احمد ظاهر را از دورانِ طفولیت میشناسیم؛ از دورانی که فهمیدیم، هنرِ موسیقی وجود دارد و بر روح و روانِ ما تأثیر میگذارد. احمد ظاهر خودش را آدم خوشطبع و شوخطبیعت تعریف میکند؛ اما او گاهی در زندگی و دنیای خستهدلان رسوخ کرده است و دنیای دیگر بیچارگان و بدبختان را تعریف کرده است. همین که شکست زندگی، فراق و دوری، جدایی و نرسیدن عشق به سراغ مان آماده است، احمدظاهر همراهی مان کرده است. جدایی از شخصیت و کاراکتر احمد ظاهر و اثرهای او در روایتها و حالات گوناگون در زندگی مان داخل شده است. احمدظاهر گاهی نمکِ زندگی هزاران آدم میشود و گاهی اشکِ اندوهگین و سرشار از گریههایی که لذت میدهد. احمدظاهر هنرمندی است در تمام اوضاع و حالات؛ او همیشه با مخاطب حرف میزند. زندگی ماجراجویانهی او، اثر هنری و فیگورش را از هم جدا میکند؛ هنرمندی که سلبریتی فصلها پس از مرگش است. سلبریتی مردهای که هزاران آدم را به دنبال خودش میکشاند. شگفتیانگیز است وقتی آدم خاطراتِ با احمدظاهر بودن و لحظاتی از او شنیدن را مرور میکند. در تمام لحظاتی که با احمدظاهر زیستهایم؛ یعنی از او شنیده ایم و تبِ مان دگرگون شده است.
گذشته از آن، سلیقهی احمدظاهر در انتخاب اشعار و آثارش بینظیر است؛ حتا قالب مصیبتاش از نابترین اشعار پارسی است و این را همه میدانیم که انتخاب قالبهای ادبی برای ذکر مصیبت، امری متداول در گفتمانهای روزمره است. آنچه یک شاهکار ادبی در مورد یک فاجعه را از یک اثر درجه چندم و زورکی متمایز میکند، خاطرهی جمعی و زیست فرهنگی نویسنده در فاجعه است. احمدظاهر روایت تازهی هنرمندی در فصل و نسلِ امروزی نیز به شمار میرود. احمدظاهر دهها اثر دارد که هر کدامش ضرورت به نوشتن و گفتن دارد. زندگی آخر سرایت بندگی در کار نیست/ بندگی گر شرط باشد زندگی در کار نیست. آدم وقتی به زندگی خوشطبع او که همواره در خوشطبعی سپری کرده است و در عیش بوده است؛ او وقتی با این تکهها روبهرو میشود که عرفانی است، فکر میکند او این شرایط را زیسته و درد در نهاد شان رخنه کرده است. او درد را از کانتکست جامعه در ساختِ اثرش منعکس کردها است. آنجا که احمدظاهر از خانوادهی صدراعظم برخاسته و همنشین فقیرترین آدمها شده است و از سیاست به اجتماع در میانِ مردم رسیده، نقطهای است که تفاوت دغدغهی دیگر هنرمندی او آشکار میشود؛ یعنی تقلیل سیاست و رفتن در درون دردهای افراد و بلاخره جامعه. این همان جایی است که چهرهی خانوادگی سیاست و قدرت، هنرمند را پس میزند؛ زیرا در زیستِ جمعی با او همذاتپنداری میکند.
در موسیقی احمدظاهر کمتر رانتِ مخالف پیدا میکنیم. در هر شرایطی هر هنرمندی حتا کسانیکه مخالف موسیقی و شیوهی زندگی احمدظاهر استند، او را سره میخوانند. احمدظاهر در میانِ همهی اینها سر و گردن بلند است. با شنیدن احمدظاهر، طیفی از مفاهیمی مانند احترام، صداقت، شجاعت و صراحت به ذهن شنونده متبادر میشود؛ اما حالا کلمهی مخالف هالهی شفافی ندارد، مخالفت برای بعضیها به یک ویترین یا ژست دروغ تبدیل شده است که میتوان از آن بهرهبرداری کرد. یکی از بخشهای مهمی زندگی هنری احمد ظاهر که قابل تامل است، اینکه احمدظاهر تبدیل میشود به یک آدم کارگر در حوزهی هنر؛ او از بزمها و محفلهایش عاید میکند و دوباره این درآمد را خرج خود و خانواده و رفیقهایش میکند و به نیازمندان کمک میکند. سلبریتیها در آن زمان وجود نداشته اند. مفهوم سلبریتی در افغانستان نیامده بود و کارهای او شبیه سلبریتیهای واقعی هنرمندانِ امروزی است. حال پس از دهها احمدظاهر نو است. با حضور تمام هنرمندان تازه نفس در موسیقی به زبانها مختلف و از کشورهای گوناگون هنوز نیازمندیام را از احمد ظاهر میگیرم. او برای فصلهای مختلفی از کودکی تا حال تازگی دارد.