هنجارها کلیشههای پذیرفته شدهای است و کنش هنجاری، کارکرد ناگزیریای است که فرد از رفتار دیگران و یا کلیت رفتاری مکان محصورش تقلید میکند. به عبارت سادهتر؛ شیوهای از فرمانروایی رفتاری است که با کنشهای مستمر و پیوسته هویت ما را شکل میدهد که میتوان آن را فرهنگ رفتاری عامه نام گذاشت که همهی ما سهمی برای اجرایی کردنش داریم.
اگر حتا خلاف رفتار غالب جامعه حرکت میکنیم، مشغول به پرداختن همان رفتاریم. تنها تفاوت، واکنش ما در درازمدت، تأثیر نه چندان چشمگیری خواهد داشت.
کموبیش، همگی گرفتار رفتار همسانی هستیم. کمتر کسانی با «منِ» جمعی خویش میرزمند. منی که مبارزه با آن کار بسیار دشواری است. مبارزه با دیگران میتواند روشی ساده و حذفی داشته باشد؛ اما با من درون و عادتهای تحمیلی جامعه، نزدیک به صفر است. با اینهمه، در یکی دو نسل قابلتغییر است؛ اما آنهم هنجارهایی مربوط به همان نسل را دارد.
این گفته را وجودگراها با مفهوم دقیقش به این روش بیان میکنند: «انسانها در زمان و مکانی خاص، بهگونهای تحت تأثیر یک فضا و تفکر زندگی میکنند.» این نقلقول تفسیرهای بیشماری دارد؛ اما در این یادداشت، به همین «انسان مقلد» بسنده میکنیم.
«یورگن لانتیموس» از فیلمسازان انگلیسیای است که بیشتر روی کنشهای جمعی انسان، هنجارهای رفتاری و انقلابها فیلم میسازد. حتا میشود در تمام فیلمهایش رگههایی از حرکات انقلابی را دریافت و شخصیت فیلمهایش با یک کلیت در برابر خویشتن میایستند.
در فیلم «خرچنگ»، شخصیت اصلی فیلم برای هماهنگی یا شبیه کردن خودش به تقلید از جمع، یکی از اعضای بدن خود را معیوب میکند و بهگونهای دیگری در برابر خود قیام میکند.
در فیلم دیگری به نام «بادی که مزرعهی جو را تکان داد» که از ساختههای همین کارگردان است، شخصیت اصلی فیلم، خودش را به جوخهی دار میآویزد و در برابر زندگی خود میرزمد.
فیلم خرچنگ محصول سال ۲۰۱۵ میلادی، با کارگردانی یورگن لانتیموس و محصول کشورهای؛ ایرلند، بریتانیا، هالند و فرانسه است. این فیلم در آن سال بسیار تقدیر شد و جایزهی هیئتداوران کن را نیز از آن خود کرد.
فیلم خرچنگ درآمیختن سینما با جامعهشناسی و روانشناسی است. فضای فیلم آمیخته با تخیلات کارگردان که سعی در نشان دادن حقایقی ژرف و عمیق در دنیای واقعی دارد، است. دیالوگهای این فیلم، خشک و بیروح میان شخصیتها ردوبدل میشود؛ اما بهشدت دقیق و تأمل برانگیز است. شخصیت اول داستان باوجود ظاهر بیاحساسش دست به اقدامات عجیبی میزند که بیننده را به حیرت وامیدارد. در حقیقت این فیلم روی واقعیت هنجاری ازدواج در جامعه دست گذاشته است.
هدف کارگردان از ساختن این فیلم، پرداختن به هنجارهای مروج و پذیرفته شده است. لانتیموس با فیلم خرچنگ اساس را بر این میگذارد که هر رفتاری امکان دارد تبدیل به قانون و یا تابو شود؛ حتا اگر ناپذیرفتنیترین کلیشه یا هنجار باشد.
هنجارهای بیشماری در جهان وجود دارند که غیرقابل پذیرشاند. انسانِ گرفتار به کلیشه و هنجار، دچار عدم بینش است. زمانی که هنجارها از راه هنر شبیهسازی میشوند، ما فرسایشی بودن آن را درک میکنیم و شانههای خمیدهی خود را میبینم که تا چه اندازه درگیر شکسته شدناند. در غیر آن، ساختار هنجار طوری است که زندگی و طرز تفکر ما را بی آنکه متوجه شویم، در خودش محبوس میکند.
این فیلم هنجارهایی را به پرده درآورده که ما ناخواسته درگیر آن هستیم و به پیروی از آن زندگی ما شکل گرفته است. به این مفهوم که زندگی تمام انسانها بر محور هنجارهایی نامریی میچرخد.
در یکی از شهرها که مشخص نیست مربوط به کدام کشور است، افراد مجرد ناگزیرند که زندگی مشترک را در پیش بگیرند، در غیر آن به هوتلی فرستاده میشوند که در آنجا مجردهایی دیگر، به بهانهی جفت یافتن آورده شدهاند. اگر در مدت ۴۵ روز صاحب زندگی مشترک با یکی از مهمانان هوتل نشوند، به حیوان دلخواهشان مبدل میشوند. برادر شخصیت اصلی داستان-دیوید-نیز با همین روش به سگی مبدل شده است.
دیوید پس از یازده سال و یک روز از همسر خود جدا و وارده هوتل شده است. نخست زنی که مدیر هوتل است، از او حیوان دلخواهش را میپرسد و او میگوید؛ اگر موفق به همسریابی نشود، دوست دارد به چه حیوانی بدل شود. دیوید از خصوصیات خرچنگ میگوید و میخواهد پس از نیافتن همسر، او را به خرچنگ تبدیل کنند.
دیوید در هوتل مجردها دو دوست مییابد که یکی از آنها تظاهر میکند که شبیه به یکی از زنهای مجرد، خوندماغ دارد و با این روش زمینهی وجوه اشتراکی و زندگی مشترک او را با خود فراهم میکند تا از حیوان شدن نجات پیدا کند. یکی از شرایط همسریابی در این هوتل، داشتن وجوه اشتراک میان دو طرف است.
مهمانان مجرد هوتل در جشنهای شبانه شرکت میکنند و هوتل برنامههای ارتقاء ظرفیت برای همسریابی را نیز برگزار میکند. شرط همسریابی؛ شباهت اخلاقی و حتا ظاهری مهمانان است که هنجار اجتماعی است. مهمانان باید همسری را انتخاب کنند که شباهت بسیاری به شخصیتشان دارد، در غیر آن رابطهای که شکل میگیرد میانشان پایدار و پذیرفتنی نیست.
کارگردان نشان میدهد که مدیر هوتل با همسرش در جشنهای شبانه آواز میخواند و همواره در کارها با علاقمندی سهیم میشوند که شباهت رفتاری دو نفر را در زندگی مشترک نشان میدهد و بهعنوان شاخصههای ازدواج بایدی است.
در سوی دیگر، فراریهایی هستند که با فرار از هوتل یا -حیوان شدن- در جنگل زندگی میکنند و به عبارتی، انقلابیهایی هستند که از شرایط هوتل و اجتماع فرار کرده و شرایط جنگل را علیه هنجار حاکم طراحی کردهاند؛ یعنی داشتن همسر در جنگل جرم تلقی میشود و مجازات خاص خودش را دارد. حتا در داخل هوتل جاسوس دارند که یکی از پیشخدمتهای زن در همان هوتل است؛ اما مهمانان میتوانند با استفاده از اسلحهی بیهوش کننده فراری را شکار کنند و به سرنوشت محتومی که همان حیوان بودن است، برسانند.
مهمانان با هر شکار یک روز در اقامت خود به هوتل اضافه میکنند. درواقع، شبیه به ارتشی است که ناگزیر از هنجارهای حاکم پاسداری میکنند.
هنگامی که چند روز بیشتر از زمان اقامت دیوید در هوتل نمیماند، ناچار به تظاهر میشود و یکی از زنهایی که گویا هیچ عاطفهای ندارد، خود را همگون جا میزند و زن سگ دیوید را که برادرش نیز است، میکشد. دیوید شروع به گریه میکند. زن سنگدل میخواهد از دیوید بابت تظاهرش، شکایت کند تا به حیوان تبدیلش کنند؛ اما دیوید موفق به کشتن زن میشود و انتقام برادرش را میگیرد. در ادامه از هوتل فرار میکند و به انسانهای ساکن جنگل یا فراریهای «انقلابی» ملحق میشود.
پس از مدتی دیوید در جنگل با زنی آشنا میشود و با او یکجا تصمیم به فرار از جنگل میگیرند تا در شهر به زندگی مشترک بپردازند. رهبر فراریها متوجه رابطهی عاشقانه دیوید و زن میشود و زن که همسان دیوید مشکل نزدیکبینی دارد، به بهانهی جراحی از سوی رهبر فراریها کور میشود تا مجازاتی باشد برای شکستن قوانین کسانی که در جنگل فراری شدهاند.
دیوید پس از اطلاع از کور شدن معشوقهاش، رهبر فراریها را میکشد و با زن به شهر منتقل میشود. در پایان فیلم او به قهوهخانهای میرود و چشم خود را با چنگال کور میکند تا نظر به عرف اجتماعی همسانیاش را با زنی حفظ کند که میخواهد همراهش ازدواج کند.
سرتاسر فیلم با روایت، حتا کوچکترین حرکات شخصیتها از سوی کسی که کور است توضیح داده میشود و معلوم میشود که روایتگر، همان معشوقهی دیوید است که از سوی رهبر فراریها کور شده است.
تضاد و ترور تابوها
ازدواج در هوتل مراحل خاص خودش را دارد؛ دو نفر باید از هفتخوان رستم بگذرند تا دریابند که شباهتهای واقعی برای زندگی مشترک دارند. دوست دیوید که با خوندماغ خود را همسان زنی جا زده بود، از آخرین مرحله میگذرد و آخرین مرحله یک هفته زیست مشترک میان کشتی در داخل آب است.
فراریهای ساکن جنگل، رفتار تابو شکنانهای از خود بروز میدهند که از سوی جامعه، تروریستی تلقی میشود. آنها در فیلم دنبال شکستن رابطههای میان انسانها یا ازدواجشاناند. دیوید در یکی از عملیاتهای انقلابی شرکت میکند که قرار است رابطهی مدیر هوتل با شوهرش را از هم بپاشانند؛ اما دیوید برعکس بقیه سراغ کشتی میرود. در آنجا برای زن روشن میکند که دیوید با کوبیدن دماغش به جسم سخت خوندماغ میشود؛ زن هیچ واکنشی نشان نمیدهد و سکانس پایان مییابد.
در بخش دیگر فیلم، رهبر فراریها با معشوقهی دیوید وارد اتاق مدیر هوتل میشود و به دست شوهر مدیر خانم اسلحه میدهد و میگوید در صورتی خودش زنده میماند که زنش را با تیر بزند. مرد مجبور به انجام این عمل میشود؛ اما در داخل هفتتیر گلولهای وجود ندارد. فراریها با انجام این عمل قدرتمندترین شخص علیه مجرد بودن را نشانه میگیرند و ازدواجش را میشکنند که به نحوی موفقیت بزرگی بهشمار میآید.
ترور و کشتن از شاخصههای انقلاب است؛ اما لانتیموس با این فیلم نشان میدهد که انقلابیون نظر به حاکمیت، عملی انجام دهند که سلطه از میان برود، نه شخصیتهایی که در چرخهی سلطه عمل انجام میدهند. در واقع، از این طریق میشود تابوها را شکست، نه مجریان تابو را.
چیز دیگری که در این فیلم برجسته است، قوانین انقلابیون یا فراریها در جنگل است. لانتیموس نشان میدهد که تابوهای دیگری با قدرتگیری فراریها به وجود میآید که شکنندگی خاص خودش را دارد. اگر انقلابیها علیه ازدواج پیروز شوند، هنجارهای دیگری است که میتواند زندگی را دچار مخاطره کند.
از همینرو، لانتیموس در این فیلم هیچیک از طرفین را پیروز نشان نمیدهد؛ فقط هر دو تابو را میشکند. تابوی اول که ازدواج است و تابوی دوم که ازدواج نکردن است. او نشان میدهد که مردی برای عشقش از چشم خود میگذرد و در برابر خود ایستادگی میکند تا هنجاری که برای ازدواج لازم است –همسان بودن- را فراهم کند؛ اما خود او باور به هیچیک ندارد.
روای بودن معشوقهی دیوید نشان میدهد که هر دو روایت در جامعه از میان رفته، او از فداکاری شوهرش آگاه شده و این راه، به قولی همان خط سوم است. «اگر دو راه وجود داشت راه سوم را انتخاب کنید.»، « و آن خط سوم منم» که دیوید از این راه سوم پیروی میکند.