نویسنده: حیدر حکیمی، کارشناس ارشد اندیشههای سیاسی و استاد دانشگاه
روح علم و آگاهی، روش کشف حقیقت و اخلاق علمی در پی شناختاندن واقعیتها وعینیتها است. روابط میان پدیدهها و دادههای علمی سعی در تبیین تغییرات دارد. تغییراتی که در جامعهی مورد نظر، جاری و ساری باشد و مهمتر از آن، حکایتگر وضع و حال آن جامعه باشد.
تحلیل رخدادهای موضوعی (سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی) دقت و محاسبهی به دور از هر گونه تعصب، پیشداوری، توهم و خیالبافی، به ویژه ذهنیتگرایی ایدیولوژیک را میطلبد. تحلیل پدیدههای اجتماعی و روندهای سیاسی یک جامعه، یکسویه، تکعامل و تکعنصری نباید فهمیده شود؛ زیرا ماهیت تحلیل بر چند عنصر و چند عامل استوار است. زمانیکه ما رخدادهای اجتماعی و سیاسی را بر یک عامل سوار کرده، تحلیل میکنیم، تحلیل ما در چنین فضایی تحیل ایدیولوژیک خوانده میشود نه تحلیل عملی و عقلانی.
کماکان امروزه اکثر نظریهپردازان تحلیل، مانند، تحلیل گفتمان و تحلیل زبان، توافق نظر دارند که مشخصهی بارز تحلیل، این است که ماهیت تحلیل بر معارف و معرفتها استوار است نه بر یک عامل و معرفت. حتا به بیان میشل فوکو، در تحلیل مرفولوژیک، هر یک از ادوار تاریخی، ترکیب خاصی از دانش اجتماعی را ایجاد میکند که آن را «اپیستمه» یا صورتبندی دانایی مینامد. بر این اساس، شرایط تحقق پساتحلیل و گفتمان تحلیل در هر جامعهای متفاوت مینماید؛ زیرا شروط تحلیل به گونهای نیست که در تمام جوامع یکسان باشد و آن را شرایطمند خواند، بلکه متفاوت و متعارض است. هر جامعهای، با توجه به زمینههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، تحلیل خاص خود را میطلبد و تحلیلگر باید از متن آن جامعه برخواسته باشد؛ اما این کژفهمی و بدفهمی از تحلیل، تحلیلگر مسایل جامعهی افغانستان را ایدیولوگ ساخته و درک مطلب را به او دشوار کرده است؛ این که بداند سیالیت مفاهیم اجتماعی، تنوع و تقسیمبندیشان، حکم جدایی قطعی آنها را صادر نمیکند؛ زیرا این مفاهیم با شرایط اجتماعی، دارای مرزهای مشترک و بههمپیوسته و وابسته بوده که میتوان به این سخن هگل استناد کرد: میان عوامل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی رابطهی دیالکتیک برقرار است. از این رو، تحلیلگر مسایل جامعهی افغانستان، به تبیین پدیدههای اجتماعی و عوامل برقراری و زمینهساز تحلیل، توجه نمیکند، از تحلیل علمی به دور است، در دام تحلیل ایدیولوژیک غلتیده و از اطلاعات روزنامهای صرف، پیشگویی صرف میکند نه پیشبینی. میان پیشگویی و پیشبینی فرق اساسی است. کار پدیدهای علمی با توجه به عوامل آن پیشبینی است؛ در حالی که کار هر آنچه غیرعلمی است، پیشگویی است. پس افسانه هم میتواند کار پیشگویی را کند. از این منظر، تحلیل رسانهای در جامعهی افغانستان گاهی تنها افسانهسرایی است.
نکتهی اتکای این سخن را هر شب در پای رسانهها نشسته و مشاهده میکنیم؛ میشنویم که فلان تحلیلگر مسایل سیاسی چه افسانهسراییهایی که نمیکند. او که جز موضع ایدیولوگ و خشک، ابزار دیگری در دست ندارد، نمیتواند پیوندی میان گزارههای اجتماعی و سیاسی برقرار کند. او، در میان حجم گسترده و انباشتهی معلومات و دادههای ناپیوند، بیربط و غیرعلمی، فروغلتیده و از او یک آگاه مسایل «این» و «آن» ساخته است. این مسئله باعث شده تحلیلگران مسایل مختلف، اعم از سیاسی، اجتماعی، اقتصادی… رسالت علمی تحلیل را فراموش کنند و ماهیت تحلیل را در افغانستان به بیراهه بکشانند. در تحلیل علمی، تحلیلگر تا زمانی که خود صاحبنظر نیست، این صلاحیت را به خود نمیدهد تا بدون هیچ پشتوانهی علمی و چارچوب نظری، مسئلهای را تحلیل کند.
از سوی دیگر، در افغانستان، تحلیل مسایل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی به میزان واقعیتبودنش محدود، مرزمندانه و غرضآلود توصیف و تفسیر میشود. چنین رویکردی به تحلیل، ماهیت تحلیل را بیمعنا و تهی از بار علمی کرده است. اینگونه تحلیل بحرانزا و خطرآفرین است. خطری که زبان و کلام را به نابودی رسانده، معنا و حقیقت را به پرتگاه سقوط میبرد.
به باور هایدگر: «هستی یا وجود(existence) در کلام جاری میشود، فقط کسی که وجود دارد سخن میگوید. وقتی پایه و ریشهی محکم در هستی داشته باشیم، لامحال و خودبهخود از این هستی سخن خواهیم گفت. سخن ما انعکاس موجودیت ما و وجود ما را حکایت میکند.»
تحلیل در حوزهی رسانهای افغانستان اعم از رسانههای چاپی، تصویری و شنیداری روی پارادایم علمی و روشی استوار نیست. تحلیلهایی که از سوی تحلیلگران در رسانههای تصویری و چاپی انجام میشود، بیشترشان بنیهی ساختاری و علمی ندارد؛ زیرا:
۱: تحلیل از موضع خود
تحلیل موضوعات و قضایا و گرایشهای فردی خودم از موضع آگاهی و اطلاعات شخصی حتا غلط و نادرست نباشد، آکنده از اطلاعات بهروز و خوب باشد، مضر و خام است، گرچه در این تحلیلها فضایل فردی و سواد و اطلاعات من برای دیگران به اثبات میرود؛ ولی خود موضوع تحلیل در اینجا به تحلیل میرود و در نتیجه تقلیلگرایانه درک و فهمیده میشود.
۲: عدم استقلال در تحلیل
حرف من زمانی قابل پذیرش است که مستقلانه سخن بگویم نه از منافع و امتیاز گروهی خاصی. به اتفاق اکثریت، تحلیلگران ما گروه خودی را برحق دانسته و افعال اعمال مقابل را خطا میدانند. این عملکرد نشاندهندهی عدم استقلال تحلیلگران رسانهای است که سواد تحلیل آنها را زیر سوال میبرد. در این نوعی تحلیل، تحلیلگر استقلال تحلیل را باخته و اهمیت موضوع را قربانی خود و علایق و سلایق فردی میکند.
اینجا است که روشنبخشی و تحلیل پویا و آیندهنگر از موضوع و اوضاع به دست ما نمیآید و آیندهپژوهی ما خام و بیبنیاد خود را نمایان میکند؛ چیزی که باعث شده بیشتر تحلیلگران ما درگیر پیشگویی و افسانهسرایی شوند.