کوچنشینی پدیدهی پیش از تاریخ است. خاستگاه این شیوهی زندگی ابتداییبودن ابزارهای تامین معیشت و پایینبودن توانایی و دانشفنی انسان بدوی و ماقبل تاریخ، در یک برههی تاریخی رایج بوده است. انسانها از طریق اهلیسازی و پرورش گلههای حیوانات زندگی و معیشت خود را فراهم میساختند. با بیشترشدن تواناییهای ذهنی و تکنیکی، انسانها از این وضع تاریخی عبور کرده و راه خود را تا رسیدن به صورتهای ابتدایی زندگی مدنی هموارکردند.
در تاریخ افغانستان این پدیده، یک شیوهی معیشت نیست. کوچیگری در سرزمینما دلالتهای فراتر از یک گروه بازمانده و گرفتارشده در افق زمانیِ پیش از تاریخ دارد. تاریخ رسمی قدرت گوشههای بسیار کوچک از این امر ناانسانی، ویرانگر و تباهکننده را ثبت کرده است؛ اما ابعاد تجاوزها، زورگوییها، کشتارها و غارتهای این گروه، در میان آوارهایی از تراژدیها و فاجعههای دیگر، از یادها و خاطرهها رفته است.
وقتی یک گروه در جهان متلاطم و دگرگونیهای حیرتانگیزی که انسان از روزگار تمدنهای نخستین تا عصر هابل تجربه کرده است، به بقای خود ادامه داده است، روشنترین معنایی که دارد این است که این گروه تا چه میزان با تجربههای انسانی و وضع بشری جدا افتاده و بیگانه است. بنابراین، از کسانی که هزاران سال را در وضع بدوی و عهد ماقبل تاریخ سپری کردهاند، هیچ چیزی انسانی نمیتوان انتظار داشت. ما بر مبنای پیشفرضها و آموزههای انسانی و اخلاقی، از آنها انتظار داریم که با انسانهای دیگر، به میانجی اصول و ارزشهای اخلاقی، انسانی و فرهنگی رفتار کنند. این نوع نگاه و مواجهه با این گروه، صد البته، ناموجه و ناعقلانی است.
این که چگونه یک مجموعهی انسانی هنوز هم و به رغم هزاران سال پیشرفت و غنای تجربهی بشری، هنوزهم به شیوهی بدوی زندگی میکنند، بیگمان رویداد قابل تامل و دارای ابعاد و جوانب گوناگون است. این که ما صدها سال است در کشور درگیر بحران دولت و ایجاد یک سامان سیاسی استیم، برجستهترین نشانه این است که جامعه و کشور ما در کلیّت خود، گرفتار وضعیت ماقبل تاریخ است و برای این جامعه هنوز گذار از بدویت به تمدن ممکن نشده است. چون دولت و سامان سیاسی یک امر مدنی است و در تجربهی بشری انسان فقط با عبور از وضع طبیعی، وارد زندگی مدنی شده است و حاکمیّت سیاسی، صیانت از زندگی مدنی، حق و حقوق انسانها را عهدهدار شده است. این چنین است که در این جامعه، همه چیز از لون دیگر است. نه حکومت پروای مسؤولیت ذاتی خود را دارد و نه نظام سیاسی به وظایف و مسئولیتهای خود به عنوان دولت ملی عمل میکند. چیزی که در این جامعه به عنوان یک رویداد طبیعی، مشروع و پذیرفته شده است، زور برهنه است. هم حاکمیت، منهای مشروعیت قانونی و حقوقی، بر ابزار سخت متکی است و هم گروههای دیگری مانند کوچیها و دیگر دار و دستههای تروریستی، معشیتشان به زندگی و دسترنج انسانهای دیگر وابسته است. این گروهها میتوانند به دیگران دست تجاوز بگشایند و تجاوز، زورگیری، کشتن، به آتشکشیدن و راهزنی را به عنوان سادهترین و بیهزینهترین راه تامین معشیت برگزیدهاند و سالهاست که برهمین شیوه با سربلندی و افتخار تمام زندگی میکنند.
بنابراین نتیجهی بسیار ساده و منطقیای که از این وضعیت به دست میآید این است که انسانهای در معرض تجاوز، خود باید برای این معضل تاریخی راهحل بنیادی و اصولی پیدا کنند. این که با هر بهاری گروههای مسلح از راه برسند و جانهای شریف و گرامی زیادی را بستانند و به زندگی غریبانهی انسانهای زیادی آتش افکنند، رویداد تحقیرآمیز و غیرقابل تحمل است. زندگی در امنیت و همراه با کرامت انسانی نیازمند هزینههای گزافی است، خود را برای چنین هزینههای آماده کنیم.