
در ۱۳۲۳ خورشیدی، در منطقهی رکاخانهی شهر کابل در یکی از کوچههای قدیمی شهر، کودکی به دنیا میآید. نامش را محمد اعظم میگذارند؛ اما بعدها که بزرگتر میشود و وارد جهان ادبیات، رهنورد زریاب نام میگیرد. مادر زریاب از شمال کابل بود، زنی زیبا با چشمان بزرگ سیاه که بیشتر شبیه زنان درباری مینمود و پدرش از شهر غزنی، مردی خوشبرخورد و عیار که زمانی در کابل به نام «کاکه» معروف بود. رهنورد زریاب کودکی اش را در شهر کابل میگذراند. در کوچههای قدیمی کابل و میان سادگی کابلیان، خیالات و رویاپردازی زریاب کم کم شکل میگیرد و با سیاهکردن کاغذپارههای سفید به کار شروع میکند؛ گاه در میان خاک کوچهها میدود و شعر میخواند، گاه کنار ایوان مینشیند و از درختان بید کوچه مینویسد و گاه به صدای اذان گوش میدهد و کابل را یکدست به روی کاغذ میآورد. زریاب در کودکی بسیار خیالپرداز و رویاباف بود، شاید علت اش به گفتهی خودش سختگیری برادر بزرگ اش بود که خلقوخوی تند داشت. زریاب در مصاحبهای گفته بود که؛ «من علاقهای به کاغذپران داشتم؛ اما برادر بزرگم همیشه مانع میشد؛ در حالی که خودش یک تن از کاغذپرانبازهای مشهور رکاخانه بود. وقتی که آنها در داخل کوچه مصروف کاغذپرانبازی بود من از گوشهی بام آنها را تماشا و خیالبافی میکردم. با خودم میگفتم؛ اگر برادرام همین حالا مرا در بام خانه ببینند و از من بپرسند که چه میکنی در بام؟ من بگویم کاغذپرانها را تماشا میکنم، برادرم بگوید تو که اینقدر کاغذپرانبازی را خوش داری من برایت یک چرخه تار آوردم.»
به هر صورت خیالپردازی تاثیرات مهمی بر شخصیت داستاننویسی او دارد و این خصوصیت باعث شد تا یک نسل با داستانهای رهنورد زریاب زندگی کنند و بیشتر میتوان گفت داستانهای او مانند آیینهی استند که تاریخ کابل قدیم را برای نسل پس از خودش بازگو کرده است.
رهنورد زریاب مکتب را در لیسه حبیبهی کابل به پایان رسانید؛ سپس از رشتهی ژورنالیزم دانشکدهی ادبیات دانشگاه کابل به درجهی لیسانس فارغ شد. زریاب پس از فراغت از دانشگاه در وزارت اطلاعات فرهنگ به کار آغاز کرد و یک سال بعد از آن، فوق لیسانس خود را در رشتهی خبرنگاری در بریتانیا به پایان رساند.
رهنورد زریاب در روزهای دانشآموزی اش، به جنبش چپ طرفداری شوروی سابق علاقهمند شد؛ اما در سال ۱۳۵۰ که برای ادامه تحصیل به بریتانیا رفته بود، با مشاهدهی جهان غرب، به یافتهها و باوریهای نوینی دست یافت و پس از آن بود که با فضای نقد آشنا شده و به منتقد ادبی بدل شد.
تاریخ پرفراز و نشیب افغانستان، بر شخصیت زریاب بیاثر نبوده است؛ طوری که خودش مینویسد؛ پس از کودتای هفت ثور به حیث رییس هنر وزارت اطلات و فرهنگ مقرر شد و در همان دوران، برای مدت کوتاهی زندانی هم شد. او در پست ریاست هنر رخصتی درازمدت اخذ کرد و خانهنشین شد. زریاب بعد از تشکیل اتحادیهی نویسندگی در زمان حکومت نجیبالله به عنوان رییس این اتحادیه انتخاب شد. او پس از چند ماه استفعا داد و در ۱۳۷۳ کابل را ترک کرده و به موپنولیه فرانسه رفت؛ اما پس از تشکیل دولت موقت، از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ به خدمت دعوت شد و به سمت معاون وزیر اطلاعات و فرهنگ انتخاب شد.

رهنورد زریاب در روزهای دانشآموزی اش، به جنبش چپ طرفداری شوروی سابق علاقهمند شد؛ اما در سال ۱۳۵۰ که برای ادامه تحصیل به بریتانیا رفته بود، با مشاهدهی جهان غرب، به یافتهها و باوریهای نوینی دست یافت و پس از آن بود که با فضای نقد آشنا شده و به منتقد ادبی بدل شد.
از آنجايی که شخصيت فرد از همان کودکی شکل میگيرد، تاثير اين مساله در رشد شخصيت داستاننويس، نبايد سطحی گرفته شده و فراموش شود که بررسی آن نياز به كار روانكاوانه دارد. چنان مینمايد که او به لحاظ روحی، از همان کودکی شايد دچار سرخوردگی شده باشد. او در مصاحبهای گفته بود: «وقتی هم که از رکاخانه به دهمزنگ کوچ کردیم، من به آنسوی دریای کابل – جایی که بعدها در این سویش باغ وحش کابل را ساختند – میرفتم. آنجا بیشهی خلوت و سرسبزی بود. در این بیشه ساعتها دراز میکشیدم و یکه و تنها در عالم تخیل به بازی میپرداختم؛ ولی در دنیای خیالاتم یکه و تنها نبودم؛ بل کودکان دیگری با من همبازی بودند؛ اما ايام نوجوانی و جوانی، او را زودتر از ديگر همسالانش، با شناخت و دردهای اجتماعی گره زد. او در این باره میگوید: «تا زمانی كه خودم را شناختم و شروع به يك نوع تفكر اجتماعی كردم، كودكی شاد داشتم؛ اما زمانی كه واقعيتها را درك كردم، ديگر زندگی برايم چندان گوارا نبود.»
بیگمان دغدغههای فکری زرياب، تاثيرپذيرفته از انديشههای روشنفکران پيشگام چپ بود و دردهای اجتماعی را از منظر تضاد طبقاتی جامعه میديد.
زریاب در دورهی دانشآموزی اش، با آن كه شاگرد ممتاز بود، از بازیگوشیهای آن دوره و تعلل در آموزش بيشتر ناراحت بود. «الجبر يكی از مشكلات من بود. در مضامين اجتماعی نمرههايم خوب میبودند؛ ولی در رياضی و كيميا تنها كامياب میشدم و از صنف هشتم به اين تصميم رسيده بودم كه دانشكدهی ادبيات را بخوانم و نويسنده شوم.» و سرانجام هم چنين شد.
زریاب از شروع به نویسندگی بیشتر به شوپنهاور متمایل بود و از نوشتههای او نیز تاثیر پذیرفته است. او در یکی از گفتوگوهایش گفته بود: «از کسانی که آن زمان آثار شان بسیار بر من اثر داشت، شوپنهاور بود. در صنف نهم بودم که شروع کردم به خواندن آثار شوپنهاور. گرچه این قابل پرسش است که من آن زمان تا چه حد میتوانستم آثار او را درست درک بکنم و بفهمم؛ ولی به هر رو، من علاقهمند دیدگاه شوپنهاور -که دیدگاه سخت بدبینانه نسبت به زندگی است- بودم.»
رهنورد زریاب، هنگامی که هنوز دانشآموز مدرسه بود، به کار نویسندگی روی آورد و نخستین داستانهای خود را در مجلههای گوناگون کشور به چاپ رسانيد. از آن زمان تا اکنون بیشتر از صد داستان کوتاه نوشته و به گفتهی لطيف ناظمی، سالها در روزنامهها و مجلات قلم زده است؛ حتا شماری از داستانهای او در اتحاد شوروی سابق، ایران و آلمان فدرال اقبال چاپ یافته اند. از جمله اثرهای زریاب، یک مجموعهی داســتانهای کوتاه اش به زبان روســی، در ماســکو نيز منتشــر شــده اســت.
«آوازی از میان قرنها»، «دوستی از شهر دور»، «مرد کوهستان»، «نقشها و پندارها»- داستان، «گلنار و آیینه»-رمان، حاشیهها، «گنگ خواب دیده»- پژوهش هنری، «مجموعه داستان پیراهنها»، «شمع شبستان»- مجموعهی خاطرهها و «اختر مسخره»- فیلمنامه، از نوشتههایی است که از زریاب به جا مانده است.
زریاب، با «سپوژمی زریاب» -نویسندهی نامی افغانستان-، ازدواج کرد كه حاصل آن سه فرزند دختر است.
رهنورد زریاب از چندی به اینسو به دلیل بیماریای که داشت در شفاخانه بستری بود، تا این که صبح امروز (جمعه، ۲۱ قوس ۱۳۹۹ ) در گذشت.