کودکی در جلو نانوایی، کنار راهپلهی آهنی لمیده و آرنجش را به زمین تکیه داده است؛ طوری که زانوهای کوچکش بلندتر از شانههایش به نظر میاید. او، انگشتانش را به دور چند عدد قلم «بیگ» تابانده و گویا موترهای چهارراهی صدارت را میشمارد. او، محبالله نام دارد و هفتساله است.
به او که غرق در خودش است، نزدیک میشوم. با رسیدن در کنارش، تکان میخورد؛ انگار دقایقی در خیالش، دنیای بهتری را برایش تصور میکرد. در کنارش مینشینم و باهم معرفی میشویم. محبالله نهساله است و همراه با خواهر هفتساله اش، با فروش قلم نان شب اش را تدارک میبینند.
هنگامی که سر صحبت را با محبالله باز میکنم، به یاد کودک دیگری میافتم که مدتی پیش در یکی از کافههای پلسرخ رفیقم شد. او که عمر نام داشت، بیشتر از هشتسال سن ندارد. در آنروز کابل به دلیل آمدن عمران خان صدراعظم پاکستان رخصت بود؛ اما او رخصتی نکرده بود: «مه رخصتی کنم، کی نان بری خانه ببره» حرفش منطقی بود. سرنوشت او و صدها کودک دیگر در این کشور همین است؛ به جای سرگرمشدن با اسباببازیهای کودکانه؛ گیلاسهای اسپند، برسهای کفش و… را به دست میگیرند و به جای رفتن به مکتب، راهی خیابان میشوند تا لقمه نانی برای خانوادههای شان از دل بیرحمیهای شهر بیرون بکشند.
به حرفهای محبالله دقت میکنم؛ او از روزهای دشوارش میگوید؛ از روزهایی که بر او گذشته و روزهایی که در انتظارش است.
محبالله میگوید که گرسنگی و دشواریهای زندگی را در فصل تابستان میتواند تحمل کند؛ اما زمستان که میرسد، دشواریهای بیشتر بر او هجوم میآورد. «مادرم مریضه، خواهر کوچکم مریضه. پارسال در زمستان مریضیهای شان بیشتر شد. پول نداشتیم که تداوی کنم. خودم هم مریض شده بودم.»
حتا نام زمستان برای محبالله ترسآور است. زیرا در زمستان نمیتواند بدون لباسهای گرم و کفشهای مناسب در چهارراهها قلم بفروشد. قلم نفروشد، گرسنه میماند. او میگوید: «نمیفامم که چیکار کنم.»
محبالله، هر روز، دست خواهر خوردش (فرشته) را میگیرد و از خانهی گَلیشان برای یافتنِ لقمهی نان، بیرون میشوند. این کار روزانهی شان است؛ هر صبح، تایمنی تا مندوی را پیاده میروند و هر کدامشان ده عدد قلم میخرند و به سوی چهاراهی صدارت بر میگردند. این کار برایش دشوار است؛ اما با رسیدن زمستان دیگر نمیتواند به قلمفروشیاش ادامه بدهد.
کابل، زمستان سردی دارد. اگر در شهر کابل دور بزنیم، در پیادهروها و سرکهای عمومی به کودکانی سر میخوریم که همانند محبالله به دنبال پیدا کردن نان، جان میکنند. این کودکان، برای یافتن لقمه نانی، دست به کارهایی میزنند که بالاتر از تواناییهای جسمی و ذهنیشان است. طبق آمار وزارت کار و امور اجتماعی، تعداد کودکان کارگر در افغانستان، ۱.۹ میلیون اند. کارهای معمول کودکان کار در افغانستان؛ جمعآوری پلاستیک و اضافهها، تکدیگری، برسزنی کفشها، قلمفروشی و… است.
کابل، به اضافهی زمستان سرد، چالشهای دیگری هم برای کودکان دارد؛ طبق آماری که یونیسف در سال ۲۰۱۹ نشر کرد، روزانه ۹ کودک در افغانستان به دلیلهای مختلف کشته شده اند. علت مرگ این کودکان، بر اضافهی جنگ میان نیروهای دولتی و گروههای مخالف دولت، هوای آلوده، نبود سرپناه، لباسهای گرم زمستانی و کار در زیر برف و باران خوانده شده است. آماری که وزارت صحت عامه در ماه جنوری سال روان میلادی نشر کرد، نشان میدهد که ۸۰۰ نفر در دو هفتهی نخست این ماه در اثر آلودگی هوا بیمار شده اند که ۱۷ تن آن جان باخته اند. از میان ۸۰۰ نفر، نود در صد آن را کودکانی تشکیل میدهد که در خیابانهای شهر کابل سرگرم کارهای شاقهاند.
بر اساس گزارشها و پیشبینیهایی که از سوی ادارهی حفاظت از محیط زیست صورت گرفته است و پژوهشی که روزنامهی صبح کابل در ۳۱ اکتوبر سال روان میلادی، انجام داد؛ شهر کابل، سمیترین زمستان را پیشرو خواهد داشت. سمی که بیشتر آن متوجهی کودکان خواهد بود. بر اساس این معلومات، زمستان پیشرو، مرگبارتر از سالپار برای کودکان خواهد بود.
با این همه، اما دولت افغانستان با وجود کمکهای میلیاردی از سوی جامعهی جهانی که قسمتی از آن برای کودکان کار اختصاص میابد؛ کار چشمگیری برای کودکان و به ویژه برای کودکان کار انجام نداده است. دهها کودک، همانند محبالله نگران زمستان اند. محبالله نمیداند که با چه اسلحهای به جنگ سردیهای زمستان برود؛حالا که دولت افغانستان دست آنها را نمیگیرد.