به سختی خود را به بلندای یکی از تپههای کوه «چهلدختران» در دورافتادهترین نقطهی غرب کابل، میرسانم؛ جایی که صدها نفر پیش از من آنجا آمده اند تا عزیزانشان را دفن خاک کنند. شماری دارند قبر میکنند و شماری دیگر هم سنگهای مستطیلی را روی قبرهای کوچکی میگذارند که جسمهای کوچکی را در خود پنهان کرده اند. در گوشهی از این جمعیت، متوجه مردی میشوم که کنار یکی از این قبرها زانوی غم بغل کرده و به طور اندوهباری به بیلهای خاکی خیره مانده که روی قبر را میپوشاند؛ دختر نوجوانی را که اکنون باید حمام میکرد، موهایش را شانه میزد، کتابهایش را جمعوجور میکرد و برای رفتن به مکتب آماده میشد. جوانی که کنارم ایستاده، میگوید که پدر یکی از کشتهشدگان حملهی تروریستی در مکتب سیدالشهدا است. در حالی که چند جوان آخرین بیلهای خاک را روی قبر دخترش میاندازند، قطرهی اشکی از گوشهی چشمش به پایین لیز میخورد، این آخرین دیدار او با دخترش است؛ دختری که سزاواری رفتن به زیر خاک به این زودی نبود.
نزدیکش میروم؛ اما نمیدانم چه بگویم و از چه بپرسم. شاید دردی که او حس میکند را نتوانم به درستی حس کنم؛ چون اوست که برای دخترش -جگرگوشهاش- را خوابهای خوش میدید و برای رسیدن او به آرزوهایش، صبح تا شام را سختی با زندگی قدبهقد میزد؛ دختری که دیگر پدر نمیگوید و با هربار آمدن از مکتب، دستان پرآبلهی پدر را بگیرد و برایش داستان بخواند تا رنج به دوشکشیدن بوریها گج و سمنت را از بازوانش دور کند. در حملهی روز شنبه (۱۸ ثور)، بر مکتب سیدالشهدا در غرب کابل، پارچههای از موتر بمبگذاری شده، قلب عاقله را پاره میکند و زندگیاش پایان میدهد.
پس از چند بار سلامکردن، تازه متوجه حضورم میشود؛ اما حرفی نمیزند و با اندوهی که در دل دارد به من نگاه میکند. میپرسم که چطور از این رویداد باخبر شده است، میگوید: «کارگر استم، د موتر گج کار میکنم، بوجیهای گج ر پایین میکدیم. خسربرهام زنگ زد که پیش مکتب انفجار شده، قلبم گواهی داد که خبر بدی شده. آمدم برچی، گفتن که شهدا و زخمیان را در شفاخانه امام زمان بردن.»
به گفتهی پدر عاقله، در انفجار پارههای آهن به قلب و چشم او برخورده کرده بود؛ جراحتهایش آنقدر زیاد بوده که نتوانسته اند او را بشویند و کفنی به تنش کنند. «خون هیچ گیر نمیکد، مجبور شدیم پلاستیکپیچ کنم.»
پهلوی قبر عاقله، قبر دیگری کنده شده و قرار است لحظاتی بعد، علینای ۱۲ساله که تازه صنف شش مکتب شده بود را، به خاک بسپارند. پدر علینا، پیرمردی است که روزانه شاید ۱۰۰ افغانی بیشتر درآمد ندارد. همهی چشموامید خانواده به کراچیای دوخته شده که پدر علینا همهروزه با آن برای مردم بارکشی میکند. سختی روزگار موها و ریشش را سپید کرده؛ اما این بار داغ کوچکترین فرزندش، بیشتر از هر دردی بر او سنگینی میکند و توان ایستادشدن را از او گرفته است. میگوید که حوالی ساعت ۴:۰۰ اندکی قبل از رخصتشدن دخترش، به طرف مکتب آمده که ناگهان صدای دلخراشی گوشش را آزار میدهد و قلبش تندتند میزند. کراچیاش را مقابل دکانی میگذارد و خودش را به مکتب دخترش میرساند. وقتی آنجا میرسد، علینا و خواهر بزرگترش هر دو لب جویی افتاده اند و همهجا را دود و آتش گرفته است.
نزدیکتر که میشود، خود را نخست به علینای کوچک، نازدانهی خانه میرساند؛ اما علینا نتوانسته است مانند خواهر بزرگش آن زخمهای خرد و بزرگ را تحمل کند و پیش از رسیدن پدر، جان داده است. پدر علینا میگوید که صورت و بازوان دختر بزرگتر نیز در این رویداد به شدت زخم برداشته؛ اما زنده است و هنوز میتواند نفس بکشد.
همهی افرادی که در تپهی کوه چهلدختران جمع شده اند، دولت را مقصر اصلی این رویداد میدانند؛ زیرا این دولت است که نتوانسته امنیت مردم را تأمین کند. پدر یکی از قربانیان میگوید: «اگر دولت مقصر نیه، مردم مقصره؟ دولت باید امنیت مردم را بگیره یا مردم امنیت دولت ر؟»
با جمعی از خانوادههایی که عزیزانشان را دفن کردند از تپه پایین میشوم و سری به مکتب سیدالشهدا میزنم. ساعت ۴:۲۷ پس از چاشت روز شنبه (۱۸ ثور)، بود که یک موتر مملو از مواد انفجاری در نزدیکی این مکتب منفجر شد. پس از انفجار موتر، دو ماین کارگذاریشدهی دیگر نیز انفجار کرد. بیشتر قربانیان نیز در نتیجهی انفجارهای دوم و سوم کشته و زخمی شده اند.
به اساس آخرین آمار وزارت داخله، در این رویداد بیشتر از ۶۰ نفر کشته و بیشتر از ۱۷۰ نفر دیگر زخم برداشته.
زمانی که به نزدیکی مکتب رسیدم، شاید ۲۴ ساعت از این حملهی تروریستی گذشته بود؛ اما هنوز کتابها، کفشها و بکسهای خونین دانشآموزان روی پارچهای در مقابل مکتب هموار شده بود. جمع زیادی از مردم دور این وسایل را گرفته اند و به حرفهای دختری گوش میکنند که از آیندهی روشن خبر میدهد.
رقیه رسولی، دانشآموز یکی از مکتبهای غرب کابل است که برای همدردی با خانوادههای قربانیان، به اینجا آمده. او با خود کتابهای درسیاش را آورده تا بگوید که هرگز تسلیم نخواهند شد و راه دانایی را ادامه میدهند. «امروز کتابهای خود را با خود آوردم، این کتابها را طوری باید بخوانم که الگو باشد و بتانم که دشمنان خود را با کتاب و قلم خود از بین ببرم. دشمنان، ما را با تفنگ کشتند؛ ولی ما روزی آنها را با کتاب و قلم خود از بین میبریم.»
او میگوید که اگر هدف تروریستان خاموشکردن صدای دانشآموزانی است که به دنبال آیندهی روشن استند، این صدا و تلاشها هرگز خاموش نخواهد شد؛ زیرا اگر عاقله کشته شد، عاقلههای زیادی هستند که راه دانایی را ادامه دهند.
در تپهی کوه چهلدختران تنها ۱۰ تن از قربانیان را دفن کردند. اینجا را به قصد تپهی شهرک امید سبز ترک میکنم؛ جایی که بیشتر قربانیان در آنجا دفن شده اند. جمعیت در اینجا به مراتب بیشتر از تپهی چهلدختران است.
رنجرهای پولیس یکییکی جسدهای دانشآموزان را بر فراز تپه انتقال میدهند. اینجا قصه فرق میکند. در اینجا در کنار جسدهایی که خانوادهها برای خاکسپاری آورده اند، جسدهایی نیز است که حتا اقارب و دوستانی ندارد تا روی قبرش خاک بریزند. قبری دور از دیگر قبرها کنده شده و میخواهند دختری را به خاک بسپارند که هیچ نام و نشانی با خود ندارد، مگر سرخیای که خبر از مردنش میدهد. از او تنها کتابچهی کوچکی برجا مانده که در صفحهاش، عاقله نوشته است. او را به عنوان «شهید بیوارث» در خاک دفن کردند.
از لحظهای که تصاویر از سنگر قبر او در رسانههای اجتماعی دستبهدست شد، کاربران به گونههای متفاوتی ابراز نظر کردند. اکثرها آنها با خانوادهی عاقله غمشریکی کردند و او را یکی از اعضای خانوادهیشان خوانده اند.
علی هزاره، یکی از کاربران فیسبوک، در برگهاش نوشته است: «شاید تنها فرزند مادر پیر و زمینگیریست این عاقلهی ما؛ مادری که توان برخاستن و جستوجوی دردانهاش را ندارد و هنوز دو روز بعد چشمانش بر در است تا عاقله بیاید، نان بپزد و داروهایش را بدهد، چند رج قالین را ببافد و بعد هم آرام هنگام شب کنار مادرش دراز بکشد.کسی چه میداند، شاید عاقله تنها فرزند پدریست که مین پاهایش را پرانده و حال پدرش سینهخیز از زیر کوه چهلدختران به سوی بیمارستان محمد علیجناح در حرکت است و هنوز به آنجا نرسیده تا دخترش را در بین اجساد جستوجو کند.»
او دهها احتمال داده و گفته است که شاید پدرومادری دارد که در یکی از روستاهای دوردست ورس در بامیان که مکتب ندارد، زندگی میکنند و به امید فردایی روشنتر، او را برای مکتبرفتن به کابل فرستاده اند و رویای دیدن او را در هنگام برداشت گندم دارند. «عاقله بیوارث است، مثل من، مثل تو، مثل سیزده خواهر بیوارث دیگرش که گمنام خوابیده اند زیر خروارها خاک. به شمایی که در کابل استید، وارث عاقله باشید و به دیدارش بروید که دخترمان تنهایی نکشد.»
حملهی روز شنبه (۱۸ ثور)، در غرب کابل با واکنشهای زیادی در افغانستان و خارج از کشور روبهرو شده است. بسیاری آن را نسلکشی خوانده اند. دولت افغانستان نیز به همین دلیل روز سهشنبه (۲۱ ثور)، را ماتم همگان اعلام کرده است.