
نویسنده: حسین مرادی
«محمدجواد سلطانی» در یادداشتی تحت عنوان «ما از آزادی میترسیم» با استناد به «جان استوارت میل» سخنانی را ارایه کرده است؛ لب حرف آن مقاله؛ این است که «قدرت سیاسی» و «افکار عمومی» از موانعی عمدهایست که امکان تحقق آزادی را سلب میکند. در پارهای نخستین یا همان مدخل؛ نوید میدهد که: «میل در این رساله با هدف دفاع از حقوق و آزادیهای فردی در برابر نیروهای مخاطرهآفرین، میکوشد چارچوبی را ترسیم کند که در آن هم جامعه و هم سازمان سیاسی، هردو در مسیر پیشرفت قرار گیرند. از آنجایی که پیشرفت بدون آزادی ناممکن به نظر میرسد، موضوع اصلی آزادی و صیانت از آزادی است.» ولی تا آخر هیچگونه پرتوی بر چارچوبی که «استوارت میل» در پیِ ترسیم و پیریزیِ آن است نمیافکند و خواننده را تاحدی ناامید میکند و ذهنش را در هالهی ابهام قرار میدهد. به ناگزیر باید بپرسیم: آیا ساختار یا همان چارچوبی که «میل» برای پیشرفت جامعه و سازمان سیاسی و رویهمرفته صیانت از آزادی و بررسی خطرهایی که امکان دارد، به آزادی صدمه وارد کند، همان توجه و درنهایت تحلیل «قدرت سیاسی» و «افکار عمومی» است؟ یا چیزی دیگری؟ اگر مقصود از چارچوبی که میل برای توسعه و پیشرفت ارایه کرده ست، همیندو مسأله باشد، از آنجایی که با دادههای عقلی و معیارهای عقلایی، چندان سرسازش ندارد و ازاینرو نمیتواند پایههای تحکیمیافتهای برای خویش دستوپا کند، نیازمند بازبینی جدی است؛ ولی اگر مقصود از کوششی که میل، در رسالهی خویش برای «صیانت از آزادی» انجام داده است؛ ایندو مسأله نیست، پس مسأله گنگ و مبهم مانده و نیاز به تحلیل و بررسی مفصلتری دارد و باید دوباره به آن پرداخته شود، چون کلیگویی در شأن اهل خرد نیست.
در سیر تاریخیِ بشر؛ جدال میان قدرت و آزادی امر بدیهی است و درک آن نیاز چندان جدی به الگوارههای فلسفی و جامعهشناختی ندارد. محمدجواد سلطانی درین خصوص مینویسد: «نقطهی عزیمت جدال میان آزادی و قدرت، به لحظههای تاریخیِ تکوین قدرت و نظام سیاسی مربوط میشود. از اینرو سازوکارهای حقوقی و قانونی محملی است که مرزهای دخالت حکومت در حوزهی عمومی را تحدید میکند؛ یعنی احترام به آزادیهای فردی در پرتو قانون.» از نظر ما؛ بازیافت و تحلیل «آزادی انسان» بهویژه «آزادی درونی انسان» که بازگشت به «اراده» میکند، مبنای بحثهای فلسفی در بحث «حقوق آزادی» است. بررسی و بازیابیِ روشمند حقوق آزادی انسان؛ صرفا ناشی از واقعیت نیست، از اینرو از یکسو دستور فلسفی و از سوی دیگر تحلیل فلسفی نیز است؛ که متأسفانه نویسندهی مقالهی «ما از آزادی میترسیم» هیچگونه اهتمامی ولو سرسری و غیرجدی به این مهم نکرده است. او با «امتثال امر» از «کلیگویان معاصر» بسیار سریع و باشتاب از واکاوی و بازکاویِ رابطهی «آزادی درونی» که همهی آزادیها؛ ناشی از آن است، با «قانون» عبور کرده است و چنین نتیجه گرفته که: «سازوکارهای حقوقی و قانونی محملی است که مرزهای دخالت حکومت در حوزهی عمومی را تحدید میکند.» درست است که سازوکارهای قانونی؛ مرزهای دخالت حکومت و نظام سیاسی را در حوزهی عمومی محدود میکند تا بدین طریق به آزادیهای فردی ارج و احترام گذاشته شود؛ ولی مسألهی مهمتر از درک این نکته؛ این است که قانون الزاما باید چگونه باشد؟ قانون صرفا اخلاقی باشد یا صرفا عقلانی؟ یا ترکیبی از ایندو؟ یعنی قانون اخلاقی ـ عقلانی. با توجه به رویهی کانتی؛ باید مسأله را اینگونه حل و بسط کنیم که: از آنرو که آزادی ارادهی انسان، آزادیِ معطوف به اخلاق و در ضمن آن عقل است، چون انسان میتواند وظیفهی اخلاقی و معیار عقلی را تشخیص دهد، ارادهی وی، با عطف شدن به آن قانون و معیار، میتواند از نعمت آزادی بهرهمند شود؛ که متأسفانه نویسندهی متن «ما از آزادی میترسیم» هیچگونه پرداختی به این مسأله ندارد. عدم پرداخت به این مسأله، از انگ علمیِ متن میکاهد و آن را کاملا غیرعلمی میکند؛ زیرا خواننده نمیتواند بفهمد که منظور از سازوکارهای قانونی، در نوشتهی «ما از آزادی میترسیم» چیست؟ قانون اخلاقی؟ عقلانی؟ یا هردو؟ یا اینکه اصلا جدایی از اینها، شاید هم منظور قانونی باشد که بازگشت به نظامهای دیکتاتور میکند. لذا؛ رواداریِ غبار کلیگویانه در متن؛ آن را بیارزش کرده و در هاویهی ابهام هبوط داده است.
در تعریف و بازشناسیِ چهرهی به اصطلاح خبیثهی دشمن دوم آزادی چنین مینویسد: «در مواردی عمق و گسترهی دشمنی جامعه با آزادی بهگونهای است که اشکال و صورتهای گوناگون آزادی را، به امر ممتنع تبدیل میکند.» ما فکر میکنیم که جامعه چطور میتواند بهعنوان «دشمن» آزادی قد راست کند و در مواردی، اشکال گوناگون آزادی را به امر امکانناپذیر تبدیل کند، درصورتی که خودش بستر تحقق آزادی است و آزادی با فرض نبود جامعه، قابل تحقق نیست و اصلا معنایی نمیتواند داشته باشد؟ ما در صدد آن نیستیم که وجود آزادیخواهان و جنبشهای آزادیخواهیای که با امر واقعی در تماس است را، رد کنیم، همچنان به دنبال انکار اینکه گهگاهی کسانی در جامعه یافت میشوند که به حقوق آزادی احترام نمیگذارند، به آزادیهای فردی اهانت میکنند و رویهمرفته برای تحقق آزادی بستر نمیدهند، نمیباشیم، ولی میگوییم نویسندهی مقاله باید این گزاره را تصحیح و تعدیل کند، چون حامل مفهوم درستی نیست و با دادههای منطقی نمیخواند. در عوض اینکه مینویسد: جامعه دشمن آزادی است، باید بنویسند برخی از پدیدههای اجتماعی دشمن آزادی است و برای تحقق و گسترش آن امکان نمیدهد. حتی استفاده از «افکار عمومی» درین خصوص، نیز خالی از مسامحه نیست و نمیتواند مفهوم درست و مطابق با واقع داشته باشد. اگر بر این که جامعه میتواند دشمن آزادی شود، قایل شویم، در نگاه عمیق، حاملان همیشگی و نیرومندی که از آزادی در برابر قدرت سیاسی صیانت میکنند را، نیز انکار کردهایم؛ زیرا کل دربرگیرندهی جزء است و ما اگر به این قائل شدیم که جامعه بهمثابهی کل، با آزادی میتواند دشمن باشد و برای آن خطرآفرینی کند، جایی برای حاملان همیشگیِ آزادی نگذاشتهایم تا خلاف جریان آب شنا کنند.
در بخش پایانی، گذشته از اینکه عبارتهای همانندِ: «این جامعه هنوز در تردید است که دشمنان فرزندان خود و یا تروریستهایی را که غیر از شرارت و ویرانی، کاری دیگری ندارند را دشمن بنامد یا برادر؟» بافت معنایی متن را دچار گسست میکند. در بررسی وضعیت جامعهی افغانی نیز دچار حرفهایی شده است که مبنای عقلانیِ درستی ندارند. ازجمله اینکه میگوید: «دشمن اصلیِ آزادی در جامعهی ما خود مردم است» چنانکه گفته آمد، حرفی درستی نیست. ذریعهی چه استدلالی میشود این حرف را به کرسی نشاند؟ کیها و چه طیف مردمی دشمن اصلیِ آزادیاند؟ اصلا مردم دشمن چه نوع آزادیای استند؟ در کل؛ با نفس آزادی دشمناند، یا با برداشتهایی که از آزادی صورت گرفته است؟ با آزادیِ پایبند به قوانین اخلاقی – عقلانی مخالف و دشمناند یا با آزادی مطلق؟ او مینویسد: «وقتی از آزادی و آزادی بیان سخن میگوییم، باید ترس از آزادی را کم کنیم و باور کنیم که آزادی راهی است به رهایی.» اساسا چه پیوندی میان آزادی و ترس وجود دارد؟ آیا ترس که خاستگاه آن «جبر» است و نمیتواند امر ارادی باشد، میتواند با آزادی رابطه برقرار کند؟ دیگر اینکه آیا دست خودماست تا ترس از آزادی را کم کنیم؟ کاملا غیرمنطقی نیست که امر غیرارادی را به ارادی بازگشت دهیم و به تاکید متذکر شویم که «باید ترس از آزادی را کم کنیم»؟ مگر ترسیدن یا نترسیدن، دست خود ما و رویهمرفته ارادی است؟ که جواد سلطانی چنین گفته است؟