بیشتر با زور و قتل و تبعید حاکمان همراه بوده، همچنان به وظیفهات ادامه بدهی و پیش بروی.
همایون فوزی، در آغازین سال وظیفهاش که مصادف است با دورهی حاکمیت نورمحمد ترکی –کسی که داوود خان را به قتل رساند و به قدرت رسید-، هرازگاهی به سرش میزند که از نظام خارج شود؛ اما راهی برای بیرون رفتن نیست. از یکطرف، نُه سال درس نظامی خوانده که باید در همین بخش کار کند و از سویی، جریان مخالف نظام، مجاهدین یا به قول نظام حاکم، اشرار هستند که توسط نظام در هرجایی سرکوب میشوند. او، وارد نظامی شده است که شک و ترس، در همهی سطوح آن حتا در نهادهای نظامی، جریان دارد. فوزی، از روزهایی در زمان نورمحمد ترکی –اولین رییسجمهور حزب دموکراتیک خلق- میگوید که صبحها وقتی از خواب بیدار میشدند، یک یا چند نفر از همسنگرانشان را نمیدیدند؛ اتفاقی که تبدیل به طنز تلخ بین سربازان شده است و هرکسی که میپرسد فلانی کجاست، میگویند «به مهمانی رفته است». مهمانی، استعارهای از زندان نظام حاکم است که توسط مهرههای سرسپرده، افراد را شناسایی، دوسیهسازی و به زندان منتقل میکنند؛ انتقالی که معمولاً راه برگشتی ندارد.
این جنرال ارتش که سه دهه پیش، بهعنوان صاحبمنصب وارد نظام شده، برای انجام اولین وظیفه در «غند ۵۸ فرقهی ۱۴» غزنی در رتبهی دوم بریدمن به صفت فرمانده بلوک تعیین میشود. جمهوری داوود خان جایش را به جمهوری حزب دموکراتیک با پشتیبانی شوروی داده و حساسیتهای جامعهی سنتی با تندروی داعیهداران کمونیزم که در پی آوردن اصلاحات ظاهراً بنیادی در افغانستان هستند، جنگ را کلید زده است. از سوی دیگر، رقابت بین دو پیمان مسلط جهانی –پیمان ورسای به سرکردگی شوری و پیمان ناتو به سرکردگی امریکا- گرم است و هر دو تلاش دارند تا منافع همدیگر را در کشورهای مورد حمایتشان به بنبست بکشانند. گرفتن قدرت سیاسی توسط حزب دموکراتیک خلق، در جامعهی سنتی-مذهبی افغانستان، زمینه را برای استفاده از حساسیتهای مذهبی و بومی مردم فراهم کرده و کشورهایی در تبانی با امریکا، بهدنبال شکست این جریان سیاسی در افغانستان هستند؛ وضعیتی که پای عدهای از معترضان نظام ازجمله گلبدین حکمتیار، برهانالدین ربانی و احمدشاه مسعود را به پاکستان کشانده و پاکستان، با حمایت آنان، زمینه را برای سربازگیری اخوانالمسلمین و دیگر جریانهای جهادی فراهم کرده است. عملکردهای خصمانهی نظام حاکم علیه مناسبات جامعهی سنتی و افراد معترض یا منتقد نظام، وضعیت را برای سربازگیری جریانهای مذهبی فراهم کرده و امریکا با کشورهای عربی، توسط پاکستان بهدنبال شکست شوروی در افغانستان است. شاید در آن زمان، کسی تصور نمیکرد که این آغاز جنگی در افغانستان است که نزدیک به چهار دهه بعد، با شدت بیشتری جریان دارد و پاکستانی که در آن زمان برای منافع خود و امریکا، با استفاده از احساسات دینی مردم بهدنبال شکست شوری در افغانستان بود، حالا با استفاده از همین احساسات، بهدنبال شکست امریکا در افغانستان است.
ترس و شک، دو مشخصهی بارز این بازهی زمانی در کشور است؛ ترس و شک جریان سیاسی حاکم نسبت به بافت اجتماعی-فرهنگی جامعه و افراد و ترس و شک جامعه به دلیل ستمی که نظام حاکم با حمایت شوری به کار گرفته است. مردم، نگران نابودی ارزشهای بومیشان هستند و جریان سیاسی حاکم، نگران این است که اگر با زور و سرکوب پیش نرود و باعث ایجاد ترس بیشتر در جامعه نشود، ممکن به خطر سقوط مواجه شود. این ترس و شک، به دیدگاه نظام نسبت به مردم و مردم نسبت بهنظام خلاصه نمیشود؛ مردم نیز به همدیگر شک دارند و کسانی در جریان سیاسی حاکم نیز به مهرههای کلیدی خود مشکوکاند؛ شکی که در درون نظام، منجر به قتل دو رییسجمهور حزب دموکراتیک خلق –نورمحمد ترکی، حفیظالله امین- و تبعید یک رییسجمهور -ببرک کارمل-، توسط مهرههای داخلی نظام میشود و در دههی هفتاد، زمانی که گروههای مردمی یا مجاهدین در کابل روبهروی هم قرار میگیرند، همین ترس و شک، باعث کشتار هزاران آدم در نبردهای قومی و گروهی شده و کابل را به میدان جنگ تبدیل میکند. عمق این ترس و شک را، میتوان در جملهای از ببرک کارمل، رییسجمهور تبعیدشدهی افغانستان دریافت که به ولادیمیر کریچکوف، رییس ادارهی اول کی.جی.بی-اسختبارات شوری سابق و روسیهی امروز- میگوید. این چهرهی استخباراتی که وظیفه گرفته است تا کارمل را که از قدرت به حاشیه رانده شده، راضی به مسکو کند، برای کارمل هشدار میدهد که دشمنانش در کمین جان او هستند؛ اما کارمل میگوید: «نخیر! اکنون تنها دوستان میتوانند مرا به قتل برسانند.»
در گفتوگو با این جنرال ظاهراً بازنشستهی ارتش، در مورد جنگ سیوچند سالهی افغانستان پرسیدهام و در مورد تجارب و خاطراتش در این نزدیک به چهل سال که در بیست سال آن، شش حاکم با استفاده از زور به قدرت رسیده و چهار رییسجمهور، برای ختم دورهی حاکمیتشان به قتل رسیدهاند؛ داوود توسط ترکی، ترکی توسط امین، امین توسط کارمل و نجیب توسط طالبان. این وسط فقط کارمل، توسط دوست و طرفدار دیرینهاش، –کسی که بهعنوان گرداننده در نخستین همایش سراسری نمایندگان حزب برای تأیید رهبری کارمل، در توصیف او گفته بود: «موی سفید را فلکش رایگان نداد»- از قدرت برکنار و بعد به مسکو تبعید شد.
ادامه دارد…