
گفتوگوکننده: علیاکبر خیرخواه
اشاره: پس از سقوط افغانستان به دست طالبان، زندگی همه نخبگان فرهنگی به شمول شاعران و نویسندگان دستخوش تغییری ژرف شده و بیشتر آنها در وضعیت بد اقتصادی قرار گرفته اند. در جریان چهار ماه گذشته، بسیاری از افراد باسوادی که پیش از این، موقفهای بلندی در حکومت داشتند، مجبور شده اند که برای تأمین نیازمندیهای خانوادههای شان کارهای شاق انجام دهند. به تازگی جاوید فرهاد، از شاعران نامدار افغانستان و کسی که بیش از هفت سال در رسانههای مختلف داخلی و خارجی کار کرده، به دلیل ناگزیریهای اقتصادی، مجبور شد که کتابهایش را به فروش برساند.
صبح کابل: در روزهای اخیر شما پستی در برگهی فیسبوک تان نشر کردید و در آن از فروش کتابهای دستداشتهی تان خبر دادید. چه شد که بهترین دوستان زندگی تان را به فروش برسانید؟
تنگدستی و فقر اقتصادی که پس از آمدن طالبان در افغانستان حاکم شد و ازدستدادن کار ما در رسانهای که کار میکردیم و قطع درآمد از تدریس در دانشگاه، سبب شد که بسیاری از کتابهایم بفروشم. چیز دیگری در زندگی نداشتم؛ یعنی بدیلی در زندگی ام وجود نداشت که به فروش برسانم تا بتوانم کتابهایم را حفظ کنم. سخت است باید کرایهی خانهی خود را میپرداختم، باید به مشکلات روزمرهی اقتصادی که دامنگیر خانوادهی ۹نفری ما بود توجه میکردم؛ زیرا تمویلکنندهی همهی خانواده خودم استم و همهی فرزندانم درس میخواندند و میخوانند؛ در واقع به اصطلاح عام، نانآور خانواده بودم و استم. همین سبب شد که در تنگنا قرار بگیرم. صاحبخانه هر روز نق میزد که باید کرایه خانه را که سه ماه پس مانده بودم، بپردازم. همین عوامل سبب شد که خودم از کتابهایم را که ۲۱ سال رفیقم بودند و مثل فرزند با آنها عادت کرده بودم، بفروشم. در جمع این کتابها، بهترین نسخههای خطی هم داشتم و کتابهایی که امروز در کتابفروشیها بسیار نایاب است و پیدا نمیشود، بود. هرچند که پیداکردن خریدار برای کتابها نیز بسیار دشوار بود؛ ولی از آنجایی که همهی کتابها برگزیده را انتخاب کرده بودم، خریده بودم و یک تعداد از دوستان کتابهای خود را تحفه داده بودند، توانستم بالاخرف به فروش برسانم شان.
صبح کابل: در بخشی از این پست خود، نوشته بودید که «احساس عجیبی دارم، فکر میکنم فرزندانم را فروخته ام.» واقعا چهار ماه گذشته چه قدر برای تان سخت بوده که ناچار شدید، فرزندان تان را به فروش برسانید؟
از بس دلتنگ شده بودم، از بس سایهی ناملایمات بر سر زندگی و سرنوشت ما سنگینی کرد، دست به چنین اقدامی زدم. اقدام هرچند به ظاهر یک اقدام ساده به نظر میرسد؛ اما برای شخص خودم بسیار مأیوسکننده بود. پس از این هم امیدواری چندانی ندارم. باورمندم که یک روزی این شب تاریک به پایان میرسد؛ اما امیدی که به زودی بتواند افق نوینی را در برابر چشمدید ما از زندگی باز کند، در پیش رو ندارم و از زندگی مأیوس استم.
صبح کابل: کتابهای تان را کدام نهاد خرید و یا این که اشخاص… و مجموعا کتابهای تان را به چه قیمتی به فروش رساندید؟
نزدیک به ۲ هزار جلد کتاب بود؛ بخشی از آن را به یک نهاد فروختم و بخشی از آنها را دو نفر دیگر به شکل انفرادی خریدند. هرچند که ارزش مادی کتابهایم تا ۱۰ هزار دالر بود؛ اما به ۷۵ هزار افغانی که بیش از ۷۰۰ دالر میشد، فروختم.
صبح کابل: اجازه دهید چند سوالی در مورد خود تان بپرسم؛ در کجا به دنیا آمدید، تا چه سطحی تحصیل کردید و سرانجام چه شد که تصمیم گرفتید در کشوری چون افغانستان، شاعر و نویسنده شوید؟
در سال ۱۳۴۸ خورشیدی در شهر کهنهی کابل به دنیا آمدم و اکنون ۵۲ساله استم. پدر و مادرم نیز از کابل استند. سالهایی را در ولسوالی پلخمری ولایت بغلان بودیم. به دلیل این که پدرم از ریاست نساجی بگرامی به ریاست نساجی پلخمری تبدیل شد؛ ششساله بودم که به پلخمری رفتیم. دورهی ابتداییه، متوسطه و لیسه را در لیسهی نمبر اول که بعدها به نام لیسهی عمر فاروق مسما شد به پایان رساندم. بعد وارد دانشکدهی زبان و ادبیات دانشگاه بلخ شدم؛ یک سالی را در آنجا درس خواندم و بورسیهی تحصیلی فرصتش مساعد شد و رفتم به دانشگاه فردوسی در مشهد، دورهی لیسانسم را در زبان و ادبیات درسی و کارشناسی ارشدم را در بخش مدیریت رسانه و حرفهی ویراستاری –ویراستاری متن-، به اتمام رساندم. پس از آن دوباره به افغانستان آمدم و تحولاتی که در دورهی پسا طالبان شکل گرفت، چند سالی در افغانستان بودم؛ بعد برای گرفتن مدرک دکتورا در اکادمی علوم تاجیکستان ثبت نام کردم و دکتورای خود را نیز در بخش زبان و ادبیات فارسی گرفتم.
شعر برایم یک حس ذاتی بوده است. متأسفم که چنین چیزی میگویم؛ ولی همین واقعیت است برای خودم و زندگی ام که ناهنجاری و دردها و ناملایماتی که در زندگی فردی و بعد جمعی شکل گرفته، از من شاعر ساخت یا به تعبیری نویسنده ساخت و رو آوردم به نوشتن؛ یعنی عامل نویسندهبودن و نویسندگی، دردها و زخمهای بیکرانی بوده که در زندگی فردی هر انسان شکل میگیرد و به ویژه شاعران و نویسندهها.
صبح کابل: تا اکنون چند کتاب یا مجموعهی شعر دارید و آیا مجموعهی شعری هم دارید که نتوانسته اید تا اکنون آن را به چاپ برسانید؟
تا اکنون یازده اثر از من در زمینههای مختلف چاپ شده است. در زمینههای شعر، پژوهش ادبی، نقد ادبی و ترجمه از شعر شاعران هندوستان. در حوزهی بیدلشناسی است، مقالات اجتماعی است. بلی پنج کتاب دارم که سه مجموعهی شعری است، یک مجموعه مقالات و یک مجموعه ترجمهها است که هنوز منتشر نشده است. در حوزهی درستنویسی یک کتاب دارم که در چابخانه است و شوربختانه به دلیل نپرداختن هزینهی چاپ آن، هنوز زیر چاپ نرفته است. باید ابتدا بخشی از پولش را به چاپخانه بپردازم تا چاپ شود. بیشتر کارهای اخیرم در زمینهی ادبیات و خبرنگاری بوده که یک کتاب هم در بخشی خبرنگاری دارم که به نام خبرنگاری گامبهگام است که روشهای زودخبرنگارشدن را برای کسانی که میخواهند خبرنگاری را بیاموزند، یاد میدهد، بخشی از تجربههای عملی ام است. در بخش ادبیات و نقد شعرهای کارهای زیادی انجام دادم. مقالاتی هم در حوزهی فرهنگ و سیاست نوشتم.

جاوید فرهاد، شاعر، نویسنده و خبرنگار.
صبح کابل: جدا از شعر و نویسندگی، چه کارهایی انجام داده اید؟
بیشتر کارهایی که انجام داده ام در بخش رسانه بوده است. در رسانههای دیداری، رادیویی و چاپی به عنوان مدیرمسوول، نویسنده، ویراستار و گزارشگر کار کرده ام. آخرین کارم در تلویزیون خورشید بود که در ابتدا به عنوان ویراستار و بعدا به عنوان مدیر خبر مسؤولیت داشتم. حدود هفت سال در رسانههایی چون؛ صدای آشنا یا امریکا، انترنیوز، بخش مطبوعات USIAD، تلویزیون یک، تلویزیون نور، تلویزیون طلوع، هفتهنامهی پنجره که شخصا ایجاد کرده بودم، ابتدا به عنوان سردبیر و سپس به عنوان مدیرمسؤول ایفای وظیفه کردم.
صبح کابل: چرا وضعیت اقتصادی شاعران و نویسندگان افغانستانی، در مجموع خوب نبوده و نیست؟
کشوری که همیشه دچار ناملایمتها و ناهنجاریها، چهارراه تهاجم و لشکرکشیها بوده و برعکس هیچ گونه ثبات سیاسی در آن وجود نداشته است، بیترید که جنبههای دیگر زندگی به ویژه کار در بخشهای فرهنگی را متأثر ساخته است. فکر میکنم که همیشه مقولهی فرهنگ و فرهنگیبودن و کار برای ادبیات و هنر در افغانستان و در کل کار فکری در افغانستان انگشت ششم بوده است. همین سبب شده که توجه به مقولهی فرهنگ کمتر باشد. فکر میکنم که بیشتر ناملایماتی که ما امروز در افغانستان داریم، چه بنیادگرایی، چه روشهای نامیمون در حوزهی سیاست و فرهنگ، همه اش از بیتوجهی به مقولهی فرهنگ صورت میگیرد. شما میدانید در جامعهای که مردمش فرهنگی نباشند، به هیچ وجه نمیتوانید فرهنگ را مردمی بسازید؛ یعنی باورم این است که نخست باید مردم فرهنگی شوند تا فرهنگ مردمی شود؛ اما متآسفانه در افغانستان این چنین نیست؛ زیرا ارزشی به کار فرهنگی گذاشته نمیشود. در کل زمینههای تبارز فرهنگی در افغانستان بازارش بسیار کساد بوده است.
صبح کابل: بعد از آمدن طالبان چه چالشهایی در زندگی تان رونما شده که شما را به یکبارگی به این وضعیت رسانیده است؟
البته ازدستدادن کار، امر نخست بوده، تهدید و بیروننشدن از خانه و اخطارها، هشدارهایی که ناشی از نوع برخورد با روشنفکران در جامعهی فعلی افغانستان وجود دارد، سبب شده که ما نتوانیم که به کاری که میخواهیم، بپردازیم. آرامش فکری اصلا وجود ندارد. چالشهای اقتصادی هر روز بیشتر میشود. دورنمایی هم برای آیندهی سیاسی و آیندهی زندگی دیده نمیشود؛ همین سبب شده که ما درست کار و فعالیت نتوانیم و به تولید و عرضهی کار فرهنگی هنجارمند و مثبت در جامعه بپردازیم.
صبح کابل: بسیاری از قلمبهدستان کشور با آمدن طالبان به دلیلی ترسی که وجود داشت، افغانستان را ترک کردند، شما چطور، نخواستید ترک کنید و یا نتواستید؟
به قول مولانا؛ شاید ما سوراخ دعا را گم کردیم؛ البته تلاش کردیم تا جایی که اگر فرصت فراهم شود، به بیرون از افغانستان برویم؛ ولی نمیدانم شاید زمینهها آن گونه شکل نگرفت و شانس یاری نکرد؛ اما در پی اش استیم؛ چون هم تهدید جانی داریم و هم نگرانیهایی از لحاظ اقتصادی.
صبح کابل: در شرایط کنونی میبینم که وضعیت همهی نخبگان سیاسی و تحصیلکردههای افغانستان بسیار بد است. بسیاری از خبرنگاران، کارمندان دولتی و مامورین پس از آمدن طالبان به شغلهای شاق تن داده اند. آینده را چه گونه میبیند؟
آیندهی کشور اگر چنین باشد که هست، اگر ادامه یابد، تاریکتر از این است. شاید هم ظلمانیتر. به حدی که یکدیگر ما را تشخیص داده نتوانیم.
صبح کابل: اکنون که طالبان قدرت را به دست گرفتند، خواست تان به عنوان یک شهروند به عنوان یک باسواد چه است؟
میخواهم بگویم که از رژیم کنونی طالبان یا به تعبیر خود طالبان؛ امارت اسلامی، هیچ توقعی ندارم چرا که توقعداشتن از طالبان، به معنای همان ضربالمثل معروف از بید سیبخواستن است و خودم هیچ وقتی از بید سیب خواسته نمیتوانم؛ چون میدانم که این یک توقع بیجا است.
صبح کابل: اگر شعری این اواخر سروده باشید که متناسب به وضعیت کنونی باشد.
خدایا! آسمانت گرد دارد
زمینت تا کجا نامرد دارد
پلنگ تیرخورده در سکوتم
تمام زخمهایم درد دارد