توضیح عکس: این دو مجسمه از سوی شخص دیگری طراحی شده و احسان مسؤولیت ساختن مسجمهها را داشته است.
نزدیک به سه ماه است احسان – نام مستعار- در شوک سقوط ناگهانی کابل به دست طالبان است و هر روز با خود کلنجار میرود که چگونه زندگی و رویاهایش در یک لحظه دگرگون شد.
احسان، هنرمندی که تا قبل از سقوط کابل، سرشار از شور، هیجان و انرژی بود؛ اکنون هیچ نشانی از اینها در وجودش دیده نمیشود و به گفتهی خودش، مردهای است متحرک!
احسان مجسمهساز است. وی متولد ۱۳۶۹ ولسوالی ورس از ولایت بامیان است. احسان از مشکلات و مشقتهای زندگیاش میگوید؛ از این که هیچگاهی کشتی زندگیاش در مسیر مورد نظرش در حرکت نبوده؛ نه در خارج و نه در داخل افغانستان. او، اما هیچگاهی مایوس نشده و دست از تلاش و مبارزه برای رسیدن به خواستههایش نکشیده است
احسانی که در خانوادهی فقیری به دنیا آمده، در یکسالگی سرنوشت پدر را نیز از او میگیرد و سایه تاریکی در کودکی احسان جا خوش میکند. هنگامی که کمی قد میکشد، راهی کوه و صحرا میشود تا از گوسفندان مراقبت کند.
احسان، از هفتساسالگی، همزمان با مکتب، کار قالینبافی را نیز شروع میکند. مدتی بعد، شاگرد رستورانتی میشود و مدتی نیز کلینر یک موتر شهری تا نانآور خانوادهاش باشد. او، کودک کار است؛ کودک کاری که بعد از دلسردی از کارهای مختلف، تصمیم ایران میگیرد و تصور میکند زندگی در ایران، زندگی ایدآلی به نظر میرسد؛ زندگیای که با تمام چالشهایش، پای احسان را از کارگری محض برای آوردن نان، به مجسمهسازی میکشاند. «آن موقع تصورم این بود که اگر از افغانستان بیرون شوم، حتما سایهی بدبختی مرا رها میکند.»
او، روزی در ایران، متوجه کارگاه مجسمهسازیای میشود و با دیدن مجسمهی تلفون همراهی که بیرون آن کارگاه گذاشته شده، چیزی به ذهنش میرسد: « با دیدن آن مجسمهی خیلی زیبا و واقعی حس عجیبی پیدا کردم و با خود گفتم کاش من هم بتوانم یک روزی مجسمهساز شوم و اینگونه مجسمههای واقعی و زیبا بسازم.»
احسان پس از تلاشهای زیاد، موفق میشود رضایت مسؤول کارگاه را جلب کند و با هویت مخفی، در ورکشاپهای کارگاه مجسمهسازی شرکت کند. او، پاسپورت ندارد و به شکل قانونی نمیتواند در این کار فعالیت کند.
احسان، پس از دو سال فعالیت در آن مجسمهسازی، تصمیم میگیرد جهت گرفتن پاسپورت به افغانستان برگردد. او، پاسپورت گرفته دوباره به ایران برمیگردد و سال یک بار برای تمدید ویزای اقامتش، به افغانستان میآید.
او، در سال ۱۳۹۴، تصمیم میگیرد در افغانستان کارش را ادامه دهد و پس از برگزاری نمایشگاهی در کابل، با بازخورد سرد بینندگان برمیخورد؛ حتا عدهای او را به جرم مجسمهسازی مشرک میگویند: «تو مشرک و بتپرست استی که مجسمه جور میکنی در کشور اسلامی نباید کارهای شِرک بکنی و با ساختن هر مجسمه مرتکب گناه میشی.»
او اما ناامید نمیشود و کارش را به پیش میبرد. احسان میگوید: «به خاطر ترویج هنر مجسمهسازی در افغانستان مبارزات زیادی انجام دادم واز طریق هنر مجسمهسازی همواره بیعدالتیها، اندیشهی افراط گرایی و ظلم را در قالب هنر تجسمی به تصویر کشیدم.»
یکی از کارهای هنری او مجسمه منار فرخنده در جاده شهید فرخنده است؛ نمونههای کاری دیگرش که برای زیبا سازی شهر کابل ساخته است، از سوی شهرداری قبول نشده و مورد حمایت قرار نمیگیرد. شهرداری، مانند مردم عام دید منفیای نسبت به مجسمه دارد. مخالفت همه با مجسمهسازی و حتا خانوادهی احسان، او را مجبور میکند از خانواده جدا شود.
سقوط کابل به دست طالبان
احسان، مصروف آب دادن گلهای خانهاش است که خبر سقوط کابل را میشنود؛ گلهایی که پس از جدایی احسان از خانواده، دلخوشی او برای گذراندن ساعات بیکاریاش است. سقوط کابل، بمبی است که در سر او منفجر میشود؛ در سر یک مجسمهساز که برای طالبان مشرک و بیدین پنداشته میشود. او، باید تصمیم سختی بگیرد؛ تصمیمی برای نابودی همه آثار و تلاشهای زندگیاش. « «وقتی به آن روز فکر میکنم هنوزهم نمیتوانم باور کنم که چنین اتفاقی افتاده است وقتی تمام آثار هنریام را آتش زدم در اصل خودم نیز با آنها سوختم و خاکستر شدم و الان یک جسم بی روح هستم که ظاهرا فقط زندهام.»
او، از دور اول حکومت طالبان، خاطرات تلخی دارد؛ خاطراتی از زندگی یک کودک کار دههی هفتاد: «یک روز غروب هنگام از خانه برای بردن ظرف همسایهمان به خانه همسایه میخواستم برم و همین که سر کوچه رسیدم، یک سرباز طالب جلوم ظاهر شد و بدون هیچ پرسوجویی یک سیلی محکم به صورتم زد و گفت زود برو خانهات. بعد از آن سیلی وحشت زیادی وجودم را فرا گرفت و هیچ وقت نتوانستم فراموش کنم.» ترس آن سیلی هنوز در احسان است؛ ترسی که باعث نابودی مجسمههای احسان با دستهای خودش میشود.
دو ماه پس از سقوط کابل است؛ احسان خسته و ناامید، در کابل زندگی میکند؛ در خانهای که دیگر روزها است گلهای آن آب ندیده و رمق زندگی از آن پریده است. از احسان که هر چه به پیش نگاه میکند، جز تاریکی چیزی در چشمش نمیگنجد.