
بخش پایانی
عارف شاداب پس از رهایی از چنگ طالبان، ماجرای گروگانگرفتنش را با رادیو پیام جوان و تلویزیون «جیو هزاره»ی پاکستان در میان گذاشته است.
پس از آن که آنها را به قلات، مرکز زابل میرسانند؛ در مسجد از آنها تحقیق و بازجویی میکنند. بدن هر پنج نفر را وارسی کرده و محتویات جیبهای آنها را بیرون میکشند. نوبت که به دلشاد میرسد، بر علاوهی دیگر اشیا، تلفن سادهای از جیب او میکشند؛ اما با لتوکوب از او تلفن کمرهدارش را میخواهند. دلشاد به جواب شان میگوید که از جیبش افتاده است. طالبان با خشونت بیشتر او را زیر لتوکوب و دشنام میگیرند و تلفن اش را میخواهند. سرانجام دلشاد مجبور میشود، بگوید: «شاید د داخل موتر افتاده باشه.»
تلفن او را از داخل موتر آورده و به خود او میدهد تا قفلش را باز کند. دلشاد با بازکردن تلفن، میخواهد گالری اش را حذف کند؛ اما یکی از طالبها با خشونت تمام مانع این کار او میشود. در گالری تلفن دلشاد، دو قطعه عکس، دقت راپوری که جاسوسان طالبان به آنها داده را، به یقین نزدیک میکند.
نظر به گزارش برخی رسانهها در سال ۱۳۹۴ از قول مردم، گزارش سفر این دو هنرمند از سوی بعضی ملاهای جاغوری به دست طالبان قرار گرفته بود.
پس از بازرسی، طالبها به اتاق آنطرف دهلیز میروند و با خود شان میگویند: «اینها ر سر میبریم و حلال میکنیم.» فردای آنروز، طالبان پنج اسیر را که دو نفر شان از لحاظ جسمی کلانتر است، به مسیر نامعلومی حرکت میدهند. قبل از حرکت، دستان هر فرد را با زنجیر قفل و با زنجیر دیگری هر سه را به هم قفل میکنند. دلشاد و حشمت که جسهی کلانتری داشتند را با زنجیر دیگری به هم قفل کرده و با خریتههای سیاه سرهای همه را میپوشانند؛ اما یک خریته کم است. چشمهای عارف را با تکهای بسته کرده و در دو موتر آنها را حرکت میدهند. گروگانها در یک موتر و تروریستهای طالب در موتر دیگری استند.
به کوتلی میرسند که موترها به آسانی از آن عبور نمیتوانند. گروگانها را از موتر پیاده کرده چشمهای شان را باز میکنند. گروگانها آهسته به طرف بالای کوتل به راه میافتند. در همین وقت دلشاد به شاداب میگوید: «شاداب جان مر کمک کنین. مه دست مه باز کدیم و طالبا ر میزنم.» شاداب به دلشاد میگوید، کمک نمیتوانیم؛ دستان ما بسته است و تو هم نه خود را بدبخت کن نه ما را. دلشاد به جواب شاداب میگوید: «حرف من حرف است، غیرتم قبول نمیکنه مثل گوسفند حلال شوم.»
پشت کوتل، دو طالب در انتظار گروگانها استند. دلشاد، تا آنجا وانمود میکرد که دستانش بسته است. زنجیر را دور دستانش پیچ داده بود که فهمیده نشود. پشت کوتل او در موقعیت دورتر از همه مینشیند و ظاهرا دنبال فرصت مناسب است. تروریستهای طالب میرسند. دلشاد قبل از رسیدن آنها به یکی از تروریستهای طالب سه بار گفته بود، دستانش را برای رفع حاجت باز کند؛ اما او چنین کاری را نکرده بود.
آنها باید دوباره سوار موتر شده و حرکت کنند. یکی از طالبان لگد محکمی از پشت به سر دلشاد میزند که از ضربت آن دلشاد به رو میافتد. دلشاد با یک حرکت سریع آن طالب را به زمین میزند و کلاشینکوفش را از او میگیرد. او چهار مرمی به طرف سرگروپ طالبان فیر میکند که دو مرمی آن لباس و واسکت طالب را پاره میکند؛ اما به بدن او آسیب نمیزند. دلشاد به تنهایی در یک طرف، تروریستان طالب طرف دیگر پشت موتر سنگر گرفته اند. در همین وقت، طالبی که دلشاد تفنگش را گرفته است، از جایش میخیزد و میل کلاشینکوفی که به دست دلشاد بود را انحراف میدهد؛ اما دلشاد هنوز مقاومت میکند. تروریست طالب، لگدی به پشت پای او میزند و دلشاد به زمین میافت. با افتادن او تفنگ دوباره در کنترل طالب قرار میگیرد. دلشاد دستانش را به نشانهی تسلیمی بالا میبرد. زنجیری که دستانش با آن قفل شده بود، از مچ دست راستش آویزان است. طالبی که تفنگ را از او گرفته بود، میخواهد از پشت سر بر او فیر کند که سرگروپ از آنطرف موتر با اشاره او را باز میدارد.
سرگروه، آهسته آهسته به دلشاد نزدیک میشود. انگار او در جنگ میهنی پیروز میدان شده است. با تفنگچه اش یک گلوله به پیشانی دلشاد، او را میکشد. حشمت نیز در همین درگیری با آن که سهمی در آن نداشت، زخمی میشود. سرگروه طالبان با خونسردی تمام و بدون توجه به تقلا و زاری حشمت برای زندهماندن، به بهانهی اینکه رساندن او به شفاخانه برای شان سخت است، یک مرمی به سر او هم میزند. پس از آن، جسد دلشاد و حشمت را در چقریای انداخته و چند سنگ روی شان میاندازند.
سرگروه طالبان به یکی از افرادش میگوید: «مشین (کلاشنیوف) ر د ضربه برابر کو؛ ای هزارهگان، کافران و شیعیان ر ختم کو.» در میان سه نفری که زنده مانده بودند، یوسف با زاری به سرگروپ طالبان میگوید: «مولوی صیب به خدا قسم، ما بیگناهیم.» طالب از کشتن آنها دست بر میدارد؛ اما با صدای بلند میگوید: «کسم په الله، لس لس لک دالر غوالم.»
همان لحظهای که دلشاد را میکشند، شاداب دلش آتش میگیرد و به طرف او میرود تا صوتش را بوسه کند؛ اما با خشونت تمام داخل موتر هل داده میشود.
تروریستها با سه گروگان به راه شان ادامه میدهند. ساعت یازدهی شب آنها به درهای میرسند که پر است از تروریستهای طالب مجهز با سلاحهای سبک و سنگین. در اول شاداب فکر میکند، آنها را اینجا میکشند و موتر شان را با خود میبرند؛ اما نه، این دره قرار است جایی باشد که آنها را نگهداری کنند. اینجا تروریستان از شاداب در مورد دولتیبودن دلشاد میپرسند. او با قسم و قرآن به آنها میگوید، دلشاد تنها یک خواننده بود. دلیل طالبان همان دو تا عکس دلشاد؛ که در یکی از آنها دلشاد با کلاشینکوف دیده میشد و دیگری او را با رمضان بشردوست نشان میداد؛ در ضمن درگیری دلشاد با طالبان، روشن میکرد که او روش استفاده از کلاشینکوف را میداند.
به شاداب سه دقیقه وقت میدهند که راست بگوید و اگر راست نگفت، از پشت سرش را میبرند. بعد از سه دقیقه شاداب دوباره همان حرف اولی را تکرار میکند. تروریست طالب با خشونت تمام میگوید: «میکشم.» شاداب عاجزانه به آنها میگوید: «من یک مادر پیر و یک زن جوان دارم.» تروریست طالب با رکیکترین الفاظ او را دشنام داده میگوید: «مادرت خو بیزو یک روز میمیره، زنت هم دیگه شوهر میکنه.» آخرسر شاداب میگوید: «اگه دروغ میخواهید، من میگویم او دولتی بود؛ اگه راست میخواهید، او فقط یک خواننده بود. اگه باور تان نمیشه به خسرم زنگ بزنید و بپرسید.» با زنگزدن به پدرزن شاداب طالبان دست از سرش بر میدارند.
این سه گروگان، بیشتر از ۸ ماه نزد تروریستان طالب در همین دره میمانند. آنها از وحشت سر بریدن، هیچ شبی را خواب نداشتند و تروریستها با زور آنها را وادار به تهیهی چای، آشپزی و حتا گرمکردن آب برای حمام شان، میکردند.
با تمام بدرفتاریهای طالبان، در طول این ۸ ماه؛ تروریستهای طالب بارها قسم میخوردند که شما گروگان ما نیستید و ما با شما مشکلی نداریم، شما پیش ما امانت استید. این که طالبان از امر چه گروهی سر باز زده نمیتوانند، هنوز معلوم نیست! شاید گروه القاعده و یا گروه تروریستی دیگری باشد، که طالبان گروگانهای آنها را امانت نگهداری میکنند.
در اول، تروریستها در برابر رهایی هر نفر، یک میلیون دالر میخواهند؛ اما زمانی که میدانند، گروگانها توانایی پرداخت این پول را ندارند، در مقابل هر نفر پنجصد هزار دالر، بعد سهصد هزار در مقابل آزادی هر فرد میخواهند. سرانجام با دخالت پاکستانیها، هر سه نفر در برابر ۵ میلیون ۵۶۹ هزار کلدار پاکستانی برابر با ۶۵ هزار دالر امریکایی، در ژوپر کویتهی پاکستان به فامیلهای شان تحویل داده میشوند.
ماجرایای را که عارف شاداب از گروگانگیری تا آزادی شان با رسانهها شریک کرده، «باشی» نمیتواند باور کند. او میگوید، غیر از قصه و سخنان شاداب، هیچ مدرکی که بر مرگ دلشاد و حشمت دلالت کند وجود ندارد. در ضمن اگر دلشاد کشته شده باشند، با این کوشش که ما کرده ایم حتما پیدا میشد.
باشی با تمام دردی که از ناپدیدشدن برادرش دارد، خطاب به همه، به شمول تروریستها، میگوید: «اگر واقعا یکتاپرست و مسلمان هستیم/هستید، تن به یک صلح واقعی و سرتاسری بدهیم.» او صلح به فرمان کشورهای خارجی را صلح واقعی نمیداند. انتظار باشی از صلح، وضعیتی است که آموزش و هنر در آن آزاد باشد. باشی میگوید: «به کارهای طالبا که میبینم، پیشم سوال پیش میایه که واقعا (مسله) دین است یا قدرت؟!»
وقتی از باشی میپرسم که اگر روزی صلح شود، چه خواهد کرد؛ میگوید، دوباره برادرم را جستوجو میکنم.