در شهر پرنفوس کابل، بیرون رفتن از خانه و رفتن سرکار، مکافاتی است که هر شهروند، تجربهاش میکند؛ مکافات؛ به این خاطر گفتم، چون؛ هوای کابل به شدت آلوده است و تا دلتان بخواهد در سرکها و چهاراهیها، ترافیک و راهبندی است در کنار این، موترهای مسافر بری شهری، مثل خشت مسافرها را میچینند.
امروز به موتر تونس بالا شدم تا به محل کارم بروم. اول اینکه به هر ایستگاه میرسیدیم، راننده پنج تا ده دقیقه میایستاد. موترش پرشده بود؛ اما برای جلب توجه مردم، صدا میکرد چوکیهای خالی. از هر ایستگاه یک یا دو نفری را بالا میکرد. راننده اصرار داشت و با صدای حقبهجانب میگفت که لالا جمع بشنید. در هر چوکی سه نفره، پنج نفر جا داده بود، در چوکی پیش روی که من و دخترم نشسته بودیم، یک خانم مسن را هم بالا کرد. برایش گفتم نمیبینی طفل دارم جا نیست. راننده گفت که یا کرای دو نفر را بده یا پایین شو که کدام کس دیگر را بالا کنم. به ناچار نشتم تا به مقصدم برسم.
از چوکیهای پشت سر هم صدای اعتراض مسافران بالا شد. یکی به راننده میگفت که خیلی بی انصاف استی. ببین در شش چوکی، ۱۲ نفر نشستیم. صدای لرزان یک پیرمرد میآمد که میگفت: «چشم آدمی ره مگه خاک پر کنه. سابق کرای ملیبس دو افغانی بود کرای تونس پنج افغانی؛ حالی به ده افغانی رسیده باز هم ای رانندهها قناعت ندارن.»
راننده که تا آن موقع، گوش به حرفهای مسافران سپرده بود، گفت: «بیادرا مه هم مجبور استم؛ ده ای لین که کار میکنُم، باید خرج فامیل ۱۶نفری خود را بکشُم. باید به پولیس ترافیک و لَنگهایی که خود را نمایندهی موترا می گیرن ده هر پیره پول بتُم. نرخ تیل هم که ثابت نیست، هر روز بلند میره، بیادرا! مه نه، شما خودتان قضاوت کنید؛ یک راننده مگر چقدر درآمد داره که از پس این همه خرچ برآیه.»