
روز بزرگداشت از بانوی رؤیاها است. سالُن «فرانسیس دوسوزا» در لیسهی معرفت، جای سوزن انداختن نیست. مملو از جمعیت؛ که بیشترینه زنان اند؛ باشکوه، همسان عشقی که در هر گوشه، به بانوی رؤیاها موج میزند.
چون او رؤیای یک نسل است؛ الگوی کسانی که تا دیروز، رشد و تعالی شان، جادوگری تفسیر میشد. میراث او امروز در هر مکتب، هر دانشگاه، هر صنف درسی جاری و نسل امروز، وامدار زحمتهایش است.
در سالن، چهرههای شناخته شدهی سیاسی، علمی و فرهنگی نیز استند و هر کدام تلاش دارند، به بهترین شکل؛ میراث، کارنامه و شخصیت بانوی رؤیاها را توضیح کنند. جملهها و پاراگرافهایی که همهی شان معرف او اند؛ اما کافی نیستند.
• او رؤیای نسلهای امروز و دیروز است.
• همهی رشد و تعالی ما از میراثهای جاودان او است.
• او دلیل ماندگاری بسیاری، در این سرزمین است.
• او تغییر سرنوشت یک نسل را نه، که کل سرنوشت را از سر نوشت.
• او تعادلبخش چهرهی این سرزمین است.
• او صدای شجاعت است.
• او به ما جرأت اندیشیدن داد.
• او از مفاخر حوزهی تمدن فارسی است.
• او مادر، خواهر، عمه، داکتر و معلم ما است.
• او آغیمو، آبیمو و سرخیل قافلهمو استه.
اینها همه هست؛ اما هیچ کدام بیانگر واقعی بزرگی او نیست. معرف بانوی رؤیاها، «سیما سمر».
درست است که وی در شصت و دو سال عمرش، جزو نخستین کسانی بود که در جامعهی سنتی، متعصب و محافظهکار افغانستان، آنهم از جامعهی هزاره آمد و درس خواند؛ مردم بیبضاعت را درمان کرد، برای زنان و کودکان مهاجر در پاکستان شفاخانه ساخت، سازمان شهدا، دهها کلینیک و چهار شفاخانه ایجاد کرد. کادرهای بهداشتی و درمانی را آموزش داد، یتیمخانه ساخت، نزدیک به شصت مکتب دخترانه و پسرانه را در داخل و خارج کشور آماده و تمویل کامل کرد، معاون رییس دولت و وزیر زنان در حکومت شد، به عنوان معاون دولت در جلسهی شورای امنیت سازمان ملل متحد سخنرانی کرد، ریاست کمیسیون حقوق بشر را به عهده گرفت، جایزهی «نوبل الترناتیف» را به افغانستان آورد، گزارشگر ویژهی حقوق بشر سازمان ملل در سودان شد، عضویت بورد عالی مشورتی دبیرکل سازمان ملل در امور میانجیگری صلح را پذیرفت و برندهی دهها جایزهی بزرگ بینالمللی شد.
اگر او را از قالب همهی اینها بیرون آورده و در بستر تاریخ ارزیابی کنیم، بانوی رؤیاها، نقش بزرگی در پیشرفت، تعالی و داشتن انگیزهی زندگی برای یک نسل دارد. باید او را از قالبهای تکراری وکلیشهای، بیرون آورده و آنچه در بستر تاریخ، از نظر فکری، فرهنگی و اجتماعی بر مردمان این سرزمین -به خصوص زنان- رفته است، بسنجیم؛ آن وقت سَروِ قامتش بهتر دیده میشود.
وقتی در بارهی او بنویسی، نمیدانی از کجا شروع کنی؛ چون وی به راستی، الگوی تمامقد و انگیزهی تمامنشدنی، به ویژه برای دختران این سرزمین است. میتوانست برود و مثل دیگران در گوشهی عافیت، بیخیال از هر چیزی، روزگار بگذراند؛ اما ماند. زخمها را به جان خرید، زجر کشید و توهینها و هتک حرمتها را تحمل کرد؛ اما به درمان زخمهای مردم و کشورش همت گماشت.
در روزگاری که نام کشورمان در دنیا همردیف جنگ، توحش، کشتار، بربریت، مواد مخدر، ترور، افراطگرایی و … بود، کسانی شبیه او بودند که با حضور در عرصههای فرهنگ، سیاست و مجامع بینالمللی، چهره و سیمای آن را تلطیف کردند.
برنامه در مکانی برگزار شد که خود، چراغ تابان و بزرگ روشنگری است؛ مکتبی که بخشی از رؤیاهای بانوی رؤیاها بوده است. مراسمی که پیش از خارج شدن سیمای «سمر» از دید و از جریان زندگی (رقابت)، برگزار شد. در زمانی که او نفس میکشد و میتواند ثمرهی یک عمر تلاش خود را با سری افراشته و بادی در گلو ببیند. تماشا کند که فرزندانش، چگونه با لباسهای منظم، ذهن آراسته، جرأت فراگیر، با لحن زیبا، صدای رسا و مسلط بر کلمه، چگونه از او میگویند، برای او سرود میخوانند: «هر دختری در درون خود یک سمر دارد و یک فرخنده؛ ما آمده ایم تا امروز سمر را پر رنگتر بسازیم.»
همهی ما آن روز کلاهی به سر گذاشته بودیم تا به احترام بانوی رؤیاها آن را از سر برداریم. تسلط شاگردان معرفت بر مراسم، برای من که یکونیم دهه، در رسانه استم، حیرتانگیز و غبطهآور بود. دختران و پسرانی که مثل یک مجری پخته و باتجربه، با تُنِ صدای عالی، رعایت همهی ریزهکاریهای کلامی و اجرا، موجب شده بودند تا همهی ما، حتا بانوی رؤیاها، یک روز فراموشناشدنی را پشت سر بگذاریم.
شاگردان معرفت و حرصوجوش خوردنهای معلم عزیز رویش را که میبینم، مهر بانوی رؤیاها بیشتر در دلم جوانه میزند که اینها؛ همه، همان اند که او برایش مبارزه کرده است. روشنگری، جرأتِ اندیشیدن، دانشپژوهی و تلاش برای سازندگی و انسانیتِ انسان. جایی که ناامیدی و رخوت در آن نیست و میتوان دید، لازمهی رشد و تعالی؛ خوشفکری و خلاقیت است. رفتن در راهی که دیگران نرفته و رهروانش کم اند.
مراسم مجری ندارد، این کلیشه را از آن برداشته اند. روند اجرا، مرا به یاد روش «پلهای» در نمایش میاندازد که پس از هر سروصدایی، آرامشی است. اینجا نیز پس از هر سخنرانی، سرودی است تا میرسیم به دخترخانمی که با گویش محلی هزارگی، فضا را به کلی تغییر میدهد: «تو آغیمو، آبیمو و سرخیل قافلهمو استی. طفل که بودوم و مکتب میرفتوم، آبیم (مادرم) به مه موگوفت، بچیم، سیماسمر شو، آلی که مکتبه خلاص کدوم و در دانشگاه طب میخانوم، باز آبیم موگیه که بچیم، سیماسمر شو! تلاش میکنوم که سیما سمر شووم؛ اما تا هنوز که نشودوم.»
گروه «سا» (گروه موزیک معرفت)، با زبان محلی هزارگی آهنگ احساسی و رمانتیکی را -احتمالا به نام چراغ ازمو- در حالی که خود «سیماسمر» روی استیج بود، در وصف او اجرا کردند. سیما در آخر ردیف سرودخوانان ایستاده بود. نگاه او به دخترانی که در وصفش میخواندند، حاوی نکات زیادی بود. یک عمر حرف، رؤیا و آرزو. در آن لحظههای پراحساس، باید بانوی رؤیاها میبودی تا درک کنی که چه حسی داری.
پس از سرود، همه (گروه سرود، سیما سمر) اشک ریختند. تصور نمیکنم که کسی در سالن، بارانی نشده باشد؛ حتا «نادر نادری، داوود مرادیان، عباس نویان، شاهگل رضایی، نعیم نظری و…»
شرکتکنندگان، روی رؤیاانگیزی، حضور و نقش سیما سمر در سالهای فعالیت فرهنگی و سیاسیاش تأکید بیشتری داشتند و این که، اگر امروز تحصیل، رشد و درس خواندن دختران دیگر تابو نیست، میراث و ثمرهی تلاش، زحمت و وجود کسانی، مثل سیما سمر است.
دخترانی که امروز، با نگاه به او تمامقد در برابر سنتها و باورهای پوسیده ایستاده و حتا بالاتر و بزرگتر از وی قد بر افراشته اند. این رؤیای بانوی رؤیاها بود؛ اما از این پس، نیاز است تا رهروانش، رؤیاهای بزرگتری را دنبال کنند و زخمهای کهنه و ناسور این سرزمین را با علم و دانش درمان کنند.
میراثداران بانوی رؤیاها باید، سرشار از رؤیا باشند؛ رؤیاهای از جنس پیشرفت، رشد و انسانیت که بدون آن، فلسفهی زندگی شان هیچ خواهد بود. رؤیایی که باید به همه جا گسترش یابد؛ اگر چنین نشود، مأموریت و برانگیخته شدن بانوی رؤیاها، تکمیل نخواهد شد.
چنانچه خودش نیز گفت، اگر این رؤیا به ارزگان، بلخ، ننگرهار، غزنی، بدخشان و … بسط و گسترش نیابد، در واقع هیچ کاری نشده و رؤیای او تحقق نیافته است. در سرزمینی که هنوز بسیار فقیر است و هنوز نیاز به کار بسیار و رؤیاپردازیهای بزرگ دارد؛ رؤیاهایی که مثل سیل، هر چه جهل، نادانی و بیسوادی است را با خود شسته ببرد.