
سادهانگاری، به دنبال تعیین تاریخ مصرف برای رویدادها و جریانها است. این وضعیت، حاصل تراکم رویدادها است و به میزان افزایش رویدادها، تاریخ مصرف آن نیز کوتاه و کوتاهتر میشود. تراکم رویدادها، توجه موردی به آن را مختل کرده و زمینهی جابهجایی را فراهم میکند. نتیجهی جابهجایی، توجه به رویدادهای جدید و به فراموشی سپردن رویدادهای قبلی است.
جامعهی افغانستان، بیشتر از هر جامعهای، دچار سادهانگاری رویدادها است؛ چون، شهروند افغانستانی، هر روز دچار رویدادهایی با رویکردهای مختلف است و آنقدر تراکم و تنوع این رویدادها زیاد است که توجه جدی فردی و جمعی به آن امکانپذیر نیست، یا اینگونه به نظر میرسد. حوادث وحشتناکی که هر روز اتفاق میافتد و روز بعد، به فراموشی سپرده میشود، برآمد همین سادهانگاری است. سطح این سادهانگاری، به حدی رسیده که هر حادثهی تأثربرانگیزی، تبدیل میشود به سوژهی یکی-دوروزهی رسانههای جمعی و اجتماعی و روز بعد، همه آن را فراموش میکنند تا به رویداد دیگری بچسپند و منتظر این باشند تا رویداد دیگری اتفاق بیفتد تا این یکی را فراموش کنند.
دو هفته پیش، زمانی که انفجاری بیش از سه صد کشته و زخمی از غرب کابل گرفت، ویدیوهایی از زخمیان و دانشجویان مکتب سیدالشهدا به نشر رسید که گویای امیدواری و اراده برای پیشرفت بود. برخی از این دانشآموزان، به عاملان حملهی تروریستی هشدار داده و گفتند که از کشتهشدن نمیترسند و با قلم، به نبرد تفنگ خواهند رفت.
این که چنین آگاهیای در افغانستان شکل گرفته و با وجود این همه تهدید، نوجوان دانشآموزی، اینگونه حس ایستادگی و تمایل به پیشرفت دارد، خوب است؛ اما روی دیگر سکه، سادهانگاری مرگ و خطر است. تکرار مرگ و رویدادهای مرگبار، باعث شده این سادهانگاری افزایش پیدا کند. ماندن در مالیخولیای نامعین روانی و زیستی، نیازمند تأمل به وضعیت است و تأمل نسبت به وضعیت، در کشوری مانند افغانستان، آسیبهای روحی و روانی زیادی دارد. به این دلیل، یکی از دغدغههای همیشگی افراد در جامعهی افغانستان، رسیدن به تعادل روانی است؛ تعادلی که نسبت به رویدادهای پیرامون، دچار تزلزل نشود. متأثرشدن از پیرامون و رویداهایی که بدون پیشبینی و کنترل در آن اتفاق میافتد، برای انسانی که به دنبال خوشبختی است و تلاش دارد در زندگی بخورونمیر در جامعهی افغانستان، به فرصتهای اندک کاری و زندگیاش بپردازد، مانعی تلقی میشود که امکان توجه و تمرکز به زندگی روزمره را از آن میگیرد. بنا بر این، تلاشهای فردی برای گریز از رویدادها، به تلاش جمعی انجامیده و وضعیت جمعی را نیز متأثر از این تلاشها میکند.
تجربهی بیش از یک سال کرونا در افغانستان، نمایانگر اوج این سادهانگاری بود. در آغاز شیوع کرونا، برای مدتی، همه به دنبال نجات جانشان از این ویروس پرآوازه، سعی داشتند مواردی را که از سوی سازمانهای صحی برای وقایه و جلوگیری از گسترش آن تبلیغ میشد، رعایت کنند؛ اما دیری نگذشت که با جابهجایی ویروس در جامعه، ترس موجود مقابل آن تبدیل به بیپروایی شد و مردم به جای این که توجهی به نکات صحی داشته باشند، بیشتر به آن با دیدهی طنز نگاه کردند. این روزها که موج سوم کرونا از کشورهای مختلف تلفات میگیرد و آمار مبتلا و مرگ در افغانستان نیز افزایش پیدا کرده، هیچ کسی ذرهای نگران این ویروس نیست و همه در حدی مقابل مبتلاشدن و مردن توسط کرونا بیتفاوتی اختیار کرده اند که حتا اگر دولت سعی کند قرنتین عمومی وضع کند، باز هم مردم به آن توجهی نخواهند کرد.
زندگی در درون وضعیت نامشخص و تجربهشدن رویدادهای وحشتناکی که هر روز جان دهها نظامی و غیرنظامی را از طرفهای مختلف درگیر جنگ میگیرد، جنگ، کشتار و ارزش زندگی را، به حدی ساده کرده که دیگر با وجود خطر همیشگی، کمتر کسی نگران وضعیت است و اگر فردی میتواند به بیتفاوتی بیشتری دست یابد، تلاش میکند نسخهای که پیچیده را، برای دیگران نیز تجویز کند؛ چون، دیگرانی که هنوز نتوانسته اند به کرختی مقابل وضعیت برسند، دچار راهچاره اند و این راهچاره، برای بیشتر جامعه این است که باید آسان گرفت و آنقدر درگیر نشد که روزگارت تلخ شود.
جامعهی افغانستان، نتیجهی سادهانگاریِ نارساییها است؛ چون، نارساییها باعث خلق انتظارات میشود و زمانی که انتظارات برآورده نیست، فرد به جای تلاش برای برآوردهشدن انتظاراتی که به دشواری امکانپذیر است، سعی میکند راه میانبر را بزند و با پذیرش آنچه که پیرامونش اتفاق میافتد، زمینه برای کرختی و سادهانگاری آن را مهیا کند. نتیجهی این سادهانگاری، شاید توانسته باشد در حد فردی، افرادی را از شکستها و آسیبهای روانی نجات بدهد؛ اما، وقتی این دغدغهی فردی، تبدیل به جوِ حاکم جامعه میشود، دیگر افراد، نه تنها کرخت و بدون حساسیت میشوند؛ بلکه جامعهای کرخت و بدون حساسیت داریم؛ جامعهای که در آن میتوان خنثا بود و هیچ کسی به دنبال درک دلیل این خنثایی نیست.
پیشرفت، حاصل همآهنگی جمعی و باور به عبور از حال به آینده است؛ پس، اگر افراد جامعه، به صورت جمعی تمایل صادقانه به پیشرفت داشته باند، امکان این عبور به آینده فراهم خواهد شد؛ اما زمانی که عبور به آینده، جایش را به کرختی و سادهانگاری میدهد، جامعه نه تنها تلاش نمیکند رویدادها و دلایل آن را درک کند؛ بل در مواردی حتا از درک آن فرار میکند. فرار از درک واقعیت، به سادهانگاری واقعیتهای پیرامونی انجامیده و از آن، رویدادهای تکراری، غیرقابل جلوگیری و حتا قابل گریز میسازد.
چیزی که امروز میتواند حتا به قیمت مالیخولیاییشدن افراد در افغانستان، برای عبور از وضعیت کمک کند، نه سادهانگاری رویدادها، بلکه پرداخت به رویدادها و دلایل گفتمانی آن است. پرداختن به خشونتهایی که در افغانستان اتفاق میافتد، کاویدن زخمهایی که هر روز به وجود میآید و روایت آنهایی که در رویدادهای مختلفی نفله میشوند، باعث تازه نگهداشتن زخمها میشود و زخمی که به کهنگی و کرختی نرسیده باشد، این احساس مسؤولیت را در فرد و جامعه به وجود میآورد که از کنار آن به سادگی نگذرند. سادهنگذشتن از کنار رویدادها و تأثیرات آن، به آگاهی و مسؤولیتپذیری جمعی انجامیده و به تلاشی میانجامد برای مبارزه با وضع موجود و تمایل به وضع مطلوب.