بخش دوم
همایون فوزی، پس از انجام وظیفه در غزنی که هنوز تنشها علیه نظام حاکم کمونیستی در افغانستان چندان اوج نگرفته، به عنوان فرماندهی تولی انضباط به ولایت بغلان فرستاده میشود. در این ولایت اما برخلاف غزنی، فعالیتهای مجاهدین مربوط حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار و جمعیت اسلامی به رهبری برهانالدین ربانی، علیه نظام بسیج شده است. گلبدین حکمتیار که در آن زمان رهبر تازهنفس حزب اسلامی است، با استفاده از ناقلانی که در زمان امیر عبدالرحمان خان و بعدها محمدگل خان مومند در دورهی نادرخان، در برخی از ولسوالیهای بغلان جابهشده بودند، صف مقاومت علیه نظام کمونیستی را شکل داده و در این ولایت دست به عملیات نظامی علیه منافع دولت میزند.
دند غوری و برخی از ولسوالیهای بغلان، به دلیل زندگی ناقلان پشتوزبان که در زمان پادشاهان سابق افغانستان از ولایتهای شرقی و جنوبی به این محل انتقال و جابهشده شده بودند، به مرکز سربازگیری حزب اسلامی تبدیل شده و این حزب، با استفاده از سلاح و امکانات مالی بیرونمرزی و سربازان سربهکف داخلی، تحرکات مسلحانهاش را علیه نظام حاکم آغاز کرده است و فوزی، یکی از صدها سربازی است که برای دفاع از منافع نظام کمونیستی و مردم، در این ولایت مقابل گروههای جهادی میجنگد.
پاکستان به عنوان واسط کمکهای سازمان اطلاعاتی امریکا –سیا-، احزاب جهادی در افغانستان را حمایهی مالی و تسلیحاتی میکند و از سوی دیگر، جریان کمونیستیای که در افغانستان به قدرت رسیده است، بدون توجه به حساسیتهای بومی-مذهبی افغانستان، به دنبال پیادهکردن اصول و قواعدی است که به لحاظهای مختلف، در جامعهی سنتی و مذهبی افغانستان، تطبیق آن با بنبست مواجه شده است. مناسبات بومی و ملوکالطوایفی، با آن که در زمان عبدالرحمان خان از میان برداشته شده؛ اما هنوز رنگوبوی آن در برخی ولایتها وجود دارد و فرماندهان و خانهای محلیای که باور دارند نظام حاکم ارزشهای آنها را نادیده گرفته است، دست به قیام علیه نظام بردهاند.
بغلان که حالا تبدیل به منبع درآمد طالبان شده است، در آن زمان نیز یکی از ولایتهای چالشبرانگیز بود. پیش از این اتفاقها، وزیر گلمحمد خان مومند که یکی از چهرههای داعیهدار پشتونیزهکردن شمال و شمالی در زمان نادرخان است، پس از شکست حبیبالله کلکانی، فرماندهی گروه چندهزار نفریای را به عهده میگیرد و با شعار «سرش چت و مالش تاراج»، به سرکوب شمالی و شمال کشور میپردازد. روایتهای باورنکردنیای از جنایتهای وزیرگلمحمد خان در شمالی ثبت تاریخ شده است که در ادامهی تحرکات عبدالرحمان خان، تخم نفاق و تعصب را بین اقوام مختلف افغانستان میکارد. مرحوم غلاممحمد غبار –نویسندهی افغانستان در مسیر تاریخ- مینویسد: «شاهمحمود، بردار نادر غدار، تمام فعالیتهای تخریبی خودش را در این ولایت به دست قوای پشتوزبانان ولایت پکتیا به نام «افغان و غیرافغان» انجام داد و این خطرناکترین هستهی نفاق و تجزیهی ملت بود که در صفحات شمال کشور به دست او کاشته شد وبعدها به دست محمد گل مومند آبیاری شد.»
فوزی پس از انجام وظیفه در بغلان، به عنوان فرماندهی غند به بدخشان میرود؛ به ولایتی که زادگاه رهبر حزب جمعیت است و حساسیتها در آن، مقابل نظام حاکم بیشتر از بغلان شده است. این افسر نظامی که پس از فارغ شدن از دانشگاه نظامی از غزنی وظیفهاش را آغاز و به بغلان و بدخشان رسیده است، به خوبی شاهد شکلگیری جریانهای ضد نظام به مرور زمان است و نسبت به هر سالی که میگذرد، جبهات مردم قویتر شده و مداخلات کشورهای بیرونی نیز افزایش مییابد.
در بدخشان، حساسیتها بیشتر از غزنی و بغلان گل کرده است که از یک سو، به دلیل گذشت زمان بیشتر و شکلگیری منسجم جبهات جهادی است و از سوی دیگر، به دلیل این که بدخشان زادگاه برهانالدین ربانی -رهبر حزب جمعیت- است، افراد بیشتری علیه نظام در این ولایت بسیج شدهاند.
فوزی که خودش در آن زمان افسر نظام است و باید برای حفظ منافع نظام بجنگد، ضعفهای نظام حاکم را، بیتوجهی به ارزشهای مردم، برخورد احساساتی و مستبدانه و استفاده از جوانان بدون تجربه در ادارههای محلی میداند. به گفتهی این جنرال ارتش، در آن زمان، جوانانی که از طرف کابل به عنوان ولسوال یا دیگر مناصب دولتی به ولایتها و ولسوالیها فرستاده میشدند، بدون توجه به بافت اجتماعی-مذهبی جامعه، بر اصول اخلاقی و دینی مردم حمله و آنها را وادار به پذیرش بیچونوچرای نظام حاکم میکردند. فوزی میگوید که گرفتن مال سرمایهداران و تقسیم آن به نیازمندان یا دهقانان، در جامعهی سنتی افغانستان قابل اجرا نبود و همین سرمایهداران، به جای این که اموالشان را به دولت واگذار کنند تا دولت در مورد آن تصمیم بگیرد، احساسات مذهبی دهقانان را زنده کردند و با دادن پول به آنها، علیه نظام ایستادند. این تلاش توانست نظام را زمینگیر کند و حتا به درخواستهای مصالحهی ملی که بعدها توسط حاکمان نظام کمونیستی سر داده شد نیز، پاسخ مثبت داده نشود.
در بدخشان نیز در کنار احزاب دیگر جهادی، حزب اسلامی به رهبری حکمتیار در ولسوالی ارگوی این ولایت و برخی ولسوالیهای دیگر سربازگیری کرده و حملات چریکی علیه سربازان و ادارات دولتی را آغاز کرده است. بیتوجهی مسئولان محلی حکومت به عنعنات مردمی، بهخشونتکشیدن مراسم عروسی مردم و همچنان مورد تمسخر و اذیت قرار دادن کسانی که نماز میخوانند، به اتهام اخوانی و جهادیبودن، از اشتباههاتی است که به بسیج بیشتر مردم انجامیده و هر رهبر جهادیای که به مردم مراجعه میکند، سربازان زیادی به دنبال آن راه میافتند و با شعار زندهباد اسلام، وارد میدانهای نبرد میشوند.
تحرکات مردمی، تنها مشکل موجود نیست. اختلافها میان دو شاخهی جریان کمونیستی در افغانستان –خلقیها و پرچمیها- نظام را از داخل به چالش کشیده است. کشتهشدن ترکی توسط امین، کشتهشدن امین توسط کارمل و تبعید کارمل توسط نجیب که هر کردام رفقای حزبی و سرسپردهی هم بودند، باعث بیاعتمادی مردم به نظام شده و در نقاط مختلف افغانستان، شورشهای دنبالهداری را علیه نظام به راه انداخته است.
یادداشت: بخش نخست این نوشته تحت عنوان «سه دهه جنگ برای شش رییس جمهور و یک رهبر قومی» در گفتوگو با همایون فوزی، جنرال سابق ارتش در شماره ۷۴۲ به نشر رسیده بود.
ادامه دارد…