
گفتوگوگردان: رستم آذریون
اشاره: این هفته سراغ فواد فیاض را گرفتم؛ کسی که ده سال میشود در صفوف نیروهای ویژهی ارتش ملی خدمت میکند. او رتبهی تورن در نظامی دارد و همچنان دانشجوی سال آخر دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی است.
– حال و احوال فرمانده؟
– میگذرد، «یک جنگ و یک آهنگ!»
-زندگی؟
– انسان باشیم و مهربان، واقعن زیبا است.
– خوراک؟
– قروانهی عسکری
-پوشاک؟
-یونیفورم ارتش، که افتخارم است.
– خواب؟
– چیزی که برای من هرگز منظم و معمول نبوده است.
– بیداری؟
– زنده ماندن!
– سن؟
– به قول ابراهیم امینی؛ «کجاست عمر؟ سعود سریع اعداد است.»
– عید؟
– چیزی که سربازها ندارند.
– نوروز؟
– احضارات شدید و تامین امنیت شهروندان، نوروز ما است.
– گرسنگی؟
– آه که خیلی سخت است، بگذار یک خاطره از گرسنگی برایت بگویم:
پنج سال قبل، قمندان بلوک بودم و مسوولیت رهبری ۲۵ سرباز را در پل مومن ولسوالی دشت ارچی ولایت کندز به عهده داشتم. ۴۵ روز در آنجا محاصره ماندیم که در پانزده روز آخر، راه اکمالات مان بسته شد؛ شبهایی بود که دشمن دو بار بالای مان حمله میکرد. میدانستم که جز جنگیدن راه فرار نداریم؛ چون اعاشه برای بیست روز بود که تمام شد و بعدش، نان اضافهی سفره را که در طول این چند روز، سربازانم جمع کرده و در کارتن گذاشته بودند، کشیدم، نیمش را پوپنک زده بود، بخشهایی که خشک و سالم مانده بودند را جدا کرده در گیلاس آب تر میکردیم، پنج تا ده دقیقه صبر میکردیم که نرم شود و بعد بخوریم. گرسنگی سخت است واقعن.
– تشنگی؟
– این که در افغانستان منتظر صلح باشی!
– امید؟
– چه بگویم، پاسخ من خواننده را افسرده میکند.
در محاصرهی دشت ارچی که پیشتر یاد کردم، چهار شب و روز آخرش، شدت جنگ زیاد بود و پل مومن هم یک نقطهی کلیدی، اصلن نتواستم بخوابم. وقتی چشمهایم را برای چند دقیقه میبستم، فکر میکردم در پشت پلکهایم مورچهها راه میروند و مغزم تقریبا از کار افتاده بود، نمیدانستم چه کار کنم؛ ولی برای سربازانم چیزی نمیگفتم؛ چون آخرین مهمات همان بود که در شاژورها داشتیم، امید را از دست داده بودم، هر لحضه فکر میکردم که به پدر، مادر، پدرزنم، همسر و دخترم پارمیس که یازده ماه عمر داشت زنگ بزنم و خداحافظی کنم؛ اما امید گاهی مثل یک معجزه ظهور میکند. ما از آن مخمسه نجات یافتیم.
– فرزند؟
– پهلوان اورنگ ام، که گاهی مرا به چالش میکشد.
– معشوقه؟
– خوشبختانه مدت شش سال میشود به او رسیده ام که فعلا خانم و رییس ام تشریف دارد.
– والدین؟
– دلسوز واقعی در زندگی
– گل سرخ؟
– خیلی دوست دارم
– شال ارغوانی؟
– برای یک سرباز خیلی رمانتیک به نظر میرسد.
– موقعی که فرزندان ات تولد شده بودند، کجا بودی؟
– زمان تولد دخترم «پارمیس» که در چهارم ماه حمل در شفاخانهی ولایتی تخار تولد شده بود، برای یک هفته رخصتی آمدم و در تولد پسرم «اورنگ» در ولسوالی قلعهی زال ولایت کندز بودم.
– طولانیترین دوری ات از خانواده، چه مدت بود؟
– تقریبا شش ماه
-نخستین کتابی که خواندی چه بود؟
-مامایم، احمدالله رحیمی که فعلن در شهر «تورنتو» زندگی میکند، آدم کتابخوان و اهل مطالعه بود. در آن زمان ما با هم زندگی میکردیم و یک کتابخانهی کوچک داشت. در میان آن کتابها شهنامهی فردوسی با تفسیر و نقاشیهای استورههایش، نیز بود. آنوقت من صنف ششم مکتب بودم و تازه خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودم و خیلی علاقه داشتم که شعرهایش را بخوانم؛ ولی نمیتوانستم؛ تفسیر و داستانهایش را میخواندم و از دیدن نقاشیهایش لذت میبردم.
– چه شد که یکباره پلنگیپوش شدی؟
– عشق به سرزمین و مردم. دوستداشتن و عشق مردم به پلنگیپوشان!
– دوست؟
– زیاد دارم و خیلی دوست شان دارم، گاهی بدرقم دلتنگ دوستان سفر کرده ام میشوم.
-دشمن؟
-آنهایی که در برابر شان میجنگم.
– پرچم؟
– بر فراز و بر قرار باشد!
– سنگر؟
– باید حفظ اش کرد.
– تفنگ؟
– مثل عام است که میگویند برای سربازان حیثیت ناموس را دارد.
– در میدان جنگ و رویارویی با دشمن، نخستین چیزی که به آن فکر میکنی، چیست؟
– چیزهای زیادی؛ نخست، ستر و اخفاکردن خود و پرسونل، تثبیتکردن موقیعت، تعداد، نوع سلاح دشمن و ازبینبردن شان.
– فرمانده؟
– کسی باشد که سرباز بالایش اعتماد داشته باشد.
– ترس؟
– در جنگ چیز خوبی نیست، باعث ازبینرفتن خود و همسنگران میشود.
– مقابله؟
– موفقیت!
-کمین؟
- اگر خودت کمین کرده باشی به نفع، اگر به کمین دشمن روبهرو شوی حالت وحشتناکی است.
– سلاح دوربیندار؟
– بهترین سلاح است و اگر درست استفاده شود، ۹۰ فیصد پیروزی به بار میآورد.
– همسنگران؟
– یارانی که از برادر نزدیکتر اند.
– حمله؟
– باید همیشه آمادگی اش را داشت.
– شهادت؟
– در راه وطن و مردم افتخار است.
– شجاعت؟
– این که بفهمی هر روز ممکن است بمیری، با آن هم سرباز بمانی.
– رزمیدن؟
– در هر قدم و در هرکجای زندگی که قرار داری باید برزمی و مبارزه کنی.
– کشتن؟
– فکر میکنم برای هرکس حس متفاوت دارد؛ بار اول که سه نفر دشمن در رویارویی با ما کشته شده بودند، وقتی در نزدیکی پوسته ما دفن شان میکردند حس عجیبی و به نحوی عذاب وجدان داشتم. چند روز بعدش ساعت سهی شب، دشمن بالای مان حمله کرد و تا شش صبح جنگ ادامه داشت. یک سربازم که یکونیم سال از عروسی اش گذشته بود و یک پسر داشت، زخمی شد و بعدتر روی دستانم جان داد. پس از آن، کشتن دشمن برایم عادی شد.
– کشتهشدن؟
– این که بر سر هیچ بمیری.
– داعش؟
– برادران برادران ناراضی!
– رتبهی مورد علاقه؟
– برید جنرالی
– بزرگترین آرزویت؟
– صلح و آزادی
– امارت اسلامی؟
– در حال جنگ با یک چنین نامی استیم.
– جمهوریت؟
– بنیانگذارش سردار محمد داوود خان فقید بود.
– صلح؟
– آرزوی همهی کسانی که به انسانیت باور دارند.
– وزارت دفاع ملی؟
– وزارتی که هیچوقت حق منسوبین اش را نتوانست به حقدارش برساند. یادآوری کنم که این وقتها، نسبتا خوب شده است.
– اگر یک روز جای سرقمندان کل قوای مسلح باشی، نخستین اقدامت چه خواهد بود؟
– محاکمهی خاینها و تعویض شان با افراد صادق و وطنپرست، به ویژه جوانان با سواد که آرمان شان خدمت به وطن و مردم است.
– شلیککردن؟
– زندهماندن!
– موترهای زرهی؟
– قانونسازان سوارش میشوند و قانون دستساختهی خود شان را زیر تایر میکنند.
– سرهای بریده؟
– بسیار اند!
– توتههای گوشت؟
– معلوم نیست از کدام آدم به خانهی که فرستاده شده است.
– ماین کنار جاده؟
– مرگ نابههنگام و بیخبر. گفتنی ام به همسنگرانم این است که در جریان وظایف، هر ثانیه و در هر قدم متوجه ماین کنار جاده باشند.
– حادثهی شاهشهید؟
– اولین و آخرین حادثه نبود!
– حادثهی برچی؟
– مرگ آن همه همسنگران به اندازهی این حادثه برایم غم نداده بود.
– اسیرشدن؟
– خیلی از همسنگران مان اسیر شدند و یک تعداد دوباره رها شدند که قصههای عجیبی داشتند، از جمله؛ آنهایی که هرگز فراموشم نمیشود و همیشه مرا اندوهگین میکند این که:
تقریبا چهار سال قبل ۴۷ کماندو به ولسوالی اجرستان ولایت غزنی که در معرض سقوط قرار داشت، جهت حمایه و وظیفهی محاربوی اعزام شده بودند؛ روزها جنگیدند تا بلاخره صدها طالب بالای شان حمله کردند و ۳۰ تن شان را به حالت وحشتناکی شهید کردند و ۱۷ تن شان را اسیر گرفته و با خود برده بودند.
تعداد بیشتر جسدها شناخته نمیشد، از جملهی اسیران، یکتن افسران که در راس رهبری پرسونل قرار داشت از ولایت پکتیا بود. بیشتر جسدها شناخته نمیشد. وزارت دفاع یک جسد را به جای آن افسر تحویل خانواده اش داده بود و خانواده اش، آن جسد را برده به محلهی شان دفن کردند.
وزارت دفاع، اکرامیه اش را که همان معاش یکساله و تقاعد اش میشود به خانواده اش تحویل داد و از سیستم وزارت دفاع منفک شد.
چندی قبل به اساس توافق صلح که میان طالبان و امریکا صورت گرفت، اسیران هردو طرف تبادله و رها شدند. طالبان آن افسر را از اسارت شان رها کردند و افسر مذکور میرود به خانه اش که با دیدنش همه حیران میشوند تا به خانم اش سلام میدهد خانم اش بیهوش میشود؛ چون یک سال بعد از اسیرشدن اش و ظاهرا مرگش، برادرش خانم اش را به نکاح خودش میگیرد. حال نمیدانم کجا است و چه حال دارد. با پوزش که نمیتوانم نام او را ببرم.
طالبان پنج هزار اسیر در زندانهای حکومت داشتند و شهرت تمام شان در نزد شان موجود بود. شکوهی من از رهبری وزارت دفاع آن زمان، این است که چرا تلاش نکرد تا با طالبان تماس گرفته تعداد پرسونل اسیرشده و یا شهرت آنان را بپرسند؟
– زندان؟
– امید دارم بیگناهانی که در زندان اند رها شوند.
– تخار؟
– بهشتی که در آتش جنگ میسوزد.
– هلمند؟
– تا هنوز نرفته ام.
– کندز؟
– جایی که بیشترین زمان ماموریت ام در آنجا گذشت، خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارم.
– چرا، شهروندان هندو و سیک افغانستان در صفوف ارتش ملی نیستند؟
– در جریان ده سال سربازی ام، یک نفر شان را در ارتش دیدم؛ ولی من فکر میکنم که احساس و تفکر شان نسبت به دیگر اقوام فرق دارد. در جنگ افغانستان، نه میخواهند بکشند و نه کشته شوند.
– فتح و حاکمیت انحصاری؟
– همیشه محکوم به شکست است.
– داکتر نجیب؟
- بهترین ارتش را داشت.
– مذاکرات بینالافغانی؟
– امیدوارم نتیجه بدهد تا دیگر هیچ کودک بیپدر، هیچ زنی بیهمسر و هیچ مادر به خاکستر غم ننشیند.
– ایالات متحدهی امریکا؟
– دوست و همکار بینالمللی
– آمار کشتهشدگان ارتش؟
– دقیق نمیدانم.
– توافقنامهی دوحه؟
– بین امریکا و طالبان امضا شد.
- زیگموند فروید در پاسخ به نامهی آلبرت انیشتین که انیشتین از او خواسته بود تا راه جنگ را از منظر روانشناسی بررسی کند، نوشته بود؛ عامل اساسی جنگ برتریطلبی، تضاد قدرتهای بزرگ و نابرابری است. پرسش اصلی این است، که در اسلام برتریطلبی وجود ندارد؛ پس چرا جنگ افغانستان خاتمه نمییابد؟
-علمای بسیاری گفتند جنگ افغانستان مشروعیت اسلامی ندارد؛ ولی حرف فروید به جا است. جنگ افغانستان دلایل فراوان دارد، منتها اسلام روپوشش شده است.
– بیست سال از عمر دموکراسی در افغانستان گذشت، دستآورد بیستسالهی ارتش ملی در استحکام دموکراسی چه بوده است؟
– دفاع از تمامیت ارضی و نوامیس ملی، دفاع از آرامش مردم و آزادی بیان در مقابل گروههای دهشتافگن و تروریزم، هرچند هنوز جنگ ادامه دارد.
– نظم اجتماعی؟
– نداریم!
– کوزهگر؟
– سیاسیون!
– کوزهخر؟
– سیاسیون!
– کوزهفروش؟
– سیاسیون!
– صلح همهشمول؟
– یک خواب دوستداشتنی!
– شبکهی القاعده؟
– سازمانی که رییس سابقش اسامه بن لادن بود.
– خروج نیروهای نظامی خارجی؟
– سالها قبل از آمدن شان هم ما حکومت داشتیم.
– جنگ جاری در کشور، دست که است؟
– استخبارات کشور های زیادی!
– چرا جنگ تمام نمیشود؟
– من ایمان دارم که روزی جنگ تمام خواهد شد؛ چون در افغانستان دو طیف آدم داریم؛ یک همانهایی که فکر میکنند جنگ تمامی ندارد و در پی خیانت و چور و چپاول اند؛ دومی مبارزان واقعی که امید دارند روزی پیروز خواهند شد. امروز ما در دستگاه دولتی و حکومت هم انسانهایی را میبینیم که از صدق دل کار میکنند و عاشق وطن و مردم شان استند.
من سالها است میبینم در میان مردم و شبکههای اجتماعی شاعران، نویسندگان، روزنامهنگاران، روشنفکران، جامعه مدنی و مردم همیشه از نیروهای امنیتی و دفاعی پشتیبانی میکنند و دوست شان دارند. مطمینم با گذر زمان روزی مردم به آگاهی میرسند و جنگ تمام میشود.
– چند شب است نخوابیدی؟
– حساب اش از دستم رفته!
– بدن ات چند زخم خورده است؟
– زخم های سطحی چندین بار.
-طالب را میبخشید؟
-اگر واقعا صلح کنند و از مردم افغانستان معذرت بخواهند بله!
-برای چی میجنگید؟
– هرکس برای چیزی میجنگد. من برای وطن و برای این که فرزندانم و فرزندان سرزمینم عین تجربهی من را نداشته باشند.
– امنترین شهر افغانستان کجا است؟
– فکر میکنم بامیان و پنجشیر.
– سرباز، مرگ دارد؟
– بله! در افغانستان بسیار مرگ دارد.
– روز سرباز چه روزی است؟
– روزی که در قرارگاه و تالار وزارت و قرارگاههای قول اردوها تجلیل میشود و برای واسطهداران رتبههای فوقالعاده، مدالها و تقدیرنامهها توزیع میشود و سربازان خط اول هنوز شکم گرسنه کشیک میدهند.
– چرا به خانه ات برنمیگردی؟
– چون فکر میکنم، بودنم در نظام و ارتش ضروری است. سربازان نیاز دارند تا یکی حرف دل شان را بشنود و باعث انگیزه، مورال و تشویق شان شود و در حد توان از حق شان دفاع کند.
– فرزند ات در آینده، چه شود؟
– به هر رشته و کاری که عشق و علاقه داشته باشد، حمایت اش میکنم.
-آیندهی معشوقه ات چه؟
-آرزو دارم تا زندگی است با هم باشیم و زندگی کنیم.
-حرف اخیر؟
-با نیروهای امنیتی و دفاعی تان همکار باشید و مانند همیشه حمایت شان کنید.