
طی چند روز گذشته، پیشنهاد عاشقانهی یکی از کاربران دختر در فیسبوک به یکی از کاربران پسر، بارها در این شبکهی اجتماعی بازنشر شد و رسانههایی هم از این پیشنهاد گزارش ساختند. هدا خاموش، به رفیع جسور، نامهی عاشقانهای نوشته است و به او اظهار عشق کرده است. پیش از این که این بحث را باز کنم، میخواهم بگویم که این مسأله کاملا تا اینجای کار، امری است فردی که بیش از دو نفر را درگیر نمیکند. هدا خاموش، جای این که ابراز علاقهاش را به پیامخانهی دوستش بفرستد، در فیسبوک نشر کرده و خواسته است همه بدانند، او را دوست دارد. ولی بازنشر این درخواست از طرف تعداد زیادی از طیفهای مختلف کاربران فیسبوک، این درخواست را از بستر فردی بیرون کرد و از آن بیشتر خوانش تابوشکنانه شد. از آن جهت تابوشکنانه؛ چون به باور عدهای، هدا اولین دختری است که کلیشهی همیشگی را شکسته و بر خلاف عرف معمول که مردان اظهار عشق میکنند، او اظهار عشق کرده است. چنین کاری در افغانستانی که زنان زیادی علاقه و عشق شان به مردی را، بدون هیچ ابرازی به گور میبرند، شکستن وضعیت است و میتواند تابوشکنی و الهامبخش خوبی برای زنانی باشد که خواستهای شان را از ترس پنهان میکنند. این درخواست عاشقانه بیشتر از دو صد بار بازنشر شده و دهها پست فیسبوکی در مورد آن نوشته شده است؛ بنا بر این، تا اینجای کار، این اتفاق از حوزهی حریم خصوصی بیرون شده و برخی را بر آن داشته است که شاید این همان جرقهی امید باشد؛ بلند شدن صدای زن، وقتی که چیزی میخواهد.
در این نوشته، چند تکه از درخواست را میخوانم و با خوانشی از عشق که بیشتر دیدگاه شخصی من است، این تکهها را به خوانش میگیرم. این باور همیشگی است که عشق با دگرخواهی اتفاق میافتد؛ یعنی آن که عاشق کسی میشود، غرق در دیگری میشود و خودش را فراموش میکند. شاید این تعبیر از عشق، خیلی کلاسیک باشد؛ اما دگرخواهی در عشق، هنوز پوست نینداخته و دوستداشتن یا عشق، در همین بستر معنا میشود. این دگرخواهی، نوعی خودخواهی است؛ اما خودخواهیِ غیر مستقیم؛ به عبارت دیگر، کسی که عاشق میشود، معشوق را برای خودش دوست دارد و اگر جانش را فدای معشوق میکند هم برای این است که میخواهد آسیبی به او نرسد؛ این نرسیدن آسیب از آن جهت مهم است که عاشق میخواهد به معشوقش آسیبی نرسد. آنچه مهم است، این است که عاشق چیزی را مستقیم برای خودش نمیخواهد و طوری وانمود میکند که گویا فقط او را میخواهد و هر چه که او بخواهد؛ این شاید یکی از نزاکتهای عاشقانه و فداکاری در عشق باشد؛ چیزهایی که عشق را در ذهن انسان معنا داده است. با این وصف، تعیین تکلیف برای معشوق، پافشاری و اصرار در پذیرش عشق، در معنای دگرخواهی نمیگنجد؛ این کار، بیشتر خودخواهی است تا دگرخواهی یا عشق.
هدا در قسمتی از درخواستش، مینویسد: «جسورم! من حرفهای دلم را از افراطیترین وادی مینویسم، از جهانی که زن را لب برید و جهانش را جهنم ساخت؛ من اگر ببازم و نتوانم آنچه را که میخواهم به دست بیاورم، پس زنان زیادی چون من هستند که سرکوب خواهند شد.» هدا در این جملهها، با نشاندادن وضعیت افغانستان و جبر و ستمی که بر زنان رفته و میرود، به عشقش تقلا میکند که او را بپذیرد و اگر او را نپذیرد، زنان زیادی چون او سرکوب خواهند شد. هدا، پذیرفته شدنش را به مثابهی کلیدی میبیند که قفل افتاده در زندگی تمام زنان را حل میکند؛ او با متوجه کردن معشوق به خودش به عنوان کلید خوشبختی زنان، این بار مسؤولیت را به دوش معشوق میگذارد که اگر این درخواست را نپذیرد، باعث سرکوبی زنان زیادی میشود. معشوق را در موقعیتی قرار میدهد که حتا اگر اندکی هم علاقهای به او نداشته باشد، برای این که زنان زیادی را از سرکوبی نجات دهد، درخواست او را بپذیرد. در واقع وجدان معشوق به چالش کشیده میشود و برایش گفته میشود که چطور میتوانی سرکوبی تمام زنان را ببینی وقتی با گفتن یک کلمه (بلی)، میتوانی زنان زیادی را نجات بدهی. در ادامهی نامه، تأکید میکند که «از تو میخواهم درخواستم را بدون پاسخ نگذاری، به عشق من پاسخ مثبت بدهی، تا این صدا به گوش همگان برسد تا جهان، جهان دیگری شود و عشق رنگ دیگری بگیرد و پرندههای عاشق به هم برسند و هیچ عشقی سرکوب نشود.
« او به معشوق میگوید که مکلفی پاسخ بدهی و نوعیت پاسخ را هم مشخص میکند که حتما باید مثبت باشد؛ برای معشوق میگوید که اگر پاسخ مثبت تو به گوش جهان برسد، جهان و رنگ و بوی عشق دیگر میشود»؛ یعنی که پاسخ منفی تو، همهی این معادلهها را بر عکس میکند و عشق برای همیشه سرکوب میشود؛ توجه بر این بخشی از نامه که موضوع و هدف اصلی نامه یا درخواست است، آن را از عشقی که تا هنوز شناخته شده، جدا میکند. موقعیت عاشق و برخوردی که با معشوق دارد، تا این که بیانگر موقعیت عاشقانه یا دیگرخواهانه باشد، موقعیتی است خودخواهانه که عاشق بیرحمانه معشوق را در موقعیتهای وجدانی و عاطفی خاصی قرار میدهد و با وابسته دانستن تبعات خطرناک نسبت به پاسخ منفی، از او میخواهد که پاسخ مثبت بدهد؛ پاسخی که باعث نجات و رهایی زنان میشود.
هدا حتا وقت نوشتن نامه، تا این که جسور باشد، به این فکر کرده است که کارش جسارت است و خودش از آن به عنوان جسارت یاد کرده است. آنچه در منطق عشق از جسارت میتوان خواند، آن بخشی از جسارت است که جسور متوجه نیست دارد جسارت میکند؛ بلکه کارش را لازمی میداند بدون این که مانعی را ببیند؛ او نمیگوید که این کار من جسارت است؛ بلکه کار را انجام میدهد بدون این که به جسور بودن خودش فکر کند و کارش را جسارتی بزرگ ببیند. بزرگ دیدن چنین جسارتی در مقابل معشوق، به پیشیزی نمیارزد؛ خصوصا وقتی از آن بخواهی به عنوان اهرم فشار بر معشوق استفاده کنی و بگویی که این کار هرکس نبود؛ منم که میتوانم این گونه برای عشقم بیگدار به آب بزنم. تا اینجای کار، تا این درخواست را، درخواست عاشقانه فکر کنم، درخواست ازدواج میدانم؛ درخواستی شاید پشت آن علاقهای را یافت ولی این علاقه به عشق نمیماند.
و اما در باب همگانی کردن کردن این درخواست ازدواج نه عشق؛ به این دلیل درخواست ازدواج؛ چون در عشق تا با درخواست روبهرو باشیم، بیشتر با ابراز روبهروییم؛ یعنی عاشق صد دل را یکی میکند تا بتواند علاقه و عشقی را که نسبت به معشوق دارد، ابراز کند و همه چیز را در اختیار معشوق بگذارد و تصمیم او را درستترین تصمیم بداند؛ و اما درخواست چیزی است که میتوان در این نامه خواند. در این نامه با تقلا از معشوق درخواست شده و برایش هشدار داده شده است که اگر این درخواست پذیرفته نشود، تبعات منفی آن بر زندگی زنان خواهد ماند. طوری که از نامه برمیآید، هدا و جسور، پیش از نشر این نامه هم رابطه داشته اند؛ آن هم رابطهی دوستی و نزدیک که هدا در نامه میخواهد، این رابطهی دوستی نزدیکتر و همیشگی شود؛ خواستی که پیش از این هم حضوری یا غیر حضوری در فضای خصوصی بین شان مطرح شده و حتا از طرف جسور پاسخ منفی دریافته است. در این صورت، تنها منطقی که میتوان برای همگانی کردن این نامه تراشید، شاید این باشد که روابط دوستانهی هدا و جسور خراب شده بوده و جسور همه راههای ارتباطی خصوصی را بسته تا این که هدا مجبور شده، خواستش را در فیسبوک بگذارد و از این طریق به گوش جسور برساند؛ چنین احتمالی بعید است و منطقی که برایش تراشیده میشود، لای هیچ درزی را بند نمیکند. احتمال دوم یا احتمالات دیگر از همگانی کردن این نامه، برانگیختن احساسات جمعی علیه جسور است که هدا خواسته است با نشر درخواستش در فضای عمومی، عدهای را با خود همسو کند تا بیایند و با دفاع از او، دادخواهی کنند. هدا برای جلب توجه مردم، در درخواستش پای محرومیت زنان را به میان میکشد و کارش را در چنین وضعیتی، نمادی از درهم شکستن سکوتی میگوید که زنها در آن گیر مانده اند؛ تا آنجا در این پافشاری پیش میرود که آدم هنگام خواندن نامه، گم میکند، این ابراز عشقی است خالصانه یا حرکتی است مدنی که در بستر دغدغههای فردی قابل اتفاق است. او، پیش از نشر نامه، میفهمد که این نامه حمایت عدهای را جلب میکند و برای این که این حمایت را قویتر با خودش داشته باشد، بارها بر اهمیت کارش تأکیده کرده و آن را جرقهای میداند در زندگی زنانی که محکوم به سکوت و سرکوبی استند.
و اما اگر این نامه عاشقانه باشد و با متن عاشقانهتری از این نامه روبهرو بودیم، در آن صورت منطق نشر چنین نامهای در فضای مجازی چه بود؟ تصور کنید، رفیع جسور چنین جسارتی میکرد و بدون این که هدا در جریان باشد، آن را در صفحهی فیسبوکش نشر میکرد؛ در چنین حالتی باز هم ما مدافع اقدام جسور میبودیم یا این کار را تعرض به حریم خصوصی آن و کشیدن این حریم در ورطهی عام میدانستیم؟ آیا در جامعهی امروزی افغانستان، صلاح میبینیم که همه وقتی کسی را دوست دارند، این طوری جسارت به خرج بدهند و در محضر عام مطرح کنند؟ طرح و همگانی کردن چنین منطقی در جامعهی افغانستان چه عواقب ناگواری به دنبال خواهد داشت؟ آیا عشق یا ازدواج، اتفاقهای همگانی است یا میانفردی و خصوصی؟ طرفی که معشوق است، چه مکلفیتی در مقابل عاشق دارد؛ وقتی خودش نیز انسان است و میتواند عاشق کس دیگری باشد یا شود؟
من بر این نظر نیستم که هیچ وقت حوزهی خصوصی افراد حق مطرح شدن در بستر جمعی را ندارد؛ ما هر روز از زندگی خصوصی مان عکس میگذاریم، دورهمیهای خصوصی را نشر میکنیم و برای کسی که دوست داریم، پست فیسبوکی میگذاریم؛ اما همهی اینها، با آگاهی کامل انجام میشود و هیچ کسی در آن محراق توجه قرار داده نمیشود بدون این که خودش در جریان باشد. هر فردی حق دارد، کوچکترین نگرانیای، از طرفی که بدهکارش نیست، به او نرسد؛ این حق مدنیترین حق هر انسان است. نادیده گرفتن چنین حقی، از طرف هر کسی که باشد، تعرض بر حریم خصوصی است؛ اما اگر به بهانهی عشق انجام شود، نه تنها که عشق نیست؛ تمسخر بر عشق و دوستداشتن است. بر این کاری ندارم که رفیع جسور از این پیشنهاد خوش شده است یا ناخوش؛ اگر فرض مان این باشد که چنین روندی همگانی شود، بدون شک، بیان چنین درخواستهایی در حوزهی جمعی، به افراد زیادی آسیب میرساند که هیچ منطقی نمیتواند آن را درست بشمارد؛ جز منطق عشق افغانستانی که کنشی است در ادامهی دیگر کنشهای فرامنطقی در افغانستان. در افغانستانی که هر روز دهها نفر کشته میشوند، همگانی کردن درخواست ازدواج که رسیدن به خواستهای تنانهی یک مرد یا زن است، چقدر میتواند مورد بحث باشد؟ هدا که مثلا شاعر است و یک مجموعه شعر نشر کرده است، وقتی تنانهترین دغدغهاش را با این شکل بیان میکند، چه چیزی را برای درونیکردن و شعر شدن نگه میدارد؟ ارتباطات و شهرتطلبی در آن، چقدر انسانها را وادار به خودنمایی میکند؟ چگونه میتوان به خوانشی از قصههای چایخانه تا کسی که همین چند روز پیش در فیسبوک ادعا کرده بود دو میلیون کتاب خوانده و از درخواستی که تابوشکنانه خوانده میشود، دست یافت و از آن به فهمی از دگرگونی ارتباطی و لُو رفتن انسان بومی در آن رسید؟ این پرسشها و پرسشهای دیگری که در این یادداشت مطرح شده، هر کدام نیاز به بحثهای مفصلی دارد در پیوند به زندگی در امروزِ افغانستان.