نویسنده: جون هانام
منبع: Making history -2008
برگردان: رحمان کریمی
نوشتن تاریخی زنان همواره با سیاستهای فمینیستی معاصر و همچنان تغییرهایی در خود رشتهی تاریخ، ارتباط نزدیکی داشته است. زمانی که زنان پی تحقیق در مورد نابرابریهای زندگی شان برمیآمدند، به تاریخ رجوع میکردند تا ریشهی ستمهای شان را دریابند و ببینند که از چالشهای گذشته چه میتوان آموخت.
اگر میشد نشان داد، نقش زنان در جامعه ساخت اجتماعی دارد و در یک زمینهی تاریخی مشخص به میان آمده و نه به طور طبیعی و همهشمول؛ فمینیستها میتوانستند استدلال کنند که این نقشها قابل تغییر اند.
فعالان عضو، در اولین جنبش سازمانیافتهی زنان در اواخر قر نوزده و اوایل قرن بیستم دریافتند که زنان به طور گسترده در متون تاریخ رسمی غایب اند و این مساله انگیزهای شد تا آنان به نگارش تاریخ شان بپردازند.
نویسندگانی مثل باربارا هاچینز، باربارا دریک و آلیس کلارک تحقیقهای مفصلی در خصوص کار، اتحادیههای کارگری و فعالیتهای سیاسی زنان انجام دادند.
مبارزان مدافع حق رای زنان نیز نگران پوشیدهماندن دستآورد حق رای و سهم زنان در کسب این پیروزی بودند. بنا بر این آنان سهم فعالی در روایتسازی مبارزههای شان گرفتند و این امر تاثیر طولانیمدتی بر تاریخنویسان نسل بعدی داشت.
در دههی ۱۹۲۰، انجمن سافرجتها (مدافعان حق برابری رای زنان با مردان) و کتابخانهی انجمن لندن برای خدمت به زنان ( جانشین سازمان حق رای زنان لندن به رهبری میلیسینت فوسیت) به هدف جمعآوری منابع تحقیقاتی در مورد جوانب قانونی و مبارزاتی جنبش، ایجاد شد؛ در حین حال بسیاری از این مبارزان به خود زندگینامهنگاری در خصوص سالهای مبارزه برای حق رای پرداختند.
ری استراچی و سیلویا پانکورست از اشتراک مبارزههای حق رای، به نوشتن تاریخ جنبش پرداختند که اکنون از جملهی متون کلاسیک به حساب می رود.
با ازهمپاشی جنبش زنان پس از جنگ جهانی اول، این آثار پیشگام تاریخی در حالت ازبینرفتن و پنهانماندن از دیدهها قرار داشت. نگارش تاریخ زنان همچنان ادامه یافت- به عنوان مثال، در جریان دهههای ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰ علاقهی تازهای به تاریخ حق رای زنان به میان آمده بود-؛ اما این مطالعات به طور کلی تاثیر اندکی بر تاریخنگاری یا برنامههای آموزشی دانشگاهی داشت.
این جنبش آزادی زنان (دبلیو ال ام) یا «فمینیسم موج دوم» بود که از اواخر دههی ۱۹۶۰ بیشترین تاثیر را بر نگارش تاریخ زنان گذاشت. فعالان سیاسی بار دیگر به نداشتن مراجع به زنان در متون رسمی اشاره داشتند و به دنبال کشف نقش فعال زنان در گذشته شدند.
شیلا روبوتام، تحقیق پیشگام نهان از تاریخ را نوشت که به تعقیب آن تحقیقات مفصلی در مورد جنبههای گوناگون زندگی زنان، از قبیل؛ اشتغال، اتحادیههای کارگری، سازمانهای زنان، زندگی خانوادگی و میل جنسی (سکشوالیتی) صورت گرفت.
با بهمیانآمدن پیشرفتها در تاریخ اجتماعی و علوم اجتماعی، زمینهای برای بازیابی تاریخ گروههای کمترقدرتمند –تاریخ از پایین- به وجود آمد و معیارهای قراردادی و رسمی در خصوص این که چه چیزی باید از لحاظ تاریخی با اهمیت شمرده شود، به چالش کشیده شد.
فمینیستها با فعالیتهایی مثل روشنکردن تجربههای ویژهی زنان در نهادهایی مثل خانواده، توجه به اهمیت تقسیمات جنسی در محل کار و خانوداده، بررسی ارتباطات دوجانبه میان زندگی عمومی و خصوصی، سهم ویژهای در این پیشرفتها داشتند.
با نگاهکردن به تاریخ از دریچهی چشم زنان، آنان وقایعنگاریهای معمول و مفاهیم زمان را مورد پرسش قرار دادند و اظهار داشتند که نگرانیهای خانوادگی، حمایتهای احساسی و روابط شخصی به همان اندازه از اهمیت برخوردارند که کار معاشدار و سیاست.
در انجام این کار آنان فراتر از قراردادن دوبارهی زنان در یک چارچوب رایج عمل کردند و به بازسازی شیوهای که در آن تاریخ به وسیعترین معنا نوشته میشد آغاز کردند.
عبارتهای تاریخ زنان و تاریخ فمینیستی اغلب به جای یکدیگر و مترادف هم به کار می روند؛ اما این امر باعث پایینآمدن اهمیت رویکرد خاص تاریخنگاران فمینیست میشود. فمینیستها استدلال میکنند که رابطهی قدرت میان زنان و مردان درست به اندازهی رابطهی قدرت میان طبقههای اجتماعی در درک تغییر اجتماعی با اهمیت است و این که شناخت ناسازگاریها میان زنان و مردان باعث بهمیانآمدن تفسیر مجددی از جنبشها و نظرهای اجتماعی میشود. همچنین دری به سوی عرصههای نو تحقیقاتی باز میکند.
بنا بر این، بررسی باربارا تایلور در مورد مشارکت زنان در سوسیالیسم اوونیت، چشمانداز نوی برای درک اهداف و نظرهای آن جنبش فراهم کرد. هرچند موضوع تاریخ فمینیستی را معمولا زنان تشکیل میدهدِ اما همیشه چنین نیستِ زیرا رویکرد فمینیستی را میتوان برای درک همه عرصههای تاریخ به کار گرفت. به عنوان مثال؛ سونیا رز و ویندی ویبستر از بینشهای فمینیستی برای مطالعهی هویت ملی، نژاد و شهروندی در جریان جنگ جهانی دوم و سالهای پس از جنگ، کار گرفته اند.
نگارش تاریخ زنان در دهههای ۱۹۷۰ و ۸۰ شگوفا شد، خاصتا در ایالات متحده و بریتانیا، هرچند که تفاوتها در تاکیدها و رویکردها وجود داشت که نشاندهندهی تقسیمبندیها در بین جنبش معاصر زنان بود، به ویژه میان فمینیستهای رادیکال و سوسیالیست.
در ایالات متحده تحقیقات روی فرهنگ جداگانهی زنان، رشد نهادهای تماما زنانه، خانواده و رابطهی جنسی (سکشوالیتی)، تمرکز داشت. در بریتانیا، جایی که تاریخ کار از قدرت خیلی بیشتری برخوردار بود و بسیاری از فمینیستها از بطن سیاستهای سوسیالیستی ظهور کرده بودند، تاکید روی کار معاشدار، سازمان اتحادیهی کارگری و سیاستهای کاری، میشد.
در تلاش برای شناخت تجربههای خاص زنان، مورخان سوسیالیست به بررسی رابطهی پیچیده میان مارکسیسم و فمینیسم پرداختند و مفهوم پدرسالاری را برای درک این واقعیت که « زنان نه تنها برای سرمایه کار کرده اند، که برای مردان نیز کار کرده اند»، مطرح کردند. به هر صورت، مرزها میان رویکردهای مختلف به مرور زمان کمتر شد؛ مثلا تحقیق سالی الکساندر در مور جنبشهای طبقهی کارگر در اوایل قرن نوزدهم به بررسی این پرداخت که چگونه ناخودآگاه وارد عرصهی سیاست شد و چگونه شناخت خود و هویت جنسی درک مان از مفهوم طبقه را تغیر میدهد.
در میان جنبش زنان، انتقادهایی در خصوص غلبه و نفوذ زنان غربی دیگرجنسخواه سفیدپوست و علایق شان به میان آمده بود و این امر بر نگارش تاریخ زنان تاثیرگذار بود.
توجه بیشتر بر تفاوتها میان زنان صورت می گرفت، مثل تفاوت نژادی، قومی، طبقاتی و گرایش جنسی. لزبینها، سعی داشتند تاریخ شان را از حالت نامرعی نجات بدهند و به شیوههایی که در آن کنترل مردان بر تن زنان باعث استحکام بنیانهای پدرسالاری می شود، توجه داشتند.
شیلا جفریس به عنوان مثال؛ در اسپنسر و دشمنانش استدلال کرد که ساختار اجتماعی دیگرجنسخواهی در اواخر قرن نوزدهم در حفظ قدرت جنس نر ممد واقع شده است.
مطالعات زنان سیاهپوست و آسیایی اهمیت نژاد و نیز جنس و طبقه را در شکلدادن زندگی شان روشن ساخت و در حین حال تاکید بر این داشتند که آنان گروهی یک دست نه، بلکه دارای طیف گوناگونی از تجربه اند.
به همین ترتیب، آنتوانت برتون، ورون وار و کلر میگلی به مطالعات مهمی در خصوص رابطهی پیچیده میان فمینیستهای «موج اول» و امپراتوری و قوم پرستی دیدگاههای آنان پرداختند. با وجود رشد تحقیقات در تاریخ زنان، تجربههای زنان اغلب در متون تاریخ رسمی و برنامههای آموزشی نادیده گرفته می شد و گرایشی به جداپنداشتن تاریخ زنان از سایر پیشرفتها وجود داشت. بنا بر این، در دههی ۱۹۹۰ جین رندال و دیگران خواستار تاریخ جنسیت نوی شدند که در آن موضوعات مطرحشده در تاریخ زنان، در خصوص هر دو جنس به کار گرفته شود و به روشهای گوناگونی که بر مبنای آن تفاوتهای جنسیتی در طول زمان و مکان فهم و ساخته شده اند، تمرکز شود.
در اولین سرمقاله اش، «جنسیت و تاریخ» اظهار داشت که اهداف این جورنال مطالعهی نهادهای مردانه و نیز نهادهایی که زنانه تعریف شده اند و پرداختن به مسایل مردان و مردانگی و نیز زنان و زنانگی، میباشد.
تحقیق دویداف و هال در خصوص خانواده و کار در بیرمینگهام، اوایل دوران صنعتیشدن نمونهی خوبی از چنین رویکردی است؛ جایی که در آن به پیوندهای پیچیده میان روابط خانوادگی، نقشهای جنسی، کار و هویت طبقاتی همچون مسایل دارای جنسیت دیده می شود.
تاکید بر تاریخ جنسیتمحور بحثبرانگیز است برای بعضی از فمینیستها این امر نشاندهندهی این است که تجربیات ویژهی زنان در میان رویکردهایی که علایق هر دو جنس را یکسان می بیند از دیدهها پنهان خواهد ماند.
بنا بر این پیشنهاد می شود که تاکید بر تاریخ زنان تنها راه برای اطمینان حاصلکردن از این است که نابرابریهای جنسی و رابطهی قدرت میان زنان و مردان در تحقیقات تاریخی، دارای اهمیت مرکزی باقی میماند.
پستمدرنیسم نیز بر عرصههای نظری و عملی جنسیت و تاریخ زنان تاثیرگذار بوده است. تاکید بر اهمیت زبان و گفتمان قطعیتهای قدیمی فمینیستی در بارهی تجربهی زیسته، ماهیت فرودستی زنان و کاربرد مقولهی زن را به چالش کشیده است.
علاقهمندیها از توجه به شرایط زندگی مادی زنان به سوی بازنمایی، سمبولیسم، گفتمان و متن تغییر یافته است؛ اما «تاریخ فرهنگی جدید» ثابت کرده است که جدلبرانگیز است. ماری مینارد، استدلال کرده است که تجربهی زیسته نه تنها از طریق گفتمان و متن؛ بلکه به وسیلهی ساختارها و روابط مادی نیز به میان میآیند. به هر صورت، این امر باعث بهمیانآمدن عرصهی تحقیقی نوی مثل تن زن، احساسات و ساخت حافظهی تاریخی و همچنین توجه به روندهای متغیر گوناگون و اغلب متضادی که در آن زنان هویت جنسیتی مییابند، شده است. هرچند تاریخ جنسیت از لحاظ محبوبیت رشد یافته است. تحقیق در تاریخ زنان همچنان به پیشرفت خود ادامه میدهد. بر خلاف دوران
«فمینیسم موج اول»، زمانی که دبلیو ال ام شروع به بازایستادن کرد، مطالعهی تاریخ زنان از بین نرفت.
گسترش تحصیلات عالی باعث ایجاد شغلهای بیشتری برای زنان اکادمیسینی که قادر به تاثیرگذاری بر برنامههای آموزشی و ترویج دورههای آموزشی تاریخ زنان بودند، فراهم کرد. منابع چاپی با ایجاد مطبوعات زنان، به ویژه ویراگو و هونو و جورنالهای جدیدی مثل جورنال تاریخ زنان، جنسیت و تاریخ و مجلهی تاریخ زنان، افزایش یافت.
گروههای متنوعی برای انعکاس صدای تاریخ زنان، توسعهی مطالعات در آن و حفظ روابط با فعالین فمینیست معاصر تشکیل یافته اند. در سال ۱۹۹۱ زنان پیشتاز تاریخنگار برای راهاندازی شبکهی تاریخ زنان (دبلیو اچ ان) گردهم آمدند. دبلیو اچ ان روابط میان تمام کسانی را که علاقهمند به تاریخ زنان اند، با هر سابقه و شرایطی که باشند، حمایت و ترغیب میکند و هدف آن توسعهی تحقیقات در همه عرصههای تاریخ زنان است.
کانفرانس سالانهی این نهاد فضایی را برای به اشتراکگذاری پیشرفتهای تازه در این رشته و دیدار با پژوهشگران دیگر، فراهم میکند.
فدراسیون بینالمللی تحقیق در تاریخ زنان (ای اف ار دبلیو اچ)، که در ۱۹۸۷ ایجاد شد، دارای اهداف مشابهی است و به تشویق همکاریهای فراتر از مرزهای ملی میپردازد. بازیابی منابع نیز در تضمین رشد متداوم تاریخ زنان حیاتی بوده است. کتابخانهی زنان، بخشی از دانشگاه مترو پولیتن لندن، نقش اساسیای را در این زمینه ایفا میکند- بر علاوهی فراهمکردن یک منبع نامدار بینالمللی، این نهاد تاریخ زنان را به گونههای مختلف توسعه میدهد و در جستوجوی بهمیانآوردن مباحث در این زمینه است. آرشیفهای منطقهای، از جمله آرشیف فمینیستی (شمال و جنوب) و آرشیف زنان ولز نیز نقش کلیدیای در حفاظت از منابع و پشرفت مطالعهی تاریخ زنان ایفا کرده اند.
اکنون تاریخ زنان نسبت به نیم قرن قبل در برنامههای آموزشی تحصیلات عالی به مراتب بهتر جا افتاده است، تعداد استادان زن افزایش یافته و منابع چاپی بسیار بیشتری به وجود آمده اند. از سوی دیگر، دورههای آموزشی مطالعات زنان در هر دو دورهی سطح لیسانس و مافوق آن در همین دوره کاهش یافته است و بسیاری از متون تاریخ عمومی هنوز جای کمی را برای زنان و تجربههای ویژهی آنان تخصیص میدهند.
در چنین شرایطی، توسعهی تحقیقات در تاریخ زنان، هم در داخل دانشگاه و هم در اجتماع وسیعتر ضروری باقی میماند. رابطهی نزدیک میان سیاستهای فمینیستی معاصر و سنت تاریخی، به این معنا است که تاریخ زنان هنوز قادر به برانگیختن شور و شوق و مدام در حال تغییر است؛ زمینههای تحقیقی نو و مفاهیم و رویکردهای نو برای تحلیل آنها خلق میکند.
یادداشت: جون هانام (نویسندهی این مقاله)، استاد تاریخ معاصر بریتانیا در دانشگاه غرب انگلستان است؛ او از زمان تاسیس شبکهی تاریخ زنان با این نهاد مشارکت نزدیکی داشته و یکی از اعضای هیئتمدیرهی مجلهی تاریخ زنان بوده.