گزارشگر: لیلا یوسفی
سیاهی دور چشمانش را گرفته و پیشانی اش چروک برداشته است. پس از چهار سال، نخستینبار است که می بینمش. او چهار سال پیش، شوخطبع بود؛ اما اکنون خبری از شوخطبعی اش نیست و از چهره اش تنها اندوه میبارد؛ گویی در این مدت درد بزرگی را زندگی کرده است. با دیدن اش خوشحال میشوم و با هیجان زیادی میگویم: «تو اینجا چه کار میکنی؟ تو که باید حالا در محکمه باشی قاضیخانم!» لبخندی روی لبان ترکخورده اش نقش میبندد و میگوید که دیگر قاضیخانمی در کار نیست. او از ناگفتههایش، از نخهای سیگاری که زندگی اش را دود کرده است، قصه میکند.
مروه محبی، چهارسال پیش دانشجوی دانشکدهی حقوق در دانشگاه کابل بود؛ اما حالا در یکی از فروشگاههای شهر کابل فروشندگی میکند. او مرا به یک فنجان چای دعوت میکند و خودش نخ سیگاری را از درون پاکت میکشد و روشن میکند. با دیدن سیگار متعجب شدم؛ اما لبخندی به رویم زد و گفت که چیزی نیست. با این حال اما چشمان درشت اش از دردهای نگفتهای روایت میکند.
مروه میگوید که پس از مرگ پدرش، دنیایش تغییر میکند. او، با مرگ پدرش، همهچیز اش را میبازد و زندگی اش رنگ دیری به خود میگیرد.
از حرفهای مروه چنین بر میآید که او چوپ سوخت ننگ و غیرت افغانی شده است؛ ننگ و غیرتی که پای او را به اعتیاد میکشاند. او میافزاید: «پس از مرگ پدرم، برادرم گفت: دیگر اجازهی رفتن به دانشگاه ر نداری تا حال که رفتی پدرم بود. به دختر بیسرپرست و بیپدر بیرونرفتن خوب نیست و غیرتم برم اجازه نمیته که خواهرم بیرون از خانه با نامحرم درس بخوانه.»
مروه زبان شکایت از ننگ و غیرت باز میکند؛ واژههایی که زنان افغانستان، پیوسته از آن زخم خورده اند. مروه میگوید: «میخواستم خانم سارنوال محبی شوم؛ اما دیگه از آن رویا خبری نیست.»
مروه به دود سیگارش خیره میشود و به فکر میرود و میگوید که اولینبار از سیگار برادرش نخی برداشته و دود کرده است؛ در زمانی که او نمیدانست سیگار چه تاثیری روی آدم میگذارد. او تنها شنیده بود که مصرف سیگار درد را کاهش میدهد و او که نیز دنبال چنین چیزی بوده است، سیگار را انتخاب میکند. «با اولین دود آنقدر سرفه کدم که احساس میکدم قلبم از دهنم بیرون مییایه؛ اما تا آخرش زدم.»
مروه پس از اولین نخ سیگارش، همیشه از قطی سیگار برادرش چند نخی بر میدارد. او با پسری به نام همایون در دنیای مجازی آشنا میشود. همایون از تابلیت آرامشبخشی به نام «ترامودل» به او میگوید.
مروه میگوید: «به چند دواخانه رفتم؛ اما نداشت و یا هم اگر داشت به من نفروخت.» سر انجام همایون، نشانی خانهی مروه را میخواهد تا خود برای از آن قرصها بیاورد. مروه می گوید: نمیخواستم اعتماد کنم اما دیگر چیزی برایم مهم نبود. نشانی سرکوچه را دادم. چند ساعت بعد تماس گرفت؛ رفتم و تابلیتها را در بدل پولی که از گلدوزی به دست آورده بودم گرفتم.
نبود توجه خانواده بر فرزندان شان، فقر، بیکاری و مهاجرت، از جمله عوامل اجتماعی است که باعث میشود شماری از زنان هنگام رویارویی با شرایط دشوار، به مصرف مواد آرامدهنده و گاه مخدر رو بیاورند. داکتر مجیبالرحمان راسخ، معاون خدمات مبارزه با مواد مخدر، میگوید: «بیشترین نوع مواد مصرفی بین خانمها؛ ترامادل، تابلیت K، زیگپ، شیشه ، تریاک و هیرویین است.»
مروه در هنگام صبحتکردن سیگار را پشت سیگار روشن کرده و دود میکند. حال مصرف تابلیت و سیگار برایش مانند خوردن غذا بخشی از زندگی اش است. او آرام آرام پس از دودکردن سیگار حرف میزند. گاهی به فکر میرود و برای لحظههای درازی سکوت میکند و دوباره به حرفهایش ادامه میدهد، به این که گاهی از دوستانش پول قرض میگرفته تا برایش تابلیت بگیرد. مروه با لبخندی آمیخنته با بغض میگوید: «خواهر جان، سیگار که چیزی نیست، اشتکها هم استفاده میکنه.» او حالا فقط از درد زیاد دود نمیکند. مروه میگوید که پس از مرگ پدرش، برادرش نیز هر چند روز در میان سری به خانه میزده و بیشتر شبها نیز به خانه نمیآمده است. «فقر، بیچارگی، بیپدری همه و همه، دردی بود که حمل آن بر دوشم سنگینی میکرد.»
مروه یک سال پیش در همین دکان شروع به کار میکند و فعلا هم مواد استفاده میکند. او حالا در خانهای در شهر کابل، تنها با مادرش زندگی میکند و میخواهد روزی خود را از شر مخدر خلاص بکند.
با این که در سالهای اخیر در افغانستان شماری از زنان نیز در کنار مردان به اعتیاد رو آورده اند و حتا شماری از آنها به زیر پولسوختهی کابل نیز رسیده اند؛ اما هنوز آمار دقیقی از شمار زنان معتاد در کشور در دست نیست و توجه جدیای نیز از سوی هیچ نهادی به آنها نشده است. داکتر راسخ، آمار تقریبی زنان معتاد را یازده هزار گفته است که بیشتر آنها بین سنهای ۱۱ تا ۴۵ است.
زرلشت، بانوی دیگری که با لهجهی بدخشانی حرف میزند، پوشاک محلی رنگارنگ پوشیده و دستهایش را حنا بسته و انگشترهای کمبهایی در دست دارد و چینهای پیشانی اش او را بزرگتر از چیزی که است نشان میدهد. حین صحبتکردن گهگاهی چشمانش بسته میشود، انگار به خواب میرود. در این میان او از قصههای تلخ روزگارش میگوید. زرلشت چهار سال قبل به دلیل فرار از منزل، به زندان میافتد؛ چهار سال زندان را به امید فردای بهتر و روشن میگذراند، بیخبر از این که سرنوشت نسخهی دیگری برایش پیچیده است. زرلشت با گلویی پر از بغض میگوید: «روزی که مدت حبسم تمام شد، تمام دلخوشی ام این بود که خانواده ام آن بیرون زندان منتظرم است.»
آه سردی میکشد و با چشمانش پر اشکش به حرفهایش ادامه میدهد. «خانواده ام دیگر آن خانوادهی سابق نبود. پدرم با دیدنم گفت؛ دختر بیحیا با کدام جرات دوباره برگشتی؟ تو از همانروزی که با آن پسر قولوقرار گذاشتی، برای ما مردی.» زرلشت سرش را به پایین میاندازد و خود را با انگشترهایش سرگرم میکند. دوباره سرش را بلند میکند و میگوید که اجازهی ماندن در خانهی پدر را نداشت.
او پس از راندهشدن از خانهی پدر، نمیداند کجا برود و چه کند. سرانجام سراغ دوستانش را میگیرد؛ اما هیچکدام او را نمیپذیرد.
زرلشت آخرسر پس از سرگردانی زیاد، در یکی از آرایشگاههای شهر مسوول پاککاری و آشپزی میشود و دودکردن را از همانجا با خانمهایی که از قلیون و سیگار استفاده میکردند شروع میکند.
زرلشت دندانهایش را از دست داده و جاهای داغ پیچکاری در دستانش به نظر میرسد.
او میگوید مصرف کرد و مصرف تا این که خودش را در زیر پل سوخته پیدا میکند. «حالا شب و روزم اینجا است. نه کسی را دارم و نه جایی برای رفتن.» اشک در چشمانش حلقه میزند و با چشمان پر از اشک میگوید: «تا حال سه بار سقط جنین داشتم.»
در چوکیای که نشسته بود، چشمهایش روی دسش میخکوب شده بود؛ دستهایی که به اثر استفادهی زیاد از آمپول داغ داغ است. او با ندامتی که در چشمانش موج میزند و درماندگیای که او را احاطه کرده است، میگوید که میخواهد درمان شود و تا پایان عمر دیگر مخدر مصرف نکند. زرلشت اکنون در یکی از مراکز ترک اعتیاد مبارزه میکند تا موفق به ترک اعتیاد شود و برای فردای بهترش امید بسته است. داکتر راسخ میگوید: «ما در حال حاظر یازده صد بستر و چهار مرکز ترک اعتیاد مخصوص خانمها در شهر کابل داریم.»
در سالهای اخیر به دلیل مشکلهای اقتصادی، فرهنگی و به ویژه سنتیبودن جامعه که عاملهای اساسی خشونت بر زنان در افغانستان استند؛ شماری از دختران و زنان برای فرار از خشونت به مصرف مواد مخدر رو آورده اند؛ موادی که نه تنها دردهای شان را تسکین نداده؛ بلکه خود به درد بزرگتری برای شان بدل شده است.