
«چشم پتکان» حکومت و داعش در افغانستان
از روزی که در بیستم جدی ۱۳۹۳«حافظسعید اورکزی»، به عنوان رهبر ولایت خراسان داعش در اچین ننگرهار برگزیده شد، تا امروز جامعهی جهانی و حکومت افغانستان با مردم در قبال داعش، «چشم پتکان» دارد. در ابتدا کارشناسانِ بیرون از بدنهی حکومت، معتقد بودند که داعش وجود ندارد و این بزرگنماییها -که از آن به عنوان «سر گرگ» یاد میشد-، برای سرکوب مخالفان داخلی و جریانهای مدنی معترض است؛ اما کمکم، با انفجارهای که در میان اعتراضهای مدنی در کابل انجام شد، داستان داعش جدی و با ادعاهای برخی نمایندگان مجلس، رنگ تازهای به خود گرفت؛ «ظاهر قدیر» در جلسهی علنی قوس ۱۳۹۴ حکومت را متهم کرد و سپس «احمد بهزاد» که انفجار دوم اسد ۱۳۹۵ در بین معترضان دهمزنگ را نتیجهی همکاری مستقیم حکومت افغانستان و داعش میدانست، اعلام کرد که داعش، نتیجهی همکاری نزدیک حکومت افغانستان و طالبان پاکستانی است؛ پاکستانیهای که از کشورشان فرار و به ولایت ننگرهار افغانستان آمده بودند.
براساس اسناد و شواهد و آنچه در برخی کتابها مثل کتاب «کوچه بازاریها» نوشتهای «خادمحسین کریمی» آمده است، هستهی مرکزی داعش در افغانستان، توسط حکومت و برای ضربه زدن و تضعیف طالبان شکل گرفته است.
سؤالهای بسیاری در زمینهی شکلگیری داعش و عملکرد این گروه وجود دارد؛ زمانی مردم از خود میپرسیدند، چرا داعش –بیشتر در روزهای اولیه- به مراکز و مکانهایی که محل تجمع منتقدین و اپوزیسیون حکومت است، حمله میکند و حتا نام یکی از مقامها را مترادف با داعش عنوان میکردند!
چند ماه پیش، حکومت افغانستان رسما فرجام کار داعش را در کشور اعلام کرد؛ اما هر چه گذشت، فعالیتهای این گروه، به کابل و مراکز قدرت نزدیکتر شد. چندی پیش بود که امنیت ملی افغانستان اعلام کرد، «عبدالله اورکزی»، مشهور به اسلم فاروقی، رهبر شاخهی خراسان داعش را دستگیر کرده است. کسی که پاکستان با احضار «عاطف مشعل»، سفیر افغانستان در اسلامآباد، از افغانستان خواست او را به پاکستان تحویل دهد؛ ولی حکومت از تحویل رهبر داعش به پاکستان خودداری کرد. پس از آن امنیت ملی از انهدام مرکز مشترک داعش و شبکهی حقانی در شکر درهی کابل خبر داد تا این که چند روز پیش، دوباره امنیت ملی گفت که رهبر داعش در جنوب آسیا و شرق دور را در شهر کابل بازداشت کرده است که «ضیاء الحق» مشهور به شیخ ابوعمر خراسانی همراه با صهیب، مسؤول روابط عمومی و ابوعلی، مسؤول اطلاعات داعش، جزو دستگیر شدگان استند.
این روزها دوباره سخن از داعش است، پس از آن که این گروه تروریستی، حمله به مصلای شهید مزاری را در برچی به عهده گرفت، به درمسال هندوباوران نیز حمله کرد و دهها حملهی خونبار دیگر که قبلن در سراسر افغانستان انجام داده بود. مدتی است که بار دیگر داعش بزرگنمایی میشود که ریشه در اتفاقهای آینده، جنگ و صلح، نیروهای ناراضی از صلح و توافقنامهی امریکا و طالبان دارد. به نظر میرسد تبلیغات داعش و فاطمیون در کنار یکدیگر، از سوی برخی رسانهها در همین راستا است و این که در برخی ولایتها به خصوص در ولایت هرات، حکومت در برابر ترویج افکار و ایدئولوژی داعشی واکنشی ندارد و منفعلانه عمل میکند، نیز در ادامهی چنین ماجراها قابل فهم است! مردم نگران ادامهی این وضعیت بوده و میدانند که تروریستهای زیادی در گذشته دستگیر؛ اما با عزت و احترام رها شدند. مسألهی که مرتبط با همذاتپنداری ستونپنجمیها با تروریستان و اشتراکهای تباری است!
پارادوکس حضور داعش و پشتوانهی اصلی آن در افغانستان
زمانی که داعش به عنوان ماشین کشتار سریع در کابل عمل میکرد، «جاوید فیصل»، سخنگوی شورای امنیت ملی افغانستان اعلام کرد که افغانستان به تنهایی قادر به شکست دادن گروه داعش نیست؛ چون این گروه ابعاد جهانی دارد. حکومتی که حمایت و حضور نظامی تمام دنیا را با خود داشت، نمیتوانست یک گروه تروریستی را از بین ببرد؛ اما زمانی که ابعاد جهانی داعش در سوریه و عراق از بین رفت و شکست خورد، اعلام شد که داعش در افغانستان نابود شده است. در ابتدا گفتند، داعش نیست، سپس به گروه غیر قابل شکست بدل و در نهایت مغلوب پنداشته شد!
زمانی که داعش در افغانستان دارای مرکز مستحکم و قوی، نیروی جنگی آموزشدیده و مجهز به تجهیزات جنگی –توپ، تانک، اسلحهی سنگین- مثل سوریه و عراق نبود و به منابع لاجورد و زیر زمینی ولایتهای شمالی مثل بدخشان دسترسی نداشت، غیر قابل شکست تلقی شده و تلاش میشد، در قوارهی بسیار بزرگ و فراتر از تصور نشان داده شود تا در صورت نیاز، از آن به عنوان نیروی سرکوب کننده استفاده شود؛ چون شواهدی وجود دارد که اساس به وجود آمدن آن نیز برای سرکوب مخالفان حکومت مثل طالب و… بوده است. ظاهرا قرار نیست که با حضور برخی چهرهها و ستونپنجمیها در قدرت، داعش در افغانستان شکست بخورد و همانگونه که سمارقوار کلید خورد، به همان شکل نیز باید ادامه پیدا کند. قدرت این گروه که هستهی مرکزی و رهبران اصلی آن خارجی و تا امروز پاکستانی و اروکزی بوده اند، پایگاه اجتماعی، توان جذب نیرو از بین جوانان و افراد با ذهنیتهای تندرو و رادیکال افغان نه که ابهام و پردههای است که آگاهانهی از سوی جریانهای گوناگون بر آن انداخته میشود تا چهرهی واقعی و اصلی اش مشخص نشود!
وقتی امریکا و نیروهای ناتو در افغانستان حضور دارند، داعشی که در عراق و سوریه کاملن شکست خورده است؛ چرا در اینجا محو نمیشود؟ دلیلش کاملا روشن است و آن اراده و برنامهی بزرگتری است که در طول این نزدیک به بیست سال، اجازه نداد نیروهای امنیتی افغانستان به خوبی تجهیز شوند، کشور صاحب نیروی هوایی شده و به توان رزمیای برسد که دیگر نیاز به کمک خارجی نباشد. سؤال اصلی اما این است که آیا ایدئولوژی داعش در افغانستان موفق خواهد شد یا خیر؟ جواب این سؤال هم سخت است و هم آسان. آسان از آن جهت که استراتژی داعش که جنگ با ایدئولوژی «العدو القریب»، متمرکز به جنگهای داخلی- مذهبی و از بین بردن مذاهب و زمامدارانی غیر گرویده به سلفیت است، در افغانستان زیاد مورد اقبال عموم نیست! با وجود جریانهای تندروانه و افراطی که در سالهای اخیر با تأسف در کشور شکل گرفته است؛ بازهم در باورهای مذهبی اهل سنت –که بیشتر افغانها حنفی مذهب اند- و تشیع، جریانهای افراطی مثل داعش جایگاه قوی ندارد.
چرا داعش باردیگر از بین خاکستر برخواست؟
باوجودی که یکی از بخشها در توافقنامهی صلح امریکا و طالبان، قطع شدن رابطهی این گروه، با گروههای دیگر مثل القاعده و داعش است؛ اما از ولایتهای شمالی افغانستان به خصوص از بدخشان، گزارشهای موثقی وجود دارد که این سه گروه، برای تسلط بر منابع زیرزمینی و درآمدزای آنجا متحد شده اند. گفته میشود، داعش درصدد گرفتن بیعت از اعضای القاعده و طالبان در بدخشان است تا ضمن ایجاد مرکز بعدی خلافتش در افغانستان، بتواند بر منابع بدخشان تسلط بیشتری داشته باشد. طالبان به امریکا امضاء داده اند که رابطه اش را با گروههای تروریستی دیگر قطع کنند؛ اما واقعیت عینی چیزی دیگری است. همانگونه که داعش در سوریه و عراق در ابتدا تلاش کرد تا بر چاهای نفت کنترل داشته و خودش را تمویل کند، گروههای مثل القاعده، طالبان و داعش نیز تمرکز شان را بر معادن سنگهای قیمتی، لعل و طلای بدخشان گذاشته اند.
زمانی «گلوبال ویتنس» اعلام کرده بود که درآمد گروههای مسلح از معادن بدخشان، برابر با کل عواید افغانستان از بخش معدن است. همین درآمد و این که یک جنگجوی القاعده، طالب و یا داعش در بدخشان میتواند ماهانه، هشتهزار دالر امریکایی درآمد داشته باشد، موجب شده است تا جنگجویانِ انصار الله تاجیکستان، جنبش اسلامی ترکستان شرقی چین، جنبش اسلامی ازبکستان، گروه آیغورهای چین، بقایای جبههی النصرهی شمال سوریه، طالبان، داعش، القاعده و… تمام تمرکز شان به شمال باشد. حالا دیگر آشکار شده است که تمام این گروهها با یکدیگر رابطه و در بسیار موارد، منافع و دیدگاه مشترک دارند.
همانگونه که تریاکِ ولایتهای جنوبی و غربی، دلیل اصلی چرخش چرخ ماشین جنگ بود، در شمال نیز معادن، این وظیفه را به عهده دارد. این گروهها چنان بر شریانهای اقتصادی و درآمدزای کشور کنترل دارند که معادن افغانستان هیچ وقت نتواند به یک بدیل اقتصادی و گزینهی نجاتبخش کشور از فقر و بدبختی بدل شود.
ایدئولوژی جنگ داعشیان چیست؟
اگر داعش را در امتداد جریان سلفی حساب کنیم، آنها نسل چهارم سلفیه، پس از «ادبیات ابن تمیه، وهابیها و القاعده» استند. جریانهای سلفی، همیشه تلاش دارند به سلف و نص، یعنی به سنت و قرآن برگردند. آنها به دیدگاههای مکاتب فقهی یا استنباط احکام، کاری نداشته و گرایش ضد مکتبی دارند. تفاوتی که داعش با القاعده دارد، این است که آنها بیشتر با مسلمانها و مذاهب اسلامی درگیر اند و مثلن مسیحیان، غربیها و یا اسرائیل را «دشمن بعید» میدانند. اصطلاح شان هم «العدو القریب» و «العدو البعید» یا «دشمن نزدیک» و «دشمن دور» است. دشمنی آنها بیشتر با شیعیان، سنیهای سنتی و باورهای دیگر است؛ مثل آن که چندی پیش بر درمسال هندوباوران در کابل حمله کردند.
پاسخ این سؤال که چرا سلفیت مثلن با اسرائیل نمیجنگد، همیشه این است که آنها با غربیها ارتباط دارند یا ساخته و پرداختهی آنها اند؛ اما این همهی ماجرا نیست. در اندیشهی سلفیت، دو قاعده مشهور است، «العدو البعید، اولی بالقتال من العدو القریب» و «العدو القریب اولی بالقتال من العدو البعید» که در هیچ کدام این دو، جهاد با آنهای که دور اند، اولویت نیست!
اساس تفکر سلفیت جهادی از مصر و دههی هفتاد قرن پیش است که برای تغییر نظام مصر، اقدام کرد. این نظر، ایده و جنگ با دشمن نزدیک، از قاعدهی دیگری به نام «قتال المرتدین اولی من قتال الکفار» میآید که برخی به آن تأکید کرده اند.
خیلی ساده میتوان گفت که سلفیان و تکفیریان جهادی، با دو دشمن اصلی روبهرو استند، حاکمان کشورهای اسلامی که از نظر آنها مرتد، کافر و یا نوکر کافران اند و باید محو شوند، دوم کفار و آنهایی که به گفتهی شان جنگهای صلیبی را راه اندازی کرده اند. برای همین، افراد بسیاری که با این ایدئولوژی در افغانستان میجنگند و هر روز مردم مسلمان را به خاک و خون میکشند، مسألهی دیگری برای شان مهم نیست؛ چون از نظر آنها، راه قدس از کابل میگذرد؛ یعنی اول محو حکومت کابل، مذاهب و باورهای دیگر -«العدو القریب»- و بعد نوبت «العدو البعید» یا دشمن دور میرسد. هرچند جنگ امروز در خاورمیانه و افغانستان، یک پروژهی سودآور بینالمللی است؛ خدا، دین و قرآن مثل همیشه، یک بهانه است و کسی نمیتواند تعیین کند که چه کسی مسلمان است و چه کسی نیست، به خصوص وقتی مسلمانی با پذیرفتن در قلب و اقرار با زبان باشد؛ اما گروههای تروریستی هر جریانی را که به منافع اقتصادی شان خطرناک باشد، تکفیر کرده و با استفاده از احساسات مردم جاهل و توصل به آیهی شریفهی «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ/ با آن کافرانی که به شما نزدیکترند بجنگید.» با توجیه دشمن نزدیک، مردم را میکشند!
آنها با تأسی از عقیدهی دکتر فضل، مبارزه با مذاهب دیگر و حاکمان کشورهای اسلامی را به سه دلیل اولویت میدانند:
۱: جهاد دفاعی بر جهاد ابتدایی اولویت دارد.
۲: حاکمان کشورهای اسلامی مرتد هستند و مبارزه با مرتد بر جنگ با کافر مقدم است
۳: حاکمان مرتد کشورهای اسلامی، به مسلمانان نزدیکترند و خطر شان بیشتر است.
این مسأله دقیقا در بارهی مذاهب اسلامی و ادیان غیر اسلامی نیز دلالت دارد. به راحتی فتوا میدهند، به سادگی میکشند و راحت هم توجیه میکنند! آتشی که در افغانستان و به خصوص در غرب کابل میسوزد، ناشی از همین تفکر «العدو القریب» است.