شادی، امید، سردرگمی و خشم؛ تابلوی افغانستان در سازمان ملل

زاهد مصطفا
شادی، امید، سردرگمی و خشم؛ تابلوی افغانستان در سازمان ملل

وزارت فرهنگ، در خبرنامه‌ای، گفته که قرار است تابلویی از چهره‌ی افغانستان، در مقر سازمان ملل در شهر نیویارک امریکا، به گونه‌ی دایمی نصب شود. این تابلو که توسط گروه هنرسالار با چهار متر طول و دو متر عرض طراحی شده، نشان‌دهنده‌ی ارزش‌ها، هویت و واقعیت‌های حال و آینده‌ی افغانستان است. بر اساس اطلاعات وزارت فرهنگ، در این تابلو، نمونه‌هایی از خاک ۳۴ ولایت افغانستان جمع‌آوری شده و رنگ‌ها متناسب با مناظر طبیعی، چهره‌ها و هویت ملی افغانستان تهیه شده است. آن چه در این تابلو در نگاه اول می‌توان مشاهده کرد، خودنمایی نمادها است؛ نمادهایی از شادی  و سردرگمی که در چهره‌ی آدم‌ها به نمایش گذاشته شده و نمادهایی از خشم و خشونت که با نشانه‌های جغرافیایی شکل گرفته است.

شادی، امیدواری و سردرگمی چهره‌ها

در اولین نگاه به این تابلو، آن چه مخاطب می‌بیند، شادی‌ست؛ شادی‌ای که پسربچه‌ای با لباس محلی افغانستان را در حال دویدن نشان می‌دهد. او، دست‌هایش را بلند کرده تا گودی‌پران/بادبادک آزاده‌شده‌ای را بگیرد. موقعیت این پسربچه، وسط تابلو است و بیننده، انگار اولین چیزی که می‌بیند، همان شادی و هیجان گرفتن یک گودی‌پران است؛ گودی‌پرانی که در فرهنگ افغانستان، نماد صلح و آزادی است. کمی پایین‌تر از دست‌های هیجان‌زده و دهان پر از خنده‌ی این پسربچه، بیننده، به پای مصنوعی او میخ‌کوب می‌شود؛ پای مصنوعی‌ای که در حالت دویدن، از پای دیگرش که سالم است، پیش افتاده. تصویر این دو پا، آگاهانه یا ناآگاهانه، درشت‌ترین و برجسته‌ترین روایت تابلو است. هرچند، تصویر این پسر، در کل بیان‌گر هیجان و شادی‌ست؛ اما آن پای مصنوعی‌ای که قدمی از پای سالم پیش افتاده، روایت واقعی امروز افغانستان است؛ روایتی از پیش‌افتادگی خشونت بر شادی و این که همیشه جنگ، یک قدم پیش‌تر از صلح بوده است.

بعد از این پسربچه، سه تصویر دیگر که در این تابلو برجسته است، یک پسر و دختر در سمت چپ تابلو است که در حال اجرای نوعی از رقص محلی بیش‌تر شبیه به اتن استند و در حاشیه‌ی سمت راست، دختربچه‌ای با روسری سفیدی که دختران مکتب می‌پوشند، در حال خواندن کتابی است که روی پوش آن، متنی با خط نستعلیق نوشته شده و در عکسی که از این تابلو گرفته شده، قابل خوانش نیست. دختر و پسری که در حال رقص محلی به تصویر کشیده شده اند، نمادی از خوشی در افغانستان است؛ خوشی‌ای که وسط نشانه‌هایی از خشونت گل کرده است. شادی‌ای که در چهره‌های‌شان دیده می‌شود، به نوعی، بیان‌گر بی‌تفاوتی انسان افغانستانی است؛ انسانی گیرکرده وسط انواعی از ناامیدی و سخت‌ابزار خشونت که دچار فراموشی شده است. هرچند، طبق برخی از گزارش‌های پژوهشی، افغانستان در فهرست غم‌گین‌ترین کشورهای جهان قرار گرفته است؛ اما سرخوشی و بی‌تفاوتی‌ای که انسان امروز افغانستانی با وجود تمام خشونت‌ها و رنج‌های اطرافش دارد، معکوس این گزارش‌ها را نشان می‌دهد. تصویر سمت راست تابلو که دختری را در حال خواندن کتابی نشان می‌دهد، یک نکته در آن برجسته است؛ خط نستعلیقی که روی متن پوش کتاب نوشته شده. پیچیدگی این نستعلیق، ارتباط مستقیم به مسئله‌ی پیچیدگی آموزش و تحصیل در افغانستان دارد که در آن، به جای شفاف‌سازی مسایل، درهم‌تندگی و پیچیدگی مسایل موضوعیت دارد. اگر نستعلیق را نمادی از پیچیدگی استوره‌ای در نظر بگیریم، خطی که روی کتاب نوشته شده، بیان‌گر متن کتاب است؛ متنی ناخوانا که رسیدن به محتوا را دشوار کرده است؛ دشواری‌ای که امروز در نظام آموزشی و تحصیلی افغانستان می‌توان رد پایش را یافت؛ نظامی که در آن، روش‌های مدرن آموزشی و تحصیلی که شفاف‌سازی مسایل است، دیده نمی‌شود.

در کنار این چهار تصویر برجسته، با کمی دقت، بیننده متوجه چند پسر و دختر می‌شود که از سمت راست تابلو، به سمت چپ تابلو در حرکت اند؛ از سمتی که دو نفر در حال رقصیدن اند، به سمتی که دختری در حال خواندن کتاب است. تصویر کودکانی که در حال رفتن به سمت چپ تابلو استند، کودکی را نشان می‌دهد که انگار تخته‌ی سیاهی را با دو دستش بالای سرش گرفته و کودکانی با بیگ‌های یونیسف بر پشت، او را دنبال می‌کنند. این کودکان، نمادی از اولین روزهایی را نشان می‌دهد که امریکا در تبانی با جامعه‌ی جهانی وارد افغانستان شده بود و یونیسف، بیگ‌های آبی‌ای را برای شاگردان مکتب توزیع کرده بود. لباس این کودکان، مانند لباس دانش‌آموز دختری که در سمت چپ تابلو در حال خواندن کتابی با عنوان نستعلیق است، نمایان‌گر پوشش خاص دانش‌آموزان مکتب نیست که معمولا روسری سفید می‌پوشند؛ این کودکان، مرحله‌ای از آموزش در افغانستان را نشان می‌دهد که به تازگی کتاب و قلم و بیگ مکتب دریافت کرده اند و تا اکنون، خبری از صنف و لباس منظم مکتب نیست. آن‌ها، تخته‌ی سیاهی را برداشته اند تا ببرند به جایی و احتمالا به دیوار یا درختی تکیه کنند تا درس بخوانند.

نشانه‌های جغرافیایی

بر خلاف چهره‌ها و افراد که تلفیقی از شادی، غم، تلاش و سردرگمی است، جغرافیایی که پس‌زمینه‌ی تابلو را به نمایش گذاشته، نمادی است از سختی، سردی و خشونت تاریخی. در پس‌زمینه‌ی تابلو، تصویر فروریخته‌ی بودا است که در کوه سنگی‌ای محاصره شده و این کوه نیز، با پس‌زمینه‌هایی از کوه‌ها و صخره‌های زمستانی محاصره شده است. کوهی که نتوانست پشت بودا را گرم نگه‌ دارد و کوه‌هایی که از قسمت‌های مختلف جغرافیای افغانستان پشت آن قرار گرفته است، همه، نشانه‌های دشواری است؛ نمادهایی از خشم و سنگینی افغانستان که رد پای سخت و سرد آن را می‌توان در تاریخ افغانستان دنبال کرد. با وجود مناطق سرسبز و امیدوارکننده‌ی افغانستان، انتخاب صخره‌های پوشیده با برف در پشت کوهی که بودا در آغوش آن فروریخته است، افغانستانی را به نمایش می‌گذارد که با صخره‌ها محاصره شده. صخره‌هایی سرد که پشت بودا را سخت‌تر کرده، ناآرامی و فروریختگی آن را نشان می‌دهد؛ سردی و انجماد زندگی در افغانستان که پس‌زمینه‌های همه مناسبات تاریخی و فرهنگی در این کشور است. افغانستان، کشوری است با پس‌زمینه‌ای از خشونت؛ پس‌زمینه‌ای از کوه که سال‌های متمادی، لانه‌ی امن گروه‌های معترض بوده است؛ گروه‌هایی که از کوه پایین شده اند و پای هر کسی را که دنبال آزادی دویده، شکسته اند؛ پای کودکی را که دنبال گودی‌پران آزادشده می‌دود؛ دنبال کبوتری که شاید او را نیز با خودش ببرد و آن قدر ببرد که دیگر مجبور نباشد با پای شکسته بدود.

شاید در نمای واقعی این تابلو، بتوان نکات ریز و درشت دیگری نیز یافت؛ اما آن چه عکس گرفته‌شده از این تابلو روایت می‌کند، برجسته‌سازی روایت‌هایی از خوشی و خشونت است؛ روایتی از بی‌خیالی و کرختی که در هیئت رقص دیده می‌شود؛ روایتی از امیدواری و آینده که در هیئت ره‌روان آموزش نقاشی شده؛ روایتی از صلح و آزادی که در هیئت کودکی با پای شکسته به تصویر کشیده شده و روایتی از کوه که این همه خرده‌روایت‌ها را در محاصره گرفته است.