ممکن است هیچ مکانی در شهر کابل خالی از کودکانی که زندگی سختی را میگذرانند، نباشد. حتا میشود، ناوقتهای شب آنها را در کنار جادهها دید. این گروه کودکان، بجای آنکه مرجعی برای پناهبردن داشته باشند؛ بیرون افتاده و در بسیاری موارد نانآور خانوادههایشان هستند. در سالهایی که آنها باید کودکی کنند، در محیطی پرت میشوند که در آنجا قادر نیستند ارتباط عاطفی بنیادینی برقرار کنند. نهتنها این؛ بلکه مکانهای عمومی شهر کابل و شرایطی که کودکان را مجبور میکند داخل شهر بهدنبال یافتن نان بیایند، مکان کاملاً نامناسب برای رشد آنان است. این کودکان برعلاوهی اینکه از حقوقشان محروم استند، آیندهی تاریک در پیش دارند؛ ممکن است آنها در آینده بهافراد خطرناکی تبدیل شوند.
از لحاظ بیولوژیکی، کودک وابستهترین موجود در گونههای حیوانی است که از مادر زایده میشود. ساختار جامعه انسانی، بگونهای شکل گرفته است که این وابستگی تا چندین سال حس میشود. البته مفهوم «کودکی» در طول دو سه قرن اخیر بهوجود آمده است. قبل از آن کودکان خیلی زود در مزرعهها و یا جاهای دیگر، در نقش بزرگسالان مصروف کار میشدند. با پیشرفت و تحول زندگی بشر، اکنون دوران مشخصی از زندگی بهعنوان کودکی تعریف میشود که در آن برای فرد حقوق مشخصی تعریف شده است.
با تاسف کودکان بهعنوان افرادی که نیاز بهپشتبانی دارند، بهشدت آسیبپذیرند. در بسیاری موارد آنان قربانی روابط تاریک در خانوادهها میشوند. از تجاوز جنسی گرفته، تا لتوکوب و استفادهی آنها بهعنوان کارگر و موارد بیشتر که ممکن است در خانه بر آنها روا داشته شود.
هرچند کودکان افغانستانی بهصورت عموم و بهخصوص کودکان کابلی در خانوادهها نیز آسیبپذیرند؛ اما با تاسف، کودکان قربانی جنگ، فقر و بیکاری نیز میشوند؛ همانگونه که در بالا اشاره شد، شاید هیچ نقطهی شهر کابل خالی از کودکان کار نباشد. تمرکز این نوشته با توجه به نظریات زیگموند فروید و ژان پیازه، در مورد کودکان کار شهر کابل است.
محیط کار کودکان
فکر کنم با مثالی به محیط کار کودکان پرداخته شود، بهتر است:
باری در تاریکی شامگاه از شلوغیهای ناحیهای در شهر میگذشتم، متوجه سروصدایی شدم که همراه با قهقه و دشنامهای رکیک شنیده میشد. در میان سر و صدا، صدای نازکی از پسربچهای نیز شنیده میشد. نزدیکتر رفتم. چند جوان کراچیدار که روی جاده از کارتن و چوب آتشی افروخته بودند و دستانشان را گرم میکردند، بچهای را گیر انداخته بودند که به اطمنیان میتوان گفت بیش از دهسال سن نداشت. یکی از جوانان با یک دست محکم اندام جنسی پسربچه را گرفته و مدام او را دشنام میداد. دوستان پسربچه دورتر با حیرت به دوستشان میدیدند.
وضعیت اجتماعی شهر برای کودکان کار، کاملاً محیط نامناسب است. آنها چون نمیتوانند از خود در برابر کلانترها دفاع کنند، پس دشنامها، اذیتها و یا هر عمل دیگر را میپذیرند. آنها میدانند که هیچ پناهگاهی ندارند که در موقعیتهای مختلف از آنها حمایت شود، پس با روحیه تسلیمپذیر وارد جامعه میشوند. اینگروه کودکان، در واقع گرسنگانیاند که با تضرع کارهایشان را پیش میبرند. اگر متوجه شده باشید، کودکان پلاستیکفروش، ساجقفروش، قلمفروش، کفاش؛ همه با زاری با مشتریانشان برخورد میکنند. یکی از دلایل اینگونه برخورد بدون شک، محافظت از خود شان است؛ تا مورد خشونت قرار نگیرند.
البته باید گفت که تنها خشونت نیست که آنها را در سکوی خطر و آیندهی تاریک قرار میدهد. جامعه برای همهی ما مدرسهای است که ما در درون آن پرورش مییابیم. بهخود فکر کنید؛ چرا پس از احوالپرسی فاصلهای در حدود یک متر را با مخاطب اختیار میکنید، چنینچیزی را از کجا یادگرفته اید؟
بدون شک جامعه همان مکتبی است که تمام برخوردها، اخلاق و شخصیت ما در درون آن شکل میگیرد. حتا در جزییترین واکنشهای مان، آثاری از جامعهای که خود بخشی از آن هستیم، قابل مشاهده است. روند سالم پرورش کودکان، بزرگ شدن بهعنوان کودک در خانواده است. بزرگشدن کودک در یک خانواده معمول، او را بهعنوان برادر، فرزند، دختر، مادر، خواهر و نهایتا پدر در زندگی تربیت میکند. کودک نقشهایش را – اینکه چه گونه زندگی کند و نقشهایش را بهعنوان فرزند، خواهر، برادر، مادر … و سرانجام عضو جامعه اجرا کند- از بزرگترها، گروه همسن و سال، رسانهها، مکاتب و غیره یاد میگیرد. شاید گاهی متوجه شده باشید که حتا کودکان بسیار خردسال کفشهای پدر و یا مادرشان را میپوشند.
در واقع آنها خود را در نقش بزرگترها جستجو میکنند. آنها میخواهند مانند بزرگان باشند و تلاش میکنند اعمال آنها را تقلید کنند. با این حساب کودکانی کار که در سطح شهر دیده میشوند، در بدترین مدرسهی زندگی بهسر میبرند.
«بهنظر زیگموند فروید و جی.اچ مید، کودک در سنین حدود ۵سالگی به عامل مستقل تبدیل میشود… (آنتونی گیدنز، ص: ۹۹)». باید متوجه بود که کودک پس از تبدیل شدن به عامل مسقل، همچنان برای حضور در میدان اجتماع یاد میگیرد که چگونه نقش بازی کند. حال کودکان کار که در سطح شهر دیده میشوند، ممکن است هر روز دها دشنام بشنوند و حتا کتک زده شوند. آنها تنها شبها در خانههایشان میخوابند و بیشتر در شهر میگردند. وقتی کودکی آنها در مکانی سپری شود که آنها را از هرطرف آسیبپذیر میکند؛ چه چیزی برای زندگی آیندهیشان خواهند آموخت.
باید یادآور شد که آنها به چشم خود، خشونتها و یا تمام حقایق دنیای بیرون را میبینند. از جانب دیگر، محیطی که آنها در آن بهدنبال کار میگردند، ماهیتاً موقعیتهای سالمی را ندارد که کودکان در آن کار کنند؛ اما آنها بههر قیمتی باید پول پیدا کنند. همین است که آنها را بیشتر آسیبپذیر میکند. ممکن است، از آنها در انتقال مواد مخدر، جاسازی ماینها، و موارد دیگر بهرهبرداری شود. همچنان، به دلیل نبود زمینهی کار سالم برای کودکان، آنها بهدنبال راهی برای کسب پول میبرآیند. همین امر ممکن است از آنان گدایان همیشگی، کیسهبران ماهر و در سنین بزرگتر، دزدان بیرحم بسازد.
این افراد چون در کودکی بیمهری شدید و مستقیمی را از جامعه میبینند؛ پس بدون شک اگر بهکارهای خلاف رو بیاورند، با خشونت تمام، بههیچ ارزشی پایبندی نشان نخواهند داد. سرانجام، آنها قصور بیمهریهایی را که کشیدهاند، از جامعه و حتا ممکن است از خانوادهی خود بگیرند.
«بهنظر ژان پیاژه، کودک در سنین ۱۱-۱۵سالگی توانایی درک اندیشههای فوقالعاده و انتزاعی و فرضی را پیدا میکند … و هر مرحله متضمن کسب مهارتهای جدید و به تکمیل موفقیتآمیز مرحله قبلی وابسته است (همان، ص: ۱۰۱).» مطابق نظر پیاژه کودک در سالهای نوجوانی، توانایی فوقالعادهای پیدا میکند اما کودکانی که همواره درون وضعیت نامناسب کلان شده باشند، بهاحتمال زیاد از این تواناییها در مواردی کار خواهند گرفت که خطرآفرین باشد؛ چون مراحل قبلی زندگی چنین کودکانی موفقیتآمیز و سالم نبوده است.
البته، کودک به دلیل وابستگیای که به دیگران دارد، نیازمند کسی است که از او محافظت کرده و پیوندهای با دوامی را با او داشته است. همین امر باعث میشود که کودکان کار برای پرکردن همین خلا، گروههای دوستانه را تشکیل بدهند. چنین گروههایی هرچند ممکن است از بیرون، سطحی و بدون کارکرد بهنظر برسد اما به اطمینان میتوان گفت، چنین نیست.
این گروهها بهشدت محکم و تجزیهناپذیرند. آنها در سنین بزرگتر، ممکن است با اعضای گروهشان کارهای خطرناکی را انجام بدهند.
بربنیاد ماده ۵۴قانون اساسی، دولت مکلف است از خانواده بهعنوان رکن اساسی جامعه حفاظت کند. اگر دولت و دولتمردان خود را قانونمدار و مسئول بدانند و توانایی تطبیق قانون را داشته باشند، از خانوادهها حمایت خواهند کرد. بهبود وضعیت خانوادهها، بدون شک نفوس کودکان کار را بهحداقل خواهد رساند.
در اخیر باید یادآور شد که کودکان کار قربانیانی هستند که ممکن است خود در مراحل بعدی عمرشان، برای جامعه مشکلساز شوند.