جنگ ما، نبرد دانایی و نادانی است

مجیب ارژنگ
جنگ ما، نبرد دانایی و نادانی است

در همین شروع قرار بود نشانه‌های نادانی را در کنش‌گری گروه طالبان و داعش دنبال کنم؛ اما این خود نشانه‌ای از نادانی است؛ این که همه‌ی بدبختی افغانستان را گردن این گروه‌ها انداخت؛ کاری که این روزها دولت و شمار زیادی از شهروندان افغانستان درگیر آن اند. تنها در دو دهه‌ی گذشته نیست که افغانستان درگیر جنگ است؛ این جنگ به درازای تاریخ شکل‌گیری جغرافیایی به نام افغانستان برمی‌گردد که جنگ امروز ادامه‌ی آن است.
ریشه‌های جنگ افغانستان و چالش‌های اجتماعی-سیاسی و اقتصادی آن را باید در نادانی‌ای دنبال کرد که تا هنوز دست از دامن این سرزمین برنداشته است.
انسان‌ها زمانی که به مرحله‌ای از دانایی نرسیده اند که در کنار هم زندگی‌ بدون آسیب‌پذیری را تجربه کنند، پیوسته خودخواه، ستیزه‌جو و خشونت‌گر استند؛ این ویژگی ذاتی انسان‌ها است؛ انسان‌هایی که تا هنوز رشد ذهنی شان را کامل نکرده اند. این دسته از انسان‌ها برای رسیدن به خواست شان، سراغ راه‌هایی می‌روند که بتوانند به زودی به آن برسند. روی این دلیل در بیش‌تر حالت‌ها روش خشونت‌گر را برمی‌گزینند؛ چون زودتر به نتیجه می‌رسد.
با این پیش‌درآمد می‌خواهم به کنش‌گری گروه طالبان، داعش و کنش‌گری و واکنش‌گری جامعه‌ی افغانستان در برابر این گروه‌ها و کارکرد شان، نگاهی داشته باشم.
گروه طالبان و داعش برای این که بتوانند به قدرت سیاسی برسند و غریزه‌ی خودخواهی و سلطه‌گری خود را ارضا کنند، دم دست‌ترین گزینش که همانا خشونت‌گری است را برگزیده اند. حالا این پرسش پیش می‌آید که این گروه‌ها چرا از میان این همه راه‌های نرم، سفت‌ترین روش را برای رسیدن به قدرت پیش گرفته اند. بدون شک برای رسیدن به قدرت در هر جامعه‌ای، به ناچار باید از پله‌هایی بالا رفت که از پیش ساخته شده است و یا نردبانی ساخت که زمین زیر آن توانایی برداشت وزن آن را داشته باشد و بتواند تعادل را نگه دارد.
در جامعه‌ی افغانستان به دلیل خشونت‌پذیری ویژه‌ای که دارد، آسان‌ترین راه رسیدن به قدرت، پیش‌گرفتن روش سفت و یا بهره‌گیری از قدرت سخت است؛ زیرا دانایی در جامعه آن‌قدر جان نگرفته است که مانع روند خشونت‌ورزی شود یا بتوان با روش‌های نرم و مسالمت‌آمیز به قدرت رسید. (این ویژگی جامعه‌ی افغانستان را در سه دور آخر انتخابات ریاست‌جمهوری نیز می‌توان به تماشا نشست؛ انتخاباتی که در آن، آن که قدرت را در دست داشت، برنده‌ی انتخابات شد و یا هم بدون رای‌آوردن باز هم در قدرت ماند.) به دلیل همین ویژگی خشونت‌پذیری جامعه است که گروه طالبان برای رسیدن دوباره به قدرت، سخت‌ترین راه را پیش گرفته اند؛ زیرا جامعه گنجایش پذیرش خشونت را دارد و تنها در برابر خشونت است که سر فرود می‌آورد.
پذیرش حاکمیت گروه طالبان در دوره‌ی پنج‌ساله‌ی حاکمیت اش در افغانستان و حالا پذیرش این گروه و گروه داعش در روستاهای افغانستان و سربازگیری این گروه‌ها از شهروندان روستایی، خود نشان‌گر این امر است؛ اما زمانی که به شهرها و دانشگاه‌ها وارد می‌شویم و باز هم می‌بینیم که این گروه‌ها از میان دانش‌جویان و آموزگاران نیز سربازگیری می‌کنند، مهر تایید محکم‌تری به خشونت‌پذیری جامعه زده شده است.
زمانی که این گروه‌ها می‌توانند از دانشگاه‌ها که مکانی برای داناشدن و بدرود با نادانی است، سربازگیری کنند، به این معنا است که این نهادها هم، در پرورش خشونت‌پذیری جامعه به کار گرفته می‌شود تا پخش و رشد دانایی.
بیش‌تر خوانندگان این متن باید از هجوم بر دانشگاه کابل در هفته‌ی گذشته، آگاه باشند. در این هجوم تروریستی، سه تن با سلاح‌هایی که داشتند وارد دانشگاه -مکان دانایی- شده و ۲۲ فرد را که بیش‌تر شان دانش‌جو بودند کشتند و ۲۷ تن دیگر را نیز با گلوله زخمی کردند.
این گروه بیش‌تر برای این به دانشگاه هجوم آورد و دانش‌جویان را کشت، تا بتواند انگیزه‌ی یادگیری را از دانش‌جویان گرفته و در پس‌لرزه‌های آن انگیزه‌ی تمایل به دانایی را در خانواده‌ها نیز نابود کند؛ چون شمار زیادی از خانواده‌های افغانستان، خانواده‌های سنتی اند و با دانایی‌ای که برای زندگی در سده‌ی ۲۱ نیاز است، بیگانه اند و با کوچک‌ترین تهدید، برای نگه‌داری از جان خود –که بدون دانایی ارزشی ندارد- به هر خواری‌ای تن می‌دهند و در نهایت با افزایش هجوم تروریستی به نهادهای دانایی، شماری از این خانواده‌ها مانع رفتن فرزندان شان به این نهادها خواهند شد؛ چیزی که گروه‌های ستیزه‌جو و همه‌خواه تندرو خواهان آن اند.
هجوم به نهادهای آموزشی، بدون شک نشان‌گر نادانی مهاجمان است؛ اما ریشه‌های نادانی‌ای که در شهروندان و در کل ساختار جامعه زندگی می‌کند کشنده‌تر از این هجوم‌ها است.
پس از هجوم تروریستان به دانشگاه کابل قرار بر این شد که فردای آن، دانش‌جویان و شهروندان در واکنش به این هجوم مرگ‌بار، گردهم‌آیی‌ای را در خیابان دانشگاه راه بیندازند و جایگاه خود را در برابر آن روشن کنند. در این گردهم‌آیی اما حتا ۵۰۰ دانش‌جو از دانشگاه کابل که بیش‌تر از ۲۰ هزار دانش‌جو دارد، شرکت نکرده بودند و همین‌طور دیگر اعضای جامعه نیز.
زمانی که ما در برابر این حادثه‌ها خاموش استیم و واکنشی که در میدان‌های عینی به کنش‌گری بدل شود و بتواند بانی دگردیسی وضعیت شده و یا کم از کم در همان مسیر به پیش برود را فراموش کرده ایم؛ پس ما نیز به سهم خود در نادانی دست‌وپا می‌زنیم؛ نادانی‌ای که به گروه‌های خشونت‌گرا این ایده را بازآفرینی و باز‌توان‌مند می‌کند، که جامعه‌ی افغانستان هرلحظه‌ آماده‌ی پذیرش هرنوع خشونت است و تنها با این روش می‌توان آن رام کرد.
از سویی هم بی‌تفاوتی جامعه‌ی افغانستان در برابر بی‌عدالتی اجتماعی و سیاسی ای که در کشور جریان دارد، این باور را بیش‌تر تقویت می‌کند که شهروندان افغانستان هنوز آماده‌ی دگردیسی نیستند؛ چیزی که برای گروه‌های تررویستی میدان بیش‌تر و امن‌تری برای بازی می‌دهد.
خشونت‌پذیری و بی‌تفاوتی شهروندان در کنار فراموشی‌ای که بیماری همیشگی جامعه‌ی افغانستان است، باعث شده است که امروز بیش‌تر شهروندان با هر بهایی به دوام این به‌نام‌جمهوریت تقلا کنند و از آمدن طالبان در هراس باشند.
این در حالی است که این جمهوریت نیز تا جایی که توانسته است، با روپوش دموکراسی، شهروندان را در تنگ‌ترین قفس آزادی قرار داده و حتا حقوق اساسی‌ای را که در قرارداد با شهروندان (قانون اساسی)، مکلف به فراهم‌آوری آن است، از شهروندان گرفته است.
حالا نه زمان این است که طالبان را ملامت کنیم و نه هم جمهوریت یا هر کشوری که می‌اندیشیم، آزادی درون‌مرزی و برون‌مرزی ما را سلب کرده و یا هم دنبال عمق استراتیژیکش در این کشور است.
بدبختی ما چیرگی نادانی بر دانایی است؛ نادانی‌ای که ادعای دانایی دارد و خود را برحق می‌پندارد و پیوسته در سکو نشسته است.
از شمار ۳۵ میلیونی انسان‌هایی که در افغانستان زندگی می‌کنند، کم از کم یک میلیون آن، انسان‌هایی اند که به این دانایی رسیده اند؛ جنگ ما مسخره است و باید ما انسان‌گونه و در آسایش -کم از کم روانی- زندگی کنیم؛ این انسان‌ها به این دانایی رسیده اند که به حقوق اساسی که بخش زیاد آن جزو حقوق طبیعی انسان است، باید ارزش گذاشته و فراهم‌آوری و پشتیبانی از آن درست‌ترین کار (آیین زندگی) است که باید پیش گرفت؛ اما این دانایی میلیونی نتوانسته است وارد میدان عینی شده و روی کنش‌گری و واکنش‌گری دولت و یا گروه‌های ستیزه‌جویی که دنبال قدرت استند، تاثیر گذاشته و در برابر آن محدودیت ایجاد کند.
دانایی تا زمانی که وارد کنش‌گری به ویژه سیاسی نشده و در عینیت و واقعیت جامعه اثر نگذارد و کنش‌گری جامعه را سمت‌وسو ندهد، بی‌ارزش است و سری که به این دانایی رسیده است، تنها می‌تواند قفسه‌ی یک کتاب‌خانه باشد، نه چیزی بیش‌تر از آن.