
عادی نگاه کردن به تکرار جنگها در بازتولید خشونت نقش بسزایی دارد؛ اما بین عادی شدن و عادتکردن تفاوت به لحاظ معنایی وجود دارد. عادتکردن یعنی خوگرفتن که در اثر تکرار یک رفتار حاصل میشود. عادیشدن یعنی روزمرهگی که در اثر کمرنگ شدن انگیزه حاصل میشود. در حقیقت عادیشدن خاصتر از عادتکردن است؛ یعنی بعضی از عادتها برای انسان عادی میشوند و برخی از آنها عادی نمیشوند؛ مانند همین هر روز شنیدن اخبار تکاندهنده دربارهی حوادث تلخی که در افغانستان اتفاق میافتد برای مردم کشورمان عادی شده است و زندگیکردن در چنین شرایطی هم عادی شده است. برای همین، خیزش، مقاومت و ایستادگی در برابر اینهمه خشونت، به دلیل نبود همان انگیزه به عادت هنوز درنیامده است و اکثرا خشم و ناراحتی و اعتراض خود را نسبت به جریانی که عادت کردهاند درفضاهای مجازی یا واقعی تخلیه کننند. درکل انسان افغانستانی جنگزده قطعا چون سایر مردم در زندگی فردی و اجتماعی خود، دارای اهدافی استند که قصد دارند این اهداف محقق شود. بدین منظور میزان دسترسی به هدف را محاسبه میکنند و سپس برای رسیدن به آن، اقدامات و رفتارهایی را انجام میدهند. متأسفانه بسیاری از ما، برای دستیابی به هدف خود، از راهبرد خشونت استفاده میکنند که عامل اصلی آنهم به همان وجود جنگها در سابق برمیگردد. بستر و زمینههای وقوع خشونت را با تصویر دیگری باز میکنند و مردم به شکلهای دیگر به بازتولید خشونت دست میزنند. حساسیت زیاد و عکسالعمل فرد نسبت به محرکهای بیرونی؛ افزایش میزان محرکها و فعالیت عواطف خاص و عدم تحمل ناکامی، ارزیابی فرد از معضلات اجتماعی، همچون بیعدالتی بهطور نمونه زمانی که فرد احساس کند از سوی دیگران مورد بیتوجهی واقع شده و هرچه فریاد دادخواهی میکند صدایش را به معنای واقعی هیچکسی نمیشنود و یا پیگیری برای حل مشکل نمیشوند، این خشمها در فرد نهادینه میشود و به شکل دیگری در فضای دیگر خودش را تخلیه میکند. این محرکها منجر به ناکامی و خشونت میشود و دلیل دیگری که باعث شده مدتها درگیر جنگ بودن، عاملی برای استمرار خشونت شود در این است که مردم هیچ هدف برجستهای برای زندگی روزمرهی خود که هم شرایط خود و هم شرایط جامعه را بتواند با کنارهم قرارگرفتن تغییر بدهند، ندارند و عامل روانشناختی آنهم این است که فایدهای در این مساله نمیبینند. بارها مشاهده کردهاند هر صدایی برای عدالتخواهی در هر حوزهای، چه زنان باشد تا کودکان و مسایل دیگر، به سرانجام نرسیده و بهگونهای در نطفه خفه شده است. قتلها و خشونتهای خانگی، جنگ و انتحاری و آسان کشتهشدن رو به افزایش است و برای همین نبود انگیزه، جراتورزی و نداشتن اعتماد کافی به کسانی که در راس اهرم قدرت استند باعث شده است همچنان افغانستان در زمینهی خشونت مولد باشد و قربانی هم مردم عامی که به این وضعیت عادت کردهاند.
چگونه میشود حساسیت و میزان نفرت ازخشونت را بالا برد؟
احساس عدم امنیت اجتماعی، احساس نیازمندی به پشتیبانی و مراقبت به جهت ترس از خشونتهای مختلف، کاهش انرژیهای مثبت اعضای جامعه، صرف انرژی افراد جهت مقابله با خشونت بهجای استفادهی این انرژی در بهسازی اجتماعی، ایجاد اختلال در روابط سالم اجتماعی، ایجاد نیروهای انسانی رنجور و ناتوان، ایجاد احساس عدم اطمینان و بیاعتمادی اجتماعی، غیبت از کار و کاهش بهرهوری و ایجاد هزینههای سرسامآور درمان، همه ازجمله پیامدهای ناگوار خشونت در سطح اجتماع میباشد.
راهکارها و پیشنهادهایی که برای مقابله جهت کاهش این میزان خشونت به نظرمی رسد از سوی مجامع جهانی و کنوانسیونهای بینالمللیِ که در افغانستان فعال استند اقدامات و توصیههای کاملا عملیاتی در مورد مقابله با خشونت ارائه شود که بیشتر بهجای جنبهی حمایتیاش مانند (تأسیس مراکز خاص، پناهگاهها، حمایتهای مالی، خدمات اورژانس اجتماعی)، جنبهی تربیتیاش را هم در نظر بگیرند مانند اگاهیدادن درزمینهی مسایل قانونی ـ حقوقی و آموزشی ـ مشاورهای، طبق فرهنگ بومی خود مردم افغانستان. از سوی دیگر میتوان خدمات رواندرمانگری و مشاورهای را بهشکل فردی و گروهی، جهت کسب عزت نفس قربانیان خشونت و رفع این معضل ارائه کرد.
مشاورهی فردی نیز به آموزش راهکارهای صحیح جهت پیشگیری از خشونت و امحاء آن معطوف است. نکتهی مهم در این شیوه، توجه به این امر میباشد که خشونت همواره ناشی از داشتن روحیهی خشن و پرخاشجو نیست؛ بلکه این وضعیت میتواند ناشی از کمبود شدید روحیهی شفقت، همدلی، مهربانی، مهارتهای اخلاقی و وابستگی باشد که میبایست در خانواده پرورش مییافت. زمانی که فرهنگها، ارزشهای رقابتی را برتر شمرده و نیازها و احساساتی چون ترحم و شفقت را ناچیز میدانند و آنها را رفتارهایی پرهزینه برمیشمارند، عواطف و مهربانی کنار گذارده میشود و رفتار خشونتآمیز شکل میگیرد. برای مهار خشونت به احیای رفتارهای اجتماعی شفقت و ترحم نیازمندیم.
همچنین در سطح خانوادگی و حتا جامعه، از طریق کمک گرفتن از رسانههای دیداری میتوان از راهبرد توجه اجتماعی یعنی گوش فرادادن به مسایل، تأکید کردن، علاقهمند نمودن، تحسین و تشویق و اظهار برخی علایم مثبت استفاده کرد و موجب تقویت روحیهی همبستگی و دوری از خشونتورزی شد.
از دیگر نکاتی که در راهکارهای اخیر، هرروز در افغانستان اجرا میشود و مورد غفلت قرار گرفته است، تأثیر رسانههای جمعی است که در مورد ممنوعیت نمایش تصاویر خشونتبار مانند قتل و کشتارهای فجیع و تجاوزات و نیز صحنههایی که بهنوعی زمینهی تحریک رفتارهای خشن و جنسی را فراهم میکند، هیچ توصیهای ارائه نشده است.
همانگونه که اشاره شد از دیگر عوامل مؤثر در کاهش رفتارهای خشونتآمیز و جرایم علیه زنان و کودکان، مذهب و اخلاق میباشد. زمینهسازی جهت تقویت باورهای دینی و تشویق به رعایت دستورات دینی در خصوص رعایت حقوق مسلم سایر انسانها (بهخصوص زنان) و نیز یادآوری نظام حسابرسی بر اعمال و رفتار در محکمهی عدل الهی در کاهش جرایم، ازجمله خشونت مؤثر خواهد بود.
کاهش نرخ خشونت مستلزم حرکت فرهنگی و طولانیمدت است که مبدأ آغازین آن در نهاد خانواده و توسط نقش تربیتی زنان قابل اجرا است. بهطور نمونه نگرش مردان آینده، نسبت به زن، توسط مادران امروز قابلتغییر است تا بدین وسیله نسل آینده از خطرات خشونت علیه همدیگر و تحمل این همه خشم نجات یابد. انجام چنین هدفی نیازمند اعتمادبهنفس مادران و شناخت آنان نسبت به جایگاه و نقش شایستهی آنها در نظام خلقت و احیای مجدد تعالیم دینی در خصوص حقوق و تکالیف متقابل زن و مرد در زندگی خانوادگی و اجتماعی است.