سیاستزدگی، از مولفههای جامعهی پساجنگ و در حال جنگ است. به طور معمول، پیامدهای جنگ، ستمگری و استمرار استبداد و بیعدالتی است. این جنگ و بیدادگری، سبب شده است کابلی که روزگاری نه چندان دور، شهر رویایی اکثریت از شاعران پارسیگو بود، به شهر وحشت تبدیل شود. دیگر از لاله و سنبل، سرمهچین، مژگان خار، عیاری و کاکگی و همه آرایههای ادبیای که در شعر فارسی زیبایی میبخشید، خبر نباشد. کابل دیگر شهر عشرت صایب تبریزی، شهر صمیمت عشقری، شهر واصف و ندیم و صدها چکامهسرا و تجددگرا نیست. نگونبخت شده است. شهر ملاعمرها، گلبالدینها و خانمانسوزیهایی شده است که چروکیدگی، ماتمزدگی و خونآشامی، مافیابازی و قلدورمآبی از صنایع ادبی زیبایی کابل شده است. سایهی شوم بیدادگریها، پولشوییها و ناامنیها، زندگی عادی مردم را به بنبست کشانده است. در این میان، تکسی رانهای شهر، بیشتر از همه سیاست زده استند. اکثر وقتها احساس میکنم، شاید واقعیترین میزگردها، درون تکسیها است نه در رسانهها. چاشت امروز وقتی به سمت خانه میرفتم، بحثهای سیاسی درون تکسی داغتر و گرمتر از روزهای رمضانی جریان داشت. راه بندی، هوایگرم و سوزان، برگرمایی این گفتوگوها افزوده بود. راننده که نهال زندگیاش درخزانیترین بهار زندگی قرار داشت، برگهای قامتش در شرف فرو ریختن بود، از عالم و آدم شکوه میکرد. حسرت میکشید و افسوس میخورد،. میگفت «کابه را ویران کدن، سیاسته نفامیدن، اقتصاده نابود کدن، امنیت و آرامش مردمه گرفتن، نانه به شاخ آهو بستن، تعصب و تبعیضه دامن زدن، ملکه ده چنگال کشورهای منطقه، امریکا و اوروس( روسیه)، قرار دادن.» همانگونه که فرمان موتر به دستاش بود، فرمان سخن را نیز رها نکرد و تا توان داشت از سیاست نالید و گفت: «بیادرا! همی اشرف غنی از سیاست گَه جورکد. یک طالبه صد طالب ساخت، د حال حاضر وطن ما با طالبای مختلف دست و پنجه نرم میکنه، طالب پاکستانی، امریکایی، روسی، چینایی و ایرانی.» لبهایش میلرزید و خشم و قهر بر او غلبه کرده بود، تندتر حرف میزد که موتر به ایستگاه آخر رسید.