
اشاره: سید محسن حسینی، یکی از هنرمندان افغانستان است که سالها در زمینههای گوناگون مثل طراحی جلد کتاب، مجله، نقاشی، گرافیک، انیمیشن، مجسمهسازی و هنرهای انتزاعی کار کرده است. او دانشآموختهی فیلم و انیمیشن است و چند سالی است که رخت سفر بربسته و به ناروی در اسکاندیناویا پناهنده شده است؛ حسینی حالا عضو انجمن هنرمندان شهر «دروباک» است.
صبح کابل: سؤال نخست کلیشهای است، خود تان کامل معرفی کنید؟
حسینی: محسن حسینی استم، چهار- پنجساله بودم که پس از جنگ به ایران مهاجر شدم و آنجا درس خواندم، از همان کودکی نقاشی میکردم؛ سپس کم کم وارد گرافیک شدم. دانشگاه رفتم و کارگردانی فیلم با گرایش انیمیشن خواندم. مثل همهی مهاجران برای گذران زندگی کارهای دیگری مثل خطاطی، مجسمهسازی و گلدوزی نیز کردهام. من برخلاف بسیاری، هنرمند به دنیا نیامدهام، کار و زندگی کردهام و در یک مسیر بسیار سخت، عشق و علاقهام که هنر است نیز فراموش نکردهام.
صبح کابل: در کجا و کدام سال به دنیا آمدید؟
حسینی: در سال ۱۳۵۳ در کابل به دنیا آمدم؛ اما از نظر خانوادگی از بلخ و مزار شریف استم. نمیدانم از کجا استم، از مزار، کابل یا از مشهد؟
صبح کابل: دانشگاه را در کجا خواندید و تا چه مقطعی؟
حسینی: در دانشکدهی صداوسیمای ایران، لیسانس کارگردانی فیلم با گرایش انیمیشن دارم.
صبح کابل: شما در بخش طراحی با مجلههای «دُرّ دری» و «خط سوم» هم همکاری داشتید؟
حسینی: سال ۱۳۷۵ در مشهد با مجلهی در دری از همان آوان تولد تا روز آخر در بخش طراح گرافیکی همکاری کردم؛ این موجب شد که از فضای کارگری فاصله بگیرم و در مکان هنریتر باشم؛ آن زمان دوران خیلی خوبی بود.
صبح کابل: در زمینهی انیمیشن چه فعالیتهایی انجام دادهاید و کارهای تان به کدام فیستوالها رفته است؟
حسینی: کار انیمیشن بسیار سخت است که با سرمایه و نیروی انفرادی نتیجهبخش نیست؛ کارهایم دلی و برای خودم است؛ چون تیم نداشتم و در این مدت پنج یا شش انیمیشن کوتاه ساختهام که سال ۲۰۰۷ در جشنوارهی فیلم کابل مقام اول را به دست آورد؛ بعد به جشنوارههای هیروشیمای جاپان، آلمان و برخی کشورهای دیگر راه پیدا کرد.
صبح کابل: شما دورههای آموزشی انیمیشن در «گویته انستیتوت» در کابل برگزار کردید، در این باره بگویید.
حسینی: سالهای ۲۰۱۱، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ یک کارگاه آموزشی انیمیشن در گویته انستیتوت داشتم که در هر دوره، علاقهمندان به این هنر حضور داشتند؛ هر چند دورههای کوتاه بود؛ اما خیلی خوب بود. شرکتکنندگان چیزهایی یاد گرفتند و شروع به فعالیت کردند که حالا نمیدانم چه میکنند و کجا استند.
صبح کابل: در پایان دورهها جشنوارهی فیلم انیمیشن برگزار کردید؟
حسینی: بلی، در پایان هر دوره معمولا نمایش انیمیشن و دو جشنوارهی فیلم انیمیشن داشتیم که از کارهای شاگردان بودند.
صبح کابل: شما در زمینهی طراحی جلد با نویسندههای زیاد همکاری کردید، درست است؟
حسینی: بلی، از دورانی که در مکتب درس میخواندم، این کار شروع شد، با نویسندهها و ناشران زیاد کار کرده ام؛ اما با انتشارات عرفان بیشتر کار کردم. تصور میکنم از سال ۱۳۷۶ تا امروز در این زمینه کار کردهام که تعدادش بسیار زیاد است.
صبح کابل: طرح جلد کتاب کدام نویسندهی مطرح کار شما است؟
حسینی: شاید تا حالا ۳۰۰ طرح جلد کتاب کار کردهام که میتوانم به شریف سعیدی، ابوطالب مظفری، رهنورد زریاب، احمدی، خاوری و… اشاره کنم، نام همه یادم نیست، میدانی که من حافظهی خوبی ندارم؛ با نویسندههای ایرانی نیز کار کردهام.
صبح کابل: در تلویزیونهای داخلی نیز سالها کار کردید، از این دوران بگویید.
حسینی: صادقانه بگویم که تجربهی خوبی در رسانهها نداشتم. سال ۲۰۰۵ به تلویزیون ملی آمدم، فضا و جای کار در آنجا خوب بود، میشد کارهایی کرد؛ اما نمیشد کار کرد. بعد به تلویزیونهای دیگر رفتم و مشکل در این بود که مدیران و صاحبان تلویزیونها حرف مرا نمیفهمیدند، زبان مشترک هیچ وقت بین من و مسؤولان پیدا نشد و برای همین، تجربهی خوب از کار در تلویزیونها ندارم.
صبح کابل: در گرافیک تکنیک مهم است یا ایده؟
حسینی: در هنرهای دیگر مثل نقاشی که خیلی به گرافیک نزدیک است، حس قویتر است؛ اما پیام ندارد که در گرافیک اینگونه نیست. گرافیک به گونهای است که باید ارتباط تصویری با مخاطب داشته و پیام داشته باشی و از این منظر گرافیک به عکاسی نزدیکتر است. برای انتقال پیام، ایده مهم است؛ اما اگر تکنیک را بلد نباشید، نمیتوانید به صورت هنری و درست پیام تان را توضیح دهید و مجبور میشوید که چیزی را به اثر تان سنجاق کنید تا آن را توضیح دهد. تکنیک و ایده در گرافیک لازم و ملزوم همدیگر استند.
صبح کابل: کدام جریان در افغانستان غالب است؟ تکنیک یا ایده؟
حسینی: به نظرم ایده در افغانستان ضعیف است؛ برای همین در گرافیک تلویزیونی و چاپی، همه گرویدهی تکنیک استند. تکنیک به تنهایی نمیتواند یک کار گرافیکی خوب تولید کند و معمولا ایده، پیام و ارزشهای گرافیک، زیر رنگ و تکنیک گم میشود. اغراق در گرافیک همه چیز را از بین میبرد؛ مثلا در غرب چنین نیست و همه چیز بسیار ساده و قابل درک است.
صبح کابل: نمیخواهم مقایسه کنم؛ اما عمدهترین تفاوتها بین گرافیک ما و دنیای امروز چه است؟
حسینی: اول تفاوت در درک مفهوم، محتوا و برداشت از گرافیک است. گرافیک آکادمیک در اروپا زبانش راحت و ساده است؛ مثل انتقال پیام از طریق تصویر که در افغانستان این درک اشتباه است، آنجا گرافیک یک چیز تزئینی تصور میشود که باید از این فضا بیرون آمده و در صدد آبسترکت یا «انتزاعی» کردن ایدهها و طرحهای مان باشیم. دوم، ذهن و چشم مخاطب ما با پیامهای تصویری بیگانه و سواد بصری ما بسیار ضعیف است. ما خوانندگان خوبی نیستیم و دوست داریم، فقط بشنویم.
صبح کابل: تنوع گرافیک یا یک دست نبودن گرافیک در افغانستان وجود دارد؛ مثل گرافیک تهرانی و گرافیک پیشاوری، در این زمینه چه گفتنی دارید؟
حسینی: یک سری ابزار در اختیار اجراکننده در گرافیک وجود دارد. لزومی ندارد که ما چون ابزار در اختیار داریم از هر چیزی استفاده کنیم؛ مثل آن است که یک نقاش صد تا رنگ در اختیار دارد و از همهی آنها استفاده کند. اصطلاح پیشاوری و تهرانی درست است؛ چون چیزهایی که از پاکستان میآید، مملو از رنگ و المانت است که از ارزش کار گرافیک کم میکند. کسانی که زیر تأثیر این نوع نگاه استند، از ارزش کار گرافیک و زبان درست گرافیک چیزی نمیدانند. هر کسی که ابزار را میداند، لزوما گرافیست نیست، ما باید با مفهوم و درک صحیح آکادمیک گرافیک و هنر آشنا شویم.
صبح کابل: در کشورهای دیگر گرافیک حضور گسترده دارد، اگر بخواهید جامعهی ما را از منظر حضور گرافیک در زندگی بسنجید، چه میگویید؟
حسینی: گرافیک هنر قدیمی نبوده و محصول دو چیز است؛ یکی چاپ و دیگری عکاسی. گرافیک با چاپ زندگی کرده و با کمک از عکاسی رشد کرده است. حالا که زندگی دیجیتالی شده و ما در معرض بمباران اطلاعات قرار داریم، گرافیک نیز در همه جا حضور دارد؛ در داخل خانهها، در خیابان، در زمین ورزش، در همه جا و شما زیر بمباران اطلاعات و گرافیک گم میشوید. هیچ چیزی در دنیا وجود ندارد که حضور گرافیک در آن نسبت به چیزهای دیگر غالب نباشد. شما حتا اگر از دواخانه شربت میخرید یا میروید از فروشگاه مرغ میخرید، روی بستههایش گرافیک خودنمایی میکند؛ گرافیک در همه جا حضور دارد. به دلیل سبک زندگی و البته فاصلهی رفاهی بین جامعهی ما با غرب، حضور گرافیک متفاوت است و به آن اندازهای که در غرب ما با گرافیک سروکار داریم، در افغانستان نداریم؛ هرچند همه چیز بدون آن که بخواهیم یا بدانیم مملو از گرافیک است؛ اما پراکنده و نامرتب.
صبح کابل: شما با برخی از هنرمندان موسیقی نیز سابقهی همکاری داشتید، در این زمینه بگویید.
حسینی: زیاد با اهالی موسیقی به دلیل این که نمیتوانستم با آثار شان ارتباط برقرار کنم، کار نداشتم؛ فقط با فرهاد دریا یک کار کوچک داشتم و با مسعود حسنزاده یک کار مشترک گرافیک- ویدیو داشتم و یک تجربهی کوتاه با فرید رستگار داشتم؛ همین! نمیخواهم وارد جزئیات شوم و در بارهی مشکلات بگویم و برای خودم دشمن بخرم.
صبح کابل: در سالهای اخیر که در افغانستان بودید، بیشتر روی نقاشی تمرکز داشتید، کدام سبک کار میکنید و در اروپا چه روشی بیشتر خریدار دارد؟
حسینی: نقاشی موجب شد که علاقهمند هنر شوم. تا سال ۱۳۷۸ نقاش بودم؛ اما وقتی مشکلات پیش آمد، دیگر از نقاشی فاصله گرفتم و بعد که کابل آمدم تا سال ۲۰۱۳ سراغ نقاشی نرفتم و چون دلی کار میکردم، پس از یکونیم دهه، دوباره مهمان بوم و رنگ شدم و برای دلم چیزکهایی را کار کردم؛ زیاد هم دنبال سبک و این چیزها نیستم. افغانستان با مدرنیته نمیتواند ارتباط خوبی برقرار کند؛ اما در اروپا این گونه نیست. در اروپا هنرهای مدرن بیشتر هوادار دارد، نه آن که هنرهای کلاسیک فراموش شده باشد؛ اما هنرهای مدرن بیشتر دیده میشود؛ دلیلش این است که درک و علم هنری مردم خوب و جهانبینی جامعه، فلسفی است. مسألهی دیگر این است که تاریخ پربار و واضح دارند؛ یعنی تکلیف شان بر خلاف ما با تاریخ شان روشن است.
این جا همه چیز بر اساس پلههای گذشته بنا شده است و هیچ چیزی آنی و اتفاقی نیست.
صبح کابل: با کارها و ایدهی شما در اروپا چه طیف آدمها بیشتر ارتباط برقرار کرده اند، اروپاییها یا افغانها؟
حسینی: من زیاد با مردم ارتباط ندارم. تمام دوستانم به اندازهی انگشتان دو دست هم نیست؛ اما من عضو انجمن هنرمندان شهر مان «دروباک» در ناروی استم که شهر کوچک است و ۱۵هزار جمعیت دارد. در انجمن هنرمندان شهر از همهی هنرمندان حضور دارند. وقتی عضو انجمن هنرمندان شهر استم، مشخص است که کارهایم بیشتر توجه طرف اروپاییها قرار گرفته است. در اینجا پس زدن کاری یا چیزی مطرح نیست، همه سعی میکنند مکمل همدیگر باشند و کمک کنند.
صبح کابل: در تمام نقاشیهای تان با وجودی که رنگ حضور گسترده دارد، یک اعتراض جدی نیز دیده میشود؛ این اعتراضها از کجا میآید؟
حسینی: هر کاری محصول حس و حال فضا، مکان، جغرافیا و روحیهی هنرمند است که مربوط به همان دوره و تاریخی میشود که هنرمند در آن زیسته است. من یک آدم تجربهگرا استم؛ برای این، دریچهی ذهنم به روی همه چیز باز است و سه عنصر یا المانت همیشه در کارهایم حضور داشته است؛ جنگ، مهاجرت و خیابانهای کابل؛ چون اینها بخشهای بزرگی از زندگی و تجربهی من استند. من حتا اگر در خیال بهشت گونه هم باشم، ممکن است این سه چیز جزو المانتهای کارم باشد.
صبح کابل: اگر کسی بپرسد، خود را چه معرفی خواهی کرد؟ ایدهآلیست، واقع گرا یا …؟
حسینی: در کارم دوست دارم ایدهآلیست باشم؛ اما چون همیشه میخواهم فضاهای جدیدی را تجربه کنم، بسیار تخیلی استم و خیالپردازی در کارهایم نقش برجستهای دارد. تصور میکنم تجربهگرا باشم.
صبح کابل: با کار چه کسی میتوانید بیشتر ارتباط برقرار کنید؟
حسینی: از بین هنرمندان داخلی از کارهای باقر احمدی، محسن تاشه، حامد حسنزاده و در نقاشی کلاسیک از آثار راشد رحمانی و برخی دوستان دیگر که نام شان را فراموش کردهام، خوشم میآید. راشد رحمانی کسی است که در سبک آب-رنگ واقعا در سطح کلاس جهانی کار میکند.
صبح کابل: زمانی نمایشگاهی را به نام «تشناب» در کابل برگزار کردید، اگر حالا کابل بودید، باز هم از این دست نمایشگاهها برگزار میکردید؟
حسینی: این نمایشگاه بیشتر یک نمایش و اعتراض به وضعیت و فضای فرهنگی بود که احساس میکردم هیچ چیزی نیست. من حتا کارتونهایم را روی کاغذ تشناب پیاده کردم که مردم میتوانستند آن را قاب کنند و به دیوار بزنند یا به عنوان کاغذ تشناب استفاده کنند. در آن دوران فکر میکردم، کارهای هنری و فرهنگی به اندازهی یک کاغذ تشناب نیز ارزش ندارد. حالا که وضعیت از آن دوران بدتر است!
صبح کابل: در اروپا وضعیت فرهنگی و هنری افغانها چگونه است؟
حسینی: در ناروی بسیار کمرنگ است؛ اما در کشورهای دیگر به صورت پراکنده افغانها کارهای هنری میکنند؛ کارهایی که بسنده نیست.
صبح کابل: یک شائبه وجود دارد که اهالی فرهنگ وقتی پایشان به اروپا میرسد، عقیم میشوند و دیگر نمیتوانند تولید داشته باشند، این را قبول دارید؟
حسینی: در شعر، داستان و نوشتن، قبول دارم؛ چون این آدمها با کلام سروکار دارند و زبان ادبی و آکادمیک محل زندگی شان را نمیدانند، نمیتوانند کار کنند؛ اما در بخشهای دیگر، میتوانند فعال باشند، اگر فشار و مشکل مهاجرت نباشد، میتوانند مؤثر باشند. نویسندهها یا باید به زبان اینجا بنویسند که نمیتوانند و اگر به زبان مادری بنویسند که انگیزه و بازار ندارند.
صبح کابل: خودتان کمکار شده اید یا پرکار؟
حسینی: من کار زیادی نکردهام؛ چون در محیط تازه چند سال طول میکشد تا با فضای تازه خودت را تطبیق دهی و این زمانبر است.
صبح کابل: میگویند علم در خارج است؛ اما مخاطب و رسانه در داخل، میخواهی برای کدام جامعه کار کنی، اینجا یا آنجا؟
حسینی: من ادعای کار برای جامعه را هیچ وقت نداشته و نخواهم داشت. ممکن است از بیرون قضاوت شود که آدمها در محیط بحرانی شاید بهتر کار کنند؛ اما دنیای من متنوع است و برای همین، در هر کجایی که باشم، سعی میکنم کار کنم، تفاوتی هم ندارد که این جا باشد یا آنجا؛ مثلا فیلمهایی که در سینما تولید میشود، لزوما مربوط کشورهای بحرانزده نیستند، فیلمهای «داستان ازدواج، مرد ایرلندی، جوکر و…» فیلمهای خوبی اند که در کشورهای با ثبات و آرام ساخته شده اند. آدمها باید توانایی کار در هر کجا را داشته باشد.
صبح کابل: زمانی چند استاد دانشگاه که از کابل به اروپا رفته بودند، در ملاقات با مردم گفتند؛ چیزهایی که مبنی بر پیشرفت، انطباقپذیری و ساختن آینده دیده اند، ناامیدکننده بوده است، نظر شما چیست؟
حسینی: من خودم از پوستهی تعصب به انسانها، جفرافیا و پیشرفت بیرون آمدهام. دوست دارم که همه چیز را به عنوان پدیدههای اجتماعی و زندگی بدون این که بین همه چیز خطکشی کنم، ببینم. مشکل در این است که خانوادهها از جامعهی سنتی و مذهبی افغانستان میآیند و در یک جامعهی باز قرار میگیرند؛ این موجب به وجود آمدن تضاد بین نسل امروز و دیروز میشود؛ مثلا در خانه مدام به دخترها میگویند باید حجاب داشته باشی، دختر وقتی بیرون میرود میبیند که هیچ کس باحجاب نیست، بعد در ذهن او سؤال خلق میشود که اگر حجاب خوب است، چرا دیگران بدون حجاب هم میتوانند خوب باشند. نسل گذشته و خانواده جواب این سؤال را ندارد. وقتی کسی مریض میشود، داکتر به او دوا میدهد، بعد مادر بزرگ دواها را کنار گذاشته و اسپند دود میکند که تقصیر جن و پری است؛ این محیط دوگانه موجب میشود که مشکل خانوادگی بین والدین و بچهها هر روز بیشتر شود.
صبح کابل: تفاوت نسلهای مهاجران در اروپا چگونه است؟
حسینی: برایم جالب است که نسل دوم مهاجران افغانستان نسبت به گذشته افراطیتر اند. در همه چیز، هم کسانی که دنبال هویت و سنتهای نیاکان شان استند و چه کسانی که میخواهند از آن دور باشند.
صبح کابل: سخن پایانی و ویژه؟
حسینی: دوست ندارم از راه دور دوستانم را برنجانم و برای همه آرزوی موفقیت میکنم؛ اما حرف پایانیام در بارهی موسیقی است که در افغانستان از آواز بیرون شده و به نمایشگاه بدل شده است. موسیقی ذاتا شنیداری است و باید آن را شنید. برای همین، از تمام داوران برنامهی ستارهی افغان، از «میر مفتون» خوشم میآید که وقتی کسی آواز خواند، او کاری به استیج، مایک و … ندارد، خودش هم یکی دو بیت میخواند و به شرکتکننده میفهماند که به غیر از صدا و موسیقی، دیگر همه چیز حرفهای بیخود است.