زندهماندن در کابل، یک شانس است. گاهی دیر میرسی، گاهی میگذری، گاهی بهانههای تو را جای دیگری میکشاند؛ همهی اینها ممکن است زندگی تو را از یک رویداد بزرگ تروریستی حفظ کند و یا هم برعکس آن، به زندگی و آرزوهایت نقطه پایان بگذارد. دیروز تنها، نبود یک برگهی «کاغذ»، زندگی یکی را نجات داد؛ در حالی که دوستانش میان خون میتپیدند و آرزوهای شان تکهتکه میشدند. و تنها یک میز، سنگری شد که مرمیها جانش را سوراخ سوراخ نکند.
آنچه شما در ادامه میخوانید، شکریه عسکری، پشت سر گذاشته است. او، تا دیروز دختری بود با آرزوهای بلند و رویاهای بزرگ؛ اما اکنون عزاداری است که برای همصنفان و دوستانش و همینطور آرزوها و رویاهایش زانوی غم بغل کرده است. من، پای سخنان شکریه نشستم؛ پای سخنان بازماندهای که قلم و کتابش خونین است و دوستانش در گورستان دستهجمعی خوابیدهاند. او، از آرزوهایی که داشت، میگوید؛ آرزوهایی که چون کاج بلند بود؛ اما اکنون نابود شده است. او، غصههایش را قصه میکند.
او، میگوید: «فقط در ذهنم میآید که دوستانم مرده است. زندگی من یک شانس بود؛ اما از لحاظ روحی سخت تحت فشار هستم. خودم را لعنت میکنم که ای کاش لطیفه را میماندم همرایم به مدیریت کورس دنبال کاغذ برود.» شکریه، خودش را مقصر میداند که چرا نگذاشت دوستش همرایش در ادارهی مرکز آموزشی برود. اگر میرفت، شاید اکنون زنده میبود؛ اما زینب و سمیرا چه؟ دختران و پسرانی که در کنار آنها نشسته بودند چه؟
شکریه و لطیفه، یکجا بزرگ شده است. از صنف هشتم مکتب تا دیروز، در یک مکتب -زنیب کبری- درس خوانده است. آنها، همراه باهم به مکتب میرفتند؛ اما پس از آنکه طالبان مکتبها را بستند؛ هر دو تصمیم گرفتند که از مراکز آموزشی ادامه بدهند؛ ادامه دادند، تا دیروز که مهاجمان انتحاری، مرکز آموزشی کاج را مورد هدف قرار دادند.
دیروز (جمعه، ۸ میزان)
مرکز آموزشی کاج، آخرین آزمون آزمایشی کانکور را برگزار میکند و طبق معمول، شکریه، زینب، سمیرا، روقیه، عادله و لطیفه باهم میروند. آنها، همدیگر را در یکی از کوچههای دشتبرچی، ملاقات میکنند. خانهای زینب در بهسود است. آمده است که آمادگی کانکور را در کابل بخواند و در رشتهی پزشکی دانشگاه کابل، کامیاب شود تا از این طریق، به فامیلش کمک کند.
شکریه، میگوید که در مسیر راه، زینب رفتار عجیبی داشت. میگفت که هم خوش است و هم نگران و ناراخت. خوش است برای اینکه دوستانی مثل آنها دارد و قرار است آزمون کانکور را سپری کند؛ ناراحت است برای اینکه فردا به میدان وردک میرود و ممکن است مدتی آنها را ملاقات نکند. شکریه و دیگر دختران تلاش میکنند که ناراحتی را از زینب دور کنند.
شکریه میگوید: «همهی ما به شوخی گفتیم که دیوانه! ناراحت نباش! بازهم میایی و همدیگر را میبینیم. دوستی ما ادامه خواهد داشت. بیخبر از اینکه این آخرین ملاقات ما است و ما هیچ وقت همدیگر را نمیبینیم.» زینب، یکی دیگر از دخترانی است که در مرکز آموزشی کاج، پرپر شد.
به گفتهی شکریه؛ زینب از همه بهتر به درسهایش میرسید، قرار بود که در آن روز، تمرینهای «انتیگرال» را با لطیفه کار کند. لطیفه، میخواست به دانشکدهای ژورنالیزم راه یابد؛ اما انتحارکنندگان، خودش و آرزوهایش را دفن کردند.
شکریه، به صحبتهایش ادامه میدهد. او، پس از رسیدن به صنف، داوطلب میشود که برود برای خودش و برای دوستانش برگهی آزمون را بیاورد. پولهای دختران را جمع میکند و به سوی ادارهی مرکز آموزشی حرکت میکند. در اداره، صدای تیر اندازی را میشنوند؛ اما به یکبارگی، صدای مخوفی بلند میشود که از موجش همگی به زمین میغلتدند؛ لحظهای که کاجها و آرزوهای بلندشان میشکند. زینب، سمیرا، لطیفه و نزدیک به چهل دانشآموز دختر و پسر تکه تکه میشوند.
مهاجمان، پس از کشتن گاردهای مرکز آموزشی، خود شان را میان دانشآموزان آمادگی کانکور منفجر میکنند. در این رویداد، نزدیک به چهل دانشآموز که اکثر آنها دختر استند، کشته و دهها دانشآموز دیگر زخمی شدهاند. قربانیان این رویداد، همگی زیر ۱۸ سال بودهاند. در سالهای اخیر، گروههای تروریستی، بیشتر بنیادهای جامعهی هزاره، مانند مراکز آموزشی، مکتبها و زایشگاهها را مورد هدف قرار میدهند. همین مرکز آموزشی کاج که به نام «مرکز آموزشی موعود» فعالیت میکرد، در ۲۴ اسد ۱۳۹۷ آماج حملهی انتحاری قرار گرفت که در آن، نزدیک به ۶۰ دانش آموز کشته و دهها دانشآموز دیگر زخمی شدند.
شکریه، میگوید که صنف آمادگی کانکور آنها به تدریج کم شده است؛ شماری از همصنفیهایش در مکتب عبدالرحیم شهید و شماری دیگرش در مکتب سیدالشهدا کشته شدهاند. در واقع، شماری از دختران و پسرانی که دیروز کشته شدند، بازماندههای مکتب سیدالشهدا و مکتب عبدالرحیم شهید بودند: «ما آمادگی را از ماه ثور ۱۴۰۰ شروع کردیم. شمار از همصنفیهای کورسم، در مکتب سیدالشهدا کشته شدند، شماری هم در مکتب عبدالرحیم شهید.»
او، میگوید؛ یکی از دوستانش که او نیز شکریه نام داشته است، در مکتب سیدالشهدا کشته و جسدش مفقود شده است. علی و محمد که در هر آزمون آزمایشی نمرههای بلندتر از دیگران را میگرفتند، در مکتب عبدالرحیم شهید، کشته شدهاند. در دو حملهی تروریستی جداگانه بر مکتب سیدالشهدا و عبدالرحیم شهید، بیش از ۱۰۰ دانشآموز هزاره کشته و دهها دانشآموز دیگر زخم برداشتند.
شکریه، میگوید که پس از انفجار، مدیر کاج، آنها را زیر میز پنهان میکند. «فیر زیاد بود، نمیفهمیدیم که چه اتفاق افتاده است. ما در گوشهای نشسته بودیم، جام کرده بودیم. پس از آن، از کلکین خود را انداختم و با کمک دو پسر از دیوار بلند شدم و فرار کردیم. در پیش دروازه، گارد را دیدم که سرش پر خون افتاده بود، نه گپ زده میتانستم، نه کاری کرده میتانستم، هیچی در ذهنم نمیآمد، حتا نمیتوانستم مبایلم را جواب بدهم. اینطور صحنهها را فقط در خواب و یا در فیلم آدم میبیند. ترسناک بود و خیلی ترسیده بودم.»
شکریه، هفتهی آینده، آزمون کانکور دارد. آنهایی که کشته شدند نیز، آزمون کانکور داشتند. شکریه که آرزوهایش با آزمون کانکور گره خورده بود، میگوید که نمیداند چه کار کند و با کدام انگیزه به این آزمون اشتراک کند. «من فعلا هیچ انگیزهای ندارم. گیجم. هر لحظه دلتنگ دوستانم میشوم. من بدون آنها چگونه سر امتحان کانکور بنشینم.»