در رسانههای سنتیای بهسان رادیو و تلویزیون، یکی است که نامش را گرداننده میگذارند. گرداننده، همیشه با فعالیتهای خوبی که از خودش نشان میدهد برای شبکهی رسانهایاش مخاطب جذب میکند.
این مرحلهی نخست است؛ چون کسب مخاطب، رکن آغازین پول درآوردن است. پس سنگی که در تهداب گذاشته میشود باید بهترین و محکمترین باشد و این تهداب در خاک جامعه کنده میشود.
کارگری که سعی میکند در رسانهها و با کار اطلاعاتی و سرگرمیها پول درآورد، دارد برای منظومهای کار میکند که مرحلهبهمرحله، افراد جامعه را روی تهداب کنده شدهاش میچیند. در سامانهی اقتصادی یک رسانه، انسانهای جامعه، چیزی بیشتر از خشتهایی نیستند که درنهایت دیوار میشوند. ما هم مانند همه، ابزار رسیدن کسی به خواستههای مادی او هستیم.
هرم مخاطبان رسانههای مورد علاقهتان را ببینید و خودتان را در تشکیل آن شامل بدانید؛ بعد بسنجید که چه چیزی بهدست آوردهاید جز یکسری اطلاعاتی که بهخاطر بهدست آوردن آن، زمان و ذهنتان را هزینه کردهاید.
هزینهی اصلی هر رسانه را مخاطب میدهد و در آخر کار هیچی بهدست نمیآورد جز همان معنویتی که اکثراً آن را هم در صورت استفاده منظمتر و هوشیاری شخصی کسب میکند.
این داستان در رسانههای اجتماعی هم همینگونه است. با این تفاوت که درنهایت کار، هم دادهها را خود مخاطب ساخته و آنچه را هم کسب کرده، چیزی نیست جز مزدی برای بیشتر دیدهشدن و بیشتر خواندهشدن؛ مزدی که برای «در خدمت شبکه ماندن»، میگیرد.
در رسانههای اجتماعی که بر پایه شیوه رسانههای سنتی بهوجود آمده است، یک مرحله در بهرهکشی از مخاطب جلو آمدهایم. اکنون مخاطب، خود گرداننده است و کار دو نفر را انجام میدهد؛ یعنی کسی که کاربری میکند همزمانی که سبب پرمخاطب شدن شبکه شده، فعالیتها و برنامههای آن را نیز برای به دستآوردن مخاطب بیشتر تنظیم میکند.
پس در عصر شبکههای اجتماعی، ما کاربران هستیم که بهجان هم افتاده و با ترغیب یکدیگر، سعی میکنیم از هم بهنفع شبکهای که در آن فعال هستیم سود ببریم. درهرصورت، ضد هم کار میکنیم حتا اگر اطلاعات مفیدی را به اشتراک بگذاریم؛ زمانی که خوب کار کردیم و توانستیم گروهی را به مرحلهی پسندیدن و نظر دادن برسانیم، او را استفاده کردهایم تا بهچیزی که بهرهاش به کسی بزرگتر از ما -به وسعت شبکه مورد استفاده- برسد، زیربنای کار و تولید را فروختهایم.
زیربنای کار، همان گزینههای تولید دادهها است؛ گزینههایی مانند پسندیدن، نظر دادن و به اشتراک گذاشتن. چیزهای دیگری هم هست که با اثرگذاری ما بر دیگران تولید میشود؛ اگر همهی اینها را شامل کار تولید اطلاعات کنیم، درخواهیم یافت که دیگر آنچه را فهمیدهایم از ما نیست.
به این دلیل از ما نیست که فهممان را در هیئت آگاهی «دگرگونگر»، دوباره تجربه نمیکنیم؛ تنها میتوانیم در آمار پسندها و دیدگاهها و… احساسش کنیم؛ اما این احساس و این بازگشت چیزی نیست مگر خوی سیستم استوار بر نظم سرمایهداری که نمیگذارد، جز کسب درآمد بهچیز دیگری فکر کنیم. درآمد ما در فضای مجازی، مخاطبانمان و واکنشی است که از آنان میگیریم.
در شبکههای اجتماعی، جای گرداننده را افراد پرمخاطب یا «سلیبریتی»ها گرفتهاند؛ این افراد، همان سرمایهداران دنیای واقعیاند.
یک نمونه از چنین فردی میآورم، کسی که همه میشناسیم؛ شاهحسین مرتضوی!
به نظر شما او جز اینکه واکنش دریافت میکند، نقشی هم دارد؟
ندارد؛ زیرا همیشه کوشش میکند، کاری کرده باشد که «فقط» منجر به واکنش شود. شاهحسین مرتضوی، بیشترین ناسزاها را پای نوشتههایش دارد. او بیشترین گزینهی خنده را در فهرست واکنشها-همان گزینهی پسند که انواع شکلک را در خود جا داده- دارد؛ این اطلاعاتی است که او خلق میکند.
دو روز پیش نوشته بود: «آیا واقعاً در رد بودجه موضوع قرارداد تیل دخیل است!!؟؟»
این پرسش او، میخواست ذهنیت مردم را به سمتی بکشاند که مجلس نمایندگان، زیر سنگینی آن پرسش با فشار مردمی روبهرو شود. هرچند چنین تأثیری از «استاتوس» ایشان، بعید است؛ اما هدف کار برای ما در این نوشته اهمیت دارد.
آقای مرتضوی، بیش از اینکه محصول سیاستهای حکومت باشد که از راه استعمال افراد شناختهشده و بهخدمت درآوردنشان، میخواهد نفع سیاسی ببرد؛ محصول ساختار فیسبوک است. اگر کمی تیزبینانه به موضوع نگاه کنیم، آنچه زمینهی استعمال را برای ارگ بهوجود آورده است، فضایی است که در فیسبوک خلق شده، نه سیاستی که حکومت ایجاد کرده است.
سیاستهای حکومت و مهرههایی که از آن استفاده میکند، روبنا و ظاهرآرایی است؛ پس زیربنا را کسی دیگر و سیستم گستردهتری بهمیان آورده. مفهوم زیربنا، حتا در شبکههای اجتماعی همان مفهوم مارکسیستی آن است. در عصر شبکههای اجتماعی، پایههای کار، همان پایههای سرمایهداری است اما؛ عمیقتر و ریشهایتر!
همهچیز، ابتدا نقش تولیدی دارد و سپس وارد روبناهایی مثل مهار و بهرهکشی میشود. نخست از همه، باید روشن شود که سیستم زیربنایی چه قابلیتی را فراهم میکند و درنهایت چه سیاستی را اقتضا دارد.
شاهحسین مرتضوی و حتا خود حکومت با آنچه انجام میدهند، نمونههای بارز حاکمیت رسانههای اجتماعی بهعنوان زیرساختهای اطلاعاتی، بر کلیت سازوکار اجتماعی ما هستند.
اگر گمان بر این باشد که افراد پرطرفدار در شبکههای اجتماعی و دستگاههای دولتی در بسیاری از کشورهای مصرفکننده، نقش اصلی را دارند، اشتباه کردهایم؛ زیرا آنها، خود متأثر از سامانهها و نظم فراگیر آن سامانهها هستند.
ارادهی مرتضوی، این نیست که سیاستهای حکومت را در ذهن دنبالکنندگانش، جهت بدهد؛ چهبسا او ناگزیر است چنین کند زیرا تحت تأثیر فضایی است که هم به لحاظ حکومتی دچار به آن شده و هم ادارهی حاکم بر او، خود جزیی از یک سیستم دیگر است. نه او و نه حکومتی که چنین افرادی را در خود دارد، چیزی بهنام اراده برای نظمبخشیدن به اطلاعات خود در شبکههای اجتماعی ندارند.
نتیجه اینکه شخصیتهایی مثل آقای مرتضوی، تکیه حکومت بر چنین اشخاص، همهی اینها پیش از اینکه در بین گروهی یا جایی بهنام اتاق فکر، طرحریزی شود، زیر تأثیر شرایط و میل سیستم مورداستفاده، شکل گرفته است.
پدیدهای که در آخر شکل میگیرد، یک شخصیت بیگانه از خود و بیهویت است. سیستمی که از چنین پدیدههایی روی کار میآید؛ یکسری از رفتارهای بیگانه با واقعیت است و نمیتواند نبض زنده جامعه را احساس کند و این، چیزی نیست جز بیسهمیه ماندن از نتیجهی کار خود؛ عملی که در فضای مجازی انجام میدهیم.