یادداشت: این گفتوگو با استفاده از اطلاعات تاریخی، تحلیل و بازنویسی شده است.
بخش سوم
همایون فوزی، به عنوان سرباز و بدون گرایشهای حزبی درس نظامی خوانده و بعد از فراغت از دانشگاه نظامی کابل، وارد ارتشی میشود که باید برای تأمین منافع نظام حزبی-کمونیستی در افغانستان بجنگد. او، مثل صدها سرباز و افسر دیگر در ارتش، زیر نظارت مستقیم نیروهای حزب کمونیزم است. فوزی، از اذیت و شکنجهی افسران ارتش توسط نیروهای ویژهی حزب میگوید که شبها، آنها را میبردند و زیر شکنجه میگرفتند که آیا مخالف سیاستهای حزب استند یا نه! این فشارها، بارها باعث میشود که فوزی و همسنگرانش به فکر فرار از نظام بیفتند؛ اما راهی برای فرار نیست. سرانجام، آنها که وظیفهی شان نظامیگری و فرمانبری از فرماندهان است، مجبور میشوند درخواست عضویت به حزب بدهند؛ عضویتی که بعد از سپریکردن چند مرحله، در صورت داشتن شرایط، مورد قبول قرار میگیرد.
این جنرال ارتش که در آن زمان به عنوان دگروال در بدخشان وظیفه اجرا میکند، توسط شهنواز تنی، وزیر دفاع حکومت نجیب، به کابل خواسته و به جای او، فرد دیگری به بدخشان فرستاده میشود. تعیین دگروالها، از صلاحیتهای وزارت دفاع است و تنی، به دنبال جابهجایی مهرههای خودش در ولایتهای مختلف، افرادی را جابهجا میکند تا بتواند همزمان همهی قوتهای نظامی در ولایتها و کابل را تسخیر کند و کودتا را به پیروزی برساند؛ کودتایی که در تبانی با گلبدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی و استخبارات پاکستان در همکاری تنی علیه دولت نجیب به راه انداخته میشود و هدف آن، به قدرت رساندن حکمتیار است.
شهنواز تنی، جنرال سابق ارتش افغانستان، از چهرههای جنجالی نظامی در افغانستان بوده که یک کودتا را رهبری و در کوتای دیگری نقش فعال داشته است. تنی، در کوتای هفت ثور ۱۳۵۷، فرماندهی نیروهای کماندوی ارتش را به عهده داشت؛ کوتایی که توسط حزب کمونیست، علیه جمهوری داوودخان به راه افتاد و با قتل داوود و خانوادهاش، قدرت را به حزب دموکراتیک و نورمحمد ترکی انتقال داد. او، یازده سال بعد، در زمان حکومت نجیب که وزیر دفاع افغانستان است، کودتای دیگری را علیه نجیب به راه میاندازد و برای نخستین بار، انواع سلاح سنگین از طریق هوا و زمین، بر ارگ ریاستجمهوری و محلات دیگری در داخل شهر فرود میآید. این کودتا، توسط نیروهایی که طرفدار رژیم استند، به ناکامی میانجامد و شهنواز تنی با یک هواپیمای نظامی به پاکستان فرار میکند. فوزی، یکی از ۲۴ نفر تأثیرگذار در خنثاسازی کودتا، از حکومت نجیب رتبهی جنرالی دریافت میکند.
فوزی، بعد از این که در سال ۱۳۵۷ به عنوان سرباز وارد نظام میشود، در همه بدبختیهای افغانستان تا امروز، پاکستان را مستقیم و غیر مستقیم دخیل میداند؛ از بسیج مجاهدان علیه نظام کمونیستی، راهاندازی کودتا علیه داکتر نجیب توسط شهنواز تنی، دامنزدن به اختلافات احزاب سیاسی در دههی هفتاد در کابل، ورود طالبان به کابل و افغانستان و همچنان ادامهی فعالیتهای طالبان و دیگر گروههای تروریستی که تا هنوز در افغانستان فعالیت دارند. او، پاکستان را کشوری بدون هویت تاریخی و «چوچهی انگلیس» میخواند که همواره به دنبال پاشیدن تخم نفاق در افغانستان بوده و تلاش کرده است، مانع بهوجودآمدن صلح در افغانستان شود.
پاکستان، از دیرزمانی همسایهی در و دیوار؛ اما خطرناک افغانستان بوده است. در کنار منازعهی تاریخی-جغرافیایی دیورند، موجودیت افغانستان درمانده و مصرفی، در همسایگی پاکستانی که تلاش دارد به یکی از اقتصادهای جهان تبدیل شود، به نفع این کشور بوده و همچنان، به دلایل متعددی، دولتمردان در افغانستان، گرایشهای بیشتری نسبت پاکستان داشتهاند؛ گرایشهایی که در مقابل همسایههای دیگر و کمتر مداخلهگر به مسایل افغانستان، وجود نداشته است. شاید یکی از دلایل این حسن ارادت دولتمردان افغانستان نسبت به پاکستان، صدها هزار خانوادهی پشتوزبانی باشند که در خط مرزی افغانستان-پاکستان و مربوط به پاکستان امروز زندگی میکنند؛ کسانی که، به پناهگاهی برای حفظ قدرت قومی در افغانستان و ادامهی جنگ در افغانستان توسط پاکستان تبدیل شدهاند.
به گفتهی همایون فوزی، کشورهای مختلفی از جمله امریکا و عربستان سعودی، کمکهای شان برای زمینگیرکردن نظام کمونیستی شوری در افغانستان را، از طریق پاکستان به گروههای مجاهدین میرساندند؛ کمکهایی که فوزی میگوید؛ مقدار ناچیزی از آن به مجاهدان میرسید و امکانات نظامی بهدردبخور، به ارتش پاکستان تعلق میگرفت.
مدتی پس از خنثا شدن کوتای شهنواز تنی، همایون فوزی، چهرهی نظامیای که رتبهی جنرالی دریافت کرده است، به اساس درخواست مردم بدخشان، به عنوان والی به این ولایت فرستاده میشود. او، مردم بدخشان را راضی از فعالیتهای نظامیاش در این ولایت میداند. در زمانی که او والی بدخشان است، حکومت نجیب، آخرین نفسهایش را میکشد. گروههای مختلف مجاهدین اطراف کابل رسیدهاند و کابل، در محاصرهی نظامی به سر میبرد. چندین گروه قومی-مذهبی، به قصد تصرف کابل دندان تیز کرده و هر کدام، تلاش دارند قدرت بیشتری در کابل به نمایش بگذارند. در همین زمان است که همایون فوزی، به اساس درخواست جنرال دوستم، رهبر حزب جنبش، به مزار میرود و به عنوان رییس ارکان فرقهی دوستم، به فعالیت آغاز میکند. خواستن فوزی توسط دوستم، بیانگر یارگیریهای قومی در افغانستان است و به اقوام مختلفی که پس از یک دهه سرکوب به میدان برگشتهاند، هشدار میدهد که باید کنار اقوامشان بمانند تا بتوانند فرصت بیشتری برای زندگی بخرند. فوزی نیز، وظیفهی ملکی در بدخشان را رها و دوباره به صف نظامیگری بر میگردد؛ نظامیگری در کنار دوستم که تمام امکانات نظامی دولت در شمال را در اختیار دارد.
پس از سقوط دولت توسط احزاب مختلف به خصوص حزب اسلامی که پیش از همه ارگ ریاستجمهوری و وزارت دفاع را اشغال کرده است، همهی امکانات و تجهیزات نظامی شمال، در اختیار جنرال دوستم میماند؛ چون در آن زمان، دوستم رهبری عملیات نظامی دولت در شمال را به عهده دارد و مهرهی کلیدی دولت در شمال و شمالشرق است. دولت که سقوط میکند، پایگاه نظامی دولت در حیرتان و دیگر تجهیزات نظامی، همه در اخیتار حزب جنبش قرار میگیرد؛ تجهیزاتی که از زمین و هوا با هزاران سرباز جنبش و جمعیت، وارد کابل میشود و حکمتیار را از ارگ ریاستجمهوری، وزارت دفاع و دیگر ادارات کلیدی دولتی، به چهار آسیاب کابل مجبور به عقبنشینی میکند.
ادامه دارد…