نویسندگان: کریستینا گلدبام و یعقوب اکبری
عکاس: کیانا حائری
مترجم: اسدالله جعفری (پژمان)
نیویورک تایمز: ۸ مارچ؛ ۲۰۲۲
توضیح عکس: پایانهی اتوبوسرانی شهر زرنج؛ جایی که اکثر مهاجران از ولایتهای مختلف خودش را به اینجا میرسانند تا قاچاقی به طرف ایران بروند؛ حائری
شهر زرنج، افغانستان؛ قاچاقچیای که میخواست از جادهی باریک خاکی به طور مخفیانه عبور کند، روی صخرههای تیغداری که از زیر زمین بیرون زده بودند سقوط کرد. در آن هنگام؛ چراغهای جلوی خودروی او خاموش شد و با افزایش سرعت فرمان اتومبیلاش را محکم گرفت و سعی میکرد تا این وضعیت را تحت کنترل خود درآورد. درست بعد از ساعت ۱ شب در کرانهی جنوب غرب افغانستان بودیم که مهتاب ماه چهارده بر تپههای شنی دشت و صحرا، درخشش سفید و کم نوری را به ارمغان آورده بود. بنابراین؛ ساعاتی قبل قاچاقچی با یک مرزبان امنیتی ایرانی قراردادی را بسته بود که در آن شب ۴۰ نفر مهاجر افغان را به آن سوی مرز به داخل ایران بفرستد. اکنون؛ چند مایل پایینتر از آن جادهی خاکی، مهاجران در یک درهی تنگوتاریک مخفی شدند و منتظر سیگنال قاچاقبر بودند تا بتوانند به سوی مقصد مورد نظر حرکت کنند. «من میآیم، من نزدیک به مرز استم، چند دقیقه صبر کنید!» او در هنگام صحبتهای تلفنی خود سر همکارانش فریاد میزد، به پدال گاز اتومبیلاش با لگد کوبید و در میان تودههای گردوغبار در تاریکی شب ناپدید شد.
گفتنی است که این نوعی از وظیفهی شبانه با مسؤولیت قاچاقچی با رمز به نام «اچ» بود. قاچاقچی به دلیل ماهیت غیرقانونی کار و تجارتش، خواست در شروع اجرای این مأموریتش حرف «اچ» را با مهاجران و روزنامهنگاران نیویورک تایمز نامگذاری کند. مسؤول گروه «اچ» مردی قد کوتاه و شانهپهن با صدای پررونق و غرشدار بود. او یکی از معدود کسانی است که عملاً ولایت نیمروز افغانستان را اداره میکند و به کنترلش دارد. نیمروز ولایتی است که در مجاورت با مرز ایران و پاکستان قرار دارد و کانون تمام شرارتهای غیرقانونی کشور محسوب میشود.
این موضوع چیزی جدیدی نیست؛ بلکه چندین دهه است که تجارتهای مانند قاچاق انسان، مواد مخدر و پول نقد بر اقتصاد این سر زمین تسلط یافته است. این چیزی است که قاچاقبران پولهای نقد را به منطقه متروکهای از افغانستان سرازیر میکنند؛ جایی که کوهها و دشتهای بیپایانش تا آسمان سر به فلک میکشند. اکنون؛ در حالی که صدها هزار شهروند افغان از ترس آزارواذیت توسط گروه طالبان یا گرسنگی ناشی از فروپاشی اقتصادی افغانستان تلاش میکنند از کشورش فرار کنند، این تجارت برای قاچاقچیانی مانند مسؤول گروه «اچ» که کلید دروازهی بهشت را به دست دارند بیش از هر زمانی دیگری رونق یافته است.
اما با هجوم انبوهی از مهاجران افغان در این ولایت، موانعی که قاچاقچیان انسان با آن روبهرو استند چندین برابر شده است. از زمان فروپاشی دولت سابق افغانستان، دولت ایران امنیت مرزی خود را تقویت کرده است. در حالی که گروه طالبان نیز، تلاش کردهاند تا مسیرهای مهاجران افغان را که قاچاقچیان گروه «اچ» بر آن مسلط بودند، قطع کنند. این یکی از سیرهای بودند که مهاجران از طریق آن دزدکی استفاده میکردند تا به سوی مرز ایران بروند. بنابراین؛ روزنامهنگاران نیویورک تایمز ۲۴ ساعت را با مسؤولین معروف گروه «اچ» سپری کردند تا ببینند تجارت غیرقانونی که مدتهاست در این گوشهی از افغانستان طنینانداز شده است چطور و چگونه است. حتا در حال حاضر این تجارت چگونه ادامه دارد.
ساعت ۱۲:۴۵ شب به وقت محلی
مسؤول گروه «اچ» به یک رانندهی ریکشا که در اوایلی همان شب از کنار او رد میشد صدا زد که «آیا مسافران رسیدند؟ آنها چند نفر استند؟» او در پاسخ با اشارهی دستش به این مسؤول سر تکان داد و گفت: «سه نفر مسافر است» این مسؤول دو پسر کوچکی را که برای قاچاق به سوی مرز ایران قبول کرده بود جمع کرد تا آنها را بایستی قبل از سپیده دم و طلوع صبح با پسر عمویش به آنسوی مرزها بفرستند.
این قاچاقچی توضیح داد که به دلیل معاملهی و توافق نهایی با یک مرزبان ایرانی به ازای هر مسافری که از مرز رد میکردند، ۳۵ دالر آمریکایی پرداخت کرده بودند. با اینوجود؛ قاچاقچی شدیداً عصبانی بود. آن شب آشفتهترین شبی بود که ما به سر کردیم. این کار نوعی از تقلاگری برای جمعآوری چهل نفر مهاجر از هوتلهای متعلق به قاچاقچیان در نزدیکی شهر زرنج، و آوردن آنها به یکی از کلبههای امنی مسؤول گروه اچ بود. این پناهگاههای امن، کلبههای بیابانی و صحرایی، چیزی بیش از عمارتهای خشتخام و گلی متروکه با کفهای خاکی و سقفهای حلبی فرسوده نبودند. حالا مسافران در یک نقطه میعادگاه و ملاقاتی در نزدیکهای هممرز با ایران جمع شده بودند و منتظر بودند تا رمز «انگور» از طرف قاچاقیان به نیروهای مرزی ایران در آنسوی مرزها گزارش داده شود و بر اساس این رمز شروع به حرکت کنند.
دوباره مسؤول گروه «اچ» شرح داد که هر مرحلهی از عملیات قاچاقبری به طوری همزمان اعصابخردکن، دیوانهکننده، آشناکننده با دردها و رنجهای از مهاجران و در عینحال با دقتی کامل از پیش برنامهریزی شده است. این مسؤول قاچاق دارای سه تلفن همراه بود. او هر چند دقیقه یک بار با یکی از سه تلفنش تماس میگرفت و دستوراتی را به همدستان و همکاران خود که برای انجام امور معامله شبانه با سربازان ایرانی نیاز داشت میداد و بر سر آنها فریاد میزد. پس از این که این دو پسر کوچک داخل خودروی مسؤول گروه «اچ» سوار شدند. او با سرعت ۱۵۰ به عقب برگشت تا قاچاقچیانی را که گروه مسافرانش را همراهی میکردند، ملاقات کند. او سپس پسر عمویش را در کنار یک مسیر پرپیچوخم در نزدیکیهای بیابانی در آنسوی مرزها ملاقات کرد. در حالی که او به سمت بالا میرفت، با چراغهای جلو خودرو به همکاران قاچاقیاش رمزگونه اشاره میکرد.
مسؤول گروه «اچ» با اشاره به والدینی پسران کوچک که هر دوی آنها معتاد به مواد مخدر نیز، بودند و تازه بیش از حد مواد مخدر کشیده بودند، فریاد زد و گفت: «نگاه کن من اینبار چه مسافرانی ویژهی دارم». پسر عموی مسؤول گروه اچ یک نوجوان ۲۶ سالهای بسیار مؤدب، شیکپوش و بسیار خوشاخلاق بود با یک هدفونی تلفن همراه که همیشه از گوشش آویزان بود از موترخودرواش پایین شد و به سوی چراغهای خودروی مسؤول کاروان رفت و پوزخند ملوسی زد. یکی از مسافران سرباز اسبق ارتش ملی افغانستان بود که پسر خالهی او مواد مخدر را به ایران قاچاق میکرد، عوایدی که چندین برابر بیشتر از یک معاش ناچیزی دولتی در افغانستان است. او گهگاهی لاف و پتاق میزد، ۴۲۰ کیلوگرم تریاک را که نزدیک به ۱۰۰۰ پوند میشود بدون این که گرفتار شود، مخفیانه وارد ایران کرده است. وقتی که دولت سابق افغانستان فرو پاشید، او به طوری تمام وقت به سراغ قاچاق انسان و مواد مخدر رفته است.
در آن هنگام؛ مسؤول گروه «اچ» به طرف پسران کوچک نزدیک به موترخودروی آنها رفت و به آنها گفت که این نفر پسر عموی او است و آنها را از مرز عبور خواهد داد تا با سایر اقوامش که در ایران زندگی میکنند ملحق شوند. با اینحال؛ یکی از پسران کوچک به نام مصطفی بود حدوداً پنج سال سن داشت. او شیشۀ مهآلود موترخودرواش را با آستینهای خود پاک کرد تا این مرد را بهتر ببیند. برادر بزرگترش که به نام محسن و نه ساله بود برای رسیدن به ایران کمتر از مصطفی تردید داشت. این پسر بچه کوچک قبل از پایینشدن از موترخودرو گفت: «وقتی که بزرگ شدم، میخواهم یک قاچاقچی خوبی باشم».
ساعت ۱۰:۱۵ صبح به وقت محلی
ما توافق کرده بودیم که روز بعد با مسؤولین و کارگزاران گروه «اچ» همراه با صرف ناهار باهم ملاقات کنیم. صبح هنگام؛ با صداهای ازدحام شهری در شهر زرنج، مرکز ولایت نیمروز بسیار زود از خواب بیدار شدیم. شهر زرنج، مرکز ولایت نیمروز در جنوب غرب افغانستان مرکز تحولآفرین زندگی برای قاچاقبران انسان است که کلید بهشت را به دست دارند؛ جایی که اتوبوسها همهروزه صدها و هزاران شهروند افغان را در این شهر تخلیه میکنند تا آنها بتوانند به آنسوی مرزها بروند. در پیرامون جاده اصلی شهر زرنج، مسافران جدیدالورود از فروشندگان خیابانی کباب میخرند و دور میزهای پلاستیکی گردهم مینشینند و مشتاق اند درباره سفر طاقتفرسای که در پیش رو دارند بیشتر و بیشتر بدانند و باهم گپ بزنند. همچنان سایر مغازهداران و فروشندگان روسری، کلاه و کتهای زمستانی به مسافران پیشنهاد میکنند که برای زندهماندن در شبهای سرد کویر و دشتهای بیابانی داشتن البسه برای مسافران ضروری است بایسی خرید کرد.
ساکنان شهر زرنج میگویند، حتا در روشنایی روز، رایحهای از پارانویا و بیاعتمادی در شهر زرنج، شهری مملو از دروغگویان و دزدان طنینانداز است. تقریباً همه کسانی که در اینجا و در این شهر زندگی میکنند به نوعی با تجارت قاچاق انسان دست دارند. از افرادی بزرگی مانند قاچاقچیان مواد مخدر و فروشندگان اسلحه گرفته تا مخبرانی که روزانه چند دالر توسط افراد و مسؤولان گروه «اچ» به آنها پرداخت میشود مرتبط استند. اینجا شهری است که خانههایش موش دارد موشها گوش دارند، یعنی مردم دائماً آیینههای عقب خود را چک میکنند تا آیینههایش دُم نداشته باشند و با صدایی آرام صحبت کنند تا مبادا کسی که در کنارشان است گوش کند و مشکلساز شود. همانطوری که ما منتظر مسؤولین گروه اچ بودیم تا آنها از خواب بیدار شوند. در جادهی غبارآلود به سمت پاکستان در کنار پیکاپهای مملو از مهاجرانی که به طرف مرز ایران در حرکت بودند. آنها صورتهای شان را با دستمال و عینکهای دودی پیچانده بودند تا از شر گرد و غبار در مسیر راه در امان باشند. پس از یک ساعت سفر در آن مسیر؛ مسؤول گروه «اچ» ما را به خاطر رانندگی ما در آنجا فراخواند و تنبیه کرد. او گفت: به چه کسی راننده گفته میشود؟ بچههایی که کنار رودخانه بازی میکنند؟ پیرمردی که هیزوم جمعآوری میکند؟ حتماً به آنها اطلاع دادهاید که ما در اینجا استیم!!!.
بنابراین؛ پس از بیست دقیقه او در جاده با ما ملحق شد و به ما گفت که به دنبال او به خانهاش در حومهی از شهر برویم. ما رفتیم و به یک خانه مجلل سه طبقه رسیدیم و از یک نردبان پیچدرپیچ به زیرزمین هدایت شدیم. اتاقهای بزرگ که با فرشهای سرخ مزین و آراسته شده بود، ستونهای خانه با رنگهای طلای زینت داده شده بود و تلویزیون بزرگی که روی یک شبکه خبری ایرانی تنظیم شده بود، اخبار گزارش میداد. هنگامی که باهم سر غذا خوردن نشستیم قاچاقچی به ما گفت: «چهار نفر از بستگانم در اطراف منطقهای که شما امروز در آنجا بودید، اختطاف شدند». سپس او صدایش را پایین آورد و با صدای آرام گفت: «وقتی که ما جسدهایشان را پیدا کردیم، فقط از روی انگشترهایش آنها را شناسایی و تشخیص دادیم».
مسؤول گروه اچ فقط در امتداد بیابان؛ جایی که ما شب قبل در آن مسیر سفر داشتیم، احساس امنیت میکرد، یعنی در همان قلمرو زمینیهای بیابانی که پدرش مالک آن است. او بیشتر دوران کودکی خود را در آنجا گذرانده بود و با قایقهای کوچک در کنار دریای هلمند به قایقرانی میرفته. این قاچاقچی در سن ۱۴ سالگی شروع به قاچاق کالاهای کوچک مانند بنزین، پول نقد، سیگار و همراهیکردن مهاجران از مرز به سوی ایران کرده بود. سپس این مسؤول گروه توضیح داد که در آن زمان، قاچاقبری بسیار آسان بود. قاچاقچیان میتوانستند در یک پاسگاه مرزی کمی رشوه بپردازند و مسافران را مستقیم از جادهها به تهران ببرند؛ اما حدود یک دهه پیش، ایران دیواری را به ارتفاع ۱۵ فوت احداث کرد و سپس از ترس هجوم مهاجران افغان به سوی ایران و پس از سقوط دولت افغانستان به دست گروه طالبان، ایران نیروهای امنیتی خود را در نوار مرزی تقویت و تشدید کرد.
گروه طالبان نیز، سعی کردهاند تا این مسیر قاچاقی را ببندند و به پناهگاههای امن ما یورش برده و در دشتها گشتزنی کنند، اما طالبان تا کنون این کار را نتوانستند. با اینحال؛ قاچاقچیان بازهم ناامید و بازدارنده نیستند. این قاچاقچی معروف هنگامی غذا خوردن گفت: «طالبان نمیتوانند تجارت و کار و کسب ما را تعطیل کنند. اگر آنها تدابیر امنیتی را تشدید کنند، ما هم هزینههای بیشتری را روی مسافران اعمال میکنیم و پول بیشتری از آنها دریافت میکنیم. با اینوجود؛ ما همیشه یک قدم جلوتر و پیش قدمتر از همه استیم».
با اینحال؛ مسؤول گروه «اچ» اعتراف کرد که بیشتری از مسافرانش از ایران به افغانستان اخراج شدهاند. حتا دو پسری را که شب گذشته سعی داشتند به سوی مرز بفرستند، تنها چند دقیقه پس از بالا رفتن آنها از دیوار مرزی به سوی ایران در کمین سربازان ایرانی قرار گرفتند و دوباره پس به نیمروز برگشت خوردند. ساعت ۳ بعد از ظهر بود که این دو پسر پس به شهر زرنج برگشتند و پسر عموی مسؤول گروه اچ آنها را برای صرف غذا به خانه خود برد. او در مسیر راه در داخل شهر زرنج؛ برای این کودکان دستکش زمستانی جدید خرید. وی به نوعی از بچهها به دلیل این که شب گذشته از مرز برگشت خوردند عذرخواهی کرد. محسن برادر بزرگتر که در میان قاچاقچیان نشسته بود و ماجرای عبور از آنسوی مرزها را به آنان تعریف میکرد که چگونه با شنیدن صدای تیراندازی ترسیده و شاهد ضرب و شتم یک مهاجر توسط یک سرباز ایرانی بوده است. این پسران برگشتخورده شب را در یک بازداشتگاه سرد و سیمانی روی زمین گذرانده بودند. مصطفا برادر کوچکاش بدون پتو و کمپل در آغوش محسن خوابیده بود.
محسن گفت: «من فکر میکردم که عبور از مرز چقدر آسان باشد؛ اما بسیار سخت بود، نزدیک بود مرده بودم» قاچاقچیان با این حرف محسن از خنده جیگر درد شدند. مسؤول گروه اچ، گفت که او قصد دارد امشب این دوتا پسر را دوباره به آنسوی مرزها بفرستد و به آنها گفت که اکنون باید استراحت کنند. سپس با فرا رسیدن نشانههای غروب بر دشتهای نامهران بین خطوط مرزی، مسؤول گروه اچ کارش را طبق معمول شروع کرد. او از طریق مناطق مرزی رفت، رفت و از پاسپگاههای بازرسی طالبان نیز خارج شد. او در کنار یکی از پناهگاههای امن خود توقف کرد؛ جایی که ۱۳۵ نفر مسافر زانوهای خود را روی زمین خاکی بغل کرده خوابیده بودند. پلاستیک داروهای فاسدشده دور مسافران را فرا گرفته بود، بوی گند ادرار نیز در هوا استشمام میشد.
این قاچاقچی از خودرویش پیاده شد و با پیرمردی که در آنجا سیگار میکشید و از پناهگاه نگهبانی میکرد، سرش را تکان داد. سپس او به سمت ما برگشت و گفت: «فکر میکنم همین قدر کافی است، و اکنون زمان رفتن ما فرا رسیده است که بایستی حرکت کنیم». چهار روز بعد، مسؤول گروه «اچ» عکسی از همان پسران را به ما فرستاد که در مقابل یک تراکتور پرتقالی رنگ پوشیده از گرد و غبار ایستاده بودند. آن روزی بود که قاچاقچی این پسران را تقریباً به ایران رسانده بود.
کریستینا گلدبام یک روزنامهنگار پژوهشی در امور افغانستان است. او همراه با کیانا حائری که یک عکاس مشهور ایرانی-کانادایی است و با تمرکز بر موضوعات مهاجرت، هویت و جنسیت در جوامعی که گرفتار ظلم و درگیری است کار میکند. همچنان یعقوب اکبری که یک روزنامهنگار از افغانستان است. این هر سه شخص باهم در ولایت نیمروز در جنوب غرب افغانستان سفر کردند تا از بحران مهاجرت و مهاجران افغانستان در مرز نیمروز بین ایران و افغانستان گزارش دهند.