
در چهار راه قمبر شهر کابل، در حالی که آفتاب عمود میتابد، سراغ محل بودوباش خانوادههای جوگیها را میگیریم، پسر خوردسالی که خودش را آشنا معرفی میکند، داوطلب میشود که کوچهی جوگیها را نشانم بدهد. او محبالله است. آشنایی ام با او بر میگردد به زمانی که با یک کودک قلمفروش مصاحبه کردم؛ محبالله با خواهر کوچکش، روزانه در سطح شهر قلم میفروشند تا برای شب چند قرص نان به خانه ببرند. همراه با محبالله از کوچهای به کوچهای میپیچیم؛ زمانی نمیبرد به کوچههای خاکی که در گوشه و کنار شان آشغال انبار شده است، میرسیم. فاصلهی چهارراه قمبر تا این کوچهها بیش از سه دقیقه نیست؛ در حالی که با ورود به این کوچهها فکر میکنی که کیلومترها دورتر از پایتخت، به آوارگانی سر میخوری که گویا تازه از میدان جنگ فرار کرده و به زندگی موقتی در خیمهها و خانههای کهنه تن داده اند.
در ورودی کوچهی جوگیها، خانههای ویرانهای دیده میشود؛ خانههایی که نه چتر مناسبی دارد و نه دروازهای که با آن بشود درون و بیرون خانه را از هم تفکیک کرد! شیکترین خانهای که در ورودی کوچه به چشم میآید، با چند چوب پوسیده و مقداری گل که روی پلاستیک فرش شده، پوشیده شده است.
در این محل، کانالهای آب از وسط کوچه جاری است و آب سیاه و گندیدهای که از انبار آشغال، روی کوچه سرک کشیده، بوی زنندهای به محل داده است.
از دو کوچهای که در برابر ما است، به کوچهی سمت راست آن وارد میشویم،
در ورودی کوچه با خانمی سر میخوردم که با پوشهای در دست، شتابان به سوی چهارراه قمبر میرود. او-مینا- میگوید که درون پوشه اش، دستمالهای کاغذیای دارد که به رهگذارن چهاراه قمبر میفروشد. «دستمال کاغذی را پنجاه-پنجاه روپیه میفروشم، کسی هم نمیخره.» مینا باردار است و نگرانی را در چهره اش به وضوح میتوان دید. مینا نگران این است که در زمستان پیش رو کودکان اش از سرما و گرسنگی نمیرند.
پس از خداحافظی با مینا، دنبال محبالله به درون کوچهای باریک و پیچدرپیچ پیش میروم، تا به محل فراختری میرسیم؛ محلی که در آن دو غرفه و در برابر آن دستههایی از مردان به چشم میخورد؛ دستهی اول مردانی است که در شعاع آفتاب لمیده و دود سیگار شان را به هوا پوف میکنند؛ دستهی دومی به دور چند قفس گرد آمده اند و به صدای مرغان داخل قفس خنده میکنند. رضا، صاحب آن قفسها است. او، میگوید که یک سال روی این پرندهها زحمت کشیده تا به آنها گفتن «بسمالله الرحمن الرحیم» و «الله اکبر» بیاموزاند. رضا ادامه میدهد که رسیدگی به آنها یکی از وظیفههای مهم زندگی اش است.

در وسط حویلی، پیرمردی نشسته است که میگوید از پاهایش فلج است. هنگامی که از او در مورد کرونا میپرسم، کلمه را جویده میگوید که کرونا؟! او حتا از ویروس واگیر کرونا اطلاعی ندارد. در کنارم پسر نوجوانی ایستاده است که با شنیدن «کرونا» میخندد و دستش را روی سر کودکی میکشد و میگوید: «به همی اشتکا هم کرونا تاثیر میکنه؟ کلش گپای الایی یه.» عبدالقادر اما میگوید که در اوج همهگیری کرونا، افراد زیادی از جوگیها به این ویروس آلوده شده و شماری هم جان باختند. او، میگوید که وزارت صحت، هیچگاهی از آنان آزمایش کرونا نگرفته و در مورد کرونا برای شان آگاهی داده نشده است.
مردان جوگی، بیشتر در بیکاری، آموزش پرندهها و یا قصهکردن روز شان را به شب میرسانند و تنها زنان اند که کار میکنند تا نیازهای خانواده را تامین کنند.
نوریه خیری، یکی از کارمندان دفتر TDH که خدمات صحی به آوارگان ارایه میکند، میگوید: «در فرهنگ جوگیها مردان کار نمیکنند، زنانش هم از راه فالگیری، چوریفروشی و گداییگری پول درمیاورن.»
عبدالحق یکی از مردان جوگی، میگوید که در افغانستان کاری برای آنها پیدا نمیشود و از بیکاری به دخانیات و به ویژه سیگار روی آورده است. «زنا کار میکنن، چوری میفروشن و فال میگیرن، ما کجا ای کا را ر میتانیم.»
عبدالقادر نمایندهی جوگیها، در رابطه به بیکاری مردان، میگوید که مردان هم کار میکنند؛ اما کار و کاسبی مناسب برای شان پیدا نمیشود.
در اطرافم کودکان زیادی با چهرههای چرکآلود، موهای بههمریخته و پاهای سیاهشده، اینسو و آنسو میدوند؛ هنگامی که میپرسم مکتب میروید، همه با یکصدا میگویند: نه!
رازق، یکی از این کودکانی است که دوست دارد درس بخواند؛ اما محرومیتهای اجتماعی و وضعیت بد اقتصادی خانواده اش مانع آن شده تا به مکتب برود. او میگوید: «یک دفعه مکتب رفتم، بچا گفتن که جوگی استی، بوی میتی، دیگه نرفتم.»
رازمحمد، کودک دیگری است که با پاهای برهنه در کنار رازق ایستاده است، در حالی که لبخند تلخی روی لبش خشکیده است، میگوید: «مکتب چند دفعه رفتم، لت خوردم و پس آمدم.»
عبدالقادر با گلایه از دولت، میگوید که هیچ مکتبی از سوی دولت برای آنها ساخته نشده است.
سرما، کرونا و نبود خدمات صحی
در یکی از کوچههای محلهی جوگیها، یکی از دختران خوردسال پردهای را که در راهرو خانه آویزان است، بلند میگیرد و میگوید: «کاکا کاکا! اینجا بروین.»
با این فکر که در درون این خانه چه چیزی است که این دختر خوردسال، سعی دارد به درون آن راهنمایی مان کند؛ پرده را پس میزنم، خودم را وسط حویلیای مییابم که اتاقهای کوچکی در چهارگوشهی آن دیده میشود؛ اتاقهایی بدون در و پنجره.

در اطرافم کودکان زیادی با چهرههای چرکآلود، موهای بههمریخته و پاهای سیاهشده، اینسو و آنسو میدوند؛ هنگامی که میپرسم مکتب میروید، همه با یکصدا میگویند: نه!
در وسط حویلی، پیرمردی نشسته است که میگوید از پاهایش فلج است. هنگامی که از او در مورد کرونا میپرسم، کلمه را جویده میگوید که کرونا؟! او حتا از ویروس واگیر کرونا اطلاعی ندارد. در کنارم پسر نوجوانی ایستاده است که با شنیدن «کرونا» میخندد و دستش را روی سر کودکی میکشد و میگوید: «به همی اشتکا هم کرونا تاثیر میکنه؟ کلش گپای الایی یه.» عبدالقادر اما میگوید که در اوج همهگیری کرونا، افراد زیادی از جوگیها به این ویروس آلوده شده و شماری هم جان باختند. او، میگوید که وزارت صحت، هیچگاهی از آنان آزمایش کرونا نگرفته و در مورد کرونا برای شان آگاهی داده نشده است.
با این حال اما معصومه جعفری، معاون سخنگوی وزارت صحت، به روزنامهی صبح کابل میگوید؛ در صورتی که تیمهای سیار این وزارت گزارش آمار مشکوک را دریافت کنند، برای آزمایش به محل میروند. «ما اخیرا یک کمیتهی آگاهیدهی نیز ایجاد کردیم که در کنار نهادهای ببینالمللی، به بیجاشدگان در مورد کرونا آگاهیدهی میکند.»
بهانه، یکی از زنان جوگی که مادر دو کودک است، نگران ولادت کودک سوم اش که در شکم دارد است، میگوید که به دلیل وضعیت بد اقتصادی نمیتواند به شفاخانه برود. «کلینیک چهار-پنج هزار افغانی میگیره، مه از کجا کنم؟»
خانم جعفری در این مورد میگوید که در اطراف چهارراه قمبر، سه کلینیک وجود دارد، جوگیها میتواند در آنجا رفته و از خدمات صحی آن استفاده کنند.
جمعیت جوگیها در چهارراه قمبر، بیشتر از ۳۶۷ خانواده است که به گفتهی عبدالقادر، نزدیک به سه هزار نفر میشود؛ اما با این حساب، نه سرپناه مناسبی دارند و نه کلینکهایی که خدمات صحی برای شان ارایه کند.
رییسجمهور غنی در کارزار انتخاباتی ۲۰۱۴، به جوگیها وعده داده بود که در صورت پیروزی برای آنان زمین توزیع میکند. عبدالقادر اما میگوید: «وعدههای رییسجمهور، وعدههای سرچوک بود.»
رضا باهر، معاون سخنگوی وزارت امور مهاجرین و عودت کنندگان، میگوید که به شمول جوگیها؛ هشت هزار خانوادهی کمپنشین در شهر کابل زندگی میکنند؛ آنها تصمیمی به بازگشت ندارند؛ بنا در ردهی بیجاشدگان جا نمیگیرند؛ اما جوگیها در جمع نیازمندان به شمار میروند و ما تلاش میکنیم که برای نیازمندان کمکهای زمستانی را داشته باشیم.
آقای باهر، در مورد اشتغالزایی بیجاشدگان میگوید: «ما چند برنامههای مهم با هماهنگی بانک جهانی و سازمان جهانی مهاجرت برای اشتغالزایی بیجاشدگان داریم و همینطور، با وزارت کار و امور اجتماعی تفاهمنامه امضا کردیم که به بیجاشدگان پس از سپری دورهی آموزشی، خدمات ارایه کند.»
با حساب وزارت مهاجران، جوگیهایی که در چهارراه قمبر شهر کابل زندگی میکنند، در شمار بیجاشدگان نبوده و از خدماتی که برای بیجاشدگان از سوی این وزرات در نظرگرفته شده است، بهرهای نمیبرند.
جوگیها با این که سالها است در افغانستان زندگی میکنند؛ اما تا ۱۳۹۷ حق گرفتن شناسنامه را نیز نداشتند که در این سال به اساس فرمان ریاستجمهوری، توانستند حق دریافت شناسنامهی تابعیت را به دست بیاورند.