رازی به نام کودک درون

صبح کابل
رازی به نام کودک درون

نویسنده: زهرا اکبری

آیا به واقعیت کودک درون یک راز است و نباید از آن حرفی به میان بیاوریم. چقدر ما کودک درون خود را توانسته‌ ایم مانند یک راز نگه داریم؟ آیا دنبال این راز نرفتن خوب است یا این که این راز را برای خود و دیگران برملا کنیم تا بتوانیم از یک راز جنجالی خود را خلاص کنیم. کدام بهتر است؟

خیلی از آدم‌ها با خودشان قرار گذاشتند که هرگز کودک نباشند، کودکی نکنند، و آرزوهای دوران کودکی ‌شان را دنبال نکنند. هر گاه رشد کودک درون از حرکت بایستد، احساسات چه خشم و چه عشق سرکوب می‌شوند. آدمی خواهیم شد که با کوله‌باری از ناکامی‌ها به دنیای بزرگسالی آلوده پا می‌گذاریم. آلودگی ناشی از کودک درون پر از نداشته‌های عاطفی است. کودکی تأیید نشده، درخود فرورفته که اکثر مواقع به دنبال محبت است. به طور مثال؛ اگر مرد باشد چندین شریک زندگی خواهد داشت یا اگر زن باشد هیچ «دوستت دارم» ی را رد نخواهد کرد.

این آلودگی باعث بیماری  به اسم همبستگی می‌شود که یک نوع بیماری هویت است. مانند کسی که با از دست دادن همسرش خودکشی می‌کند و…

این آلودگی به افراد اجازه نمی‌دهد تا آن‌ها باروش‌های خلاقانه به مسیر زندگی‌ شان ادامه دهند و دایم پیرو افراد دیگر استند و وابستگی شدیدی به افراد دیگر دارند. کودک درون به اندازه‌ی آنچه برایش رخ می‌دهد حساس است که می‌توان با آگاهی از اصول آن به علت بسیاری از رفتارهای آدمی پی برد.

همان طور که می‌دانید دوران کودکی، دوران رویا و تخیلات شیرین است که در اوج این رویاپردازی‌ها اطرافیان یا والدین ممکن است با باورهای منفی‌ای که به کودکان می‌دهند آن‌ها را آلوده کنند. این یکی از مهم‌ترین اصل‌ها در روان‌شناسی کودک است.

آلوده‌شدن رویاها و باورهای کودکی باعث از دست‌دادن باورهای امیدوارانه و رنگ بدبینی گرفتن آن‌ها می‌شود و یا این که انتظارات بیش از اندازه دارند مانند: اگر پول داشتم خوشبخت می‌شدم، اگر این کارم درست شود سیگرت را ترک می‌کنم و….

همین می‌شود که به جای تلاش کردن همه چیز را به گردن کائنات و اطراف‌یان می‌اندازیم و می‌خواهیم که دیگران برای‌ مان همه‌ی کار را انجام دهند.

اگر کودک درون ما آسیب دیده باشد چشم‌بسته به دنبال باورها و داستان‌های غیرواقعی می‌رویم و همواره به دنبال عاقبت به خیری ناکامی‌هایی می‌شویم که هیچ کوششی برای پذیرش ‌شان و حل و جبران ‌شان نمی‌کنیم. چنین افرادی در زندگی به دنبال فال ورق، قهوه، حافظ و.. می‌روند تا هر حرکت ‌شان را توجیه فراحسی کنند.

کودکی که همیشه با فعل‌هایی چون؛ نریزی، نیفتی، بپوش، بخور، بشین، بلند شو و… روبه‌رو بوده است هیچ مفهومی از «خود» به‌عنوان شخصی که انرژی درونی دارد و می‌تواند کارهایی را براساس خواست خود انجام دهد، نخواهد داشت؛ چون به او آموخته شده برای دوست‌داشتن و دوست‌داشته شدن باید کلیشه‌ای رفتار کند.

از نظر او نمی‌توان از اندک لذت برد و باید کامل بود تا بتوان لذت برد، لبخند زد و همه را خشنود کرد؛ مانند شخصی که پدرش فوت می‌کند و او سال‌های بعد به جای پدر به قرص‌های آرام‌بخش تکیه می‌کند.

کودکانی که این‌گونه رشد می‌کنند«خود»های ویران شده‌ای دارند که از درک مفهوم توانستن و اراده محرومند و مسؤولیت را درک نمی‌کنند؛ زیرا نمی‌توانند نیازهای تکاملی خود مانند امنیت، صمیمیت، عشق و خودشکوفایی را برآورده کنند که این ناشی از تحقیرهای دوران کودکی و باید و نباید، این کار بُکن و نَکن‌های والدین است.

از طرفی اندیشه و تفکر کودک خودمحور است؛ یعنی فکر می‌کند همان طور که او می‌بیند و فکر می‌کند بقیه هم می‌بینند و واقعیت همان است. زمانی که کودک طردشدگی و رهاشدن را تجربه کند، به این نتیجه می‌رسد که نیازهایش هیچ وقت رفع نخواهد شد و به هیچکس اعتماد نخواهد کرد؛ این افراد همان‌هایی استند که می‌گویند فقط باور من حق است و حرف و رفتار من درست است و فقط تو باید تغییر کنی!

برای درمان کودک درون باید به عقب برگشت، کارهای ناتمام را به پایان برد و زندگی را بار دیگر زندگی کرد. بسیاری از آلودگی‌های کودک درون ناشی از نیازهای برآورده‌نشده، اشک‌های ریخته‌نشده و عواطف ابرازنشده اند. برای درمان، باید زندگی ‌تان را تا مدتی به کودک درون ‌تان بسپارید.

در مراحل رشد، مسایل رفع‌نشده‌ی زیادی هست که باید برآورده شوند. این افراد دچار شرم و شک ‌استند و به دنیا و حتا خود شان بی‌اعتماد اند. گاه بسیار خودشیفته ‌اند و گاه بسیار بی‌توجه به خود. هر گاه فردی بر این باور باشد که نمی‌تواند خودش باشد به رنج پناه می‌برد و به شدت از میکانیسم‌های دفاعی‌ که استفاده می‌کند چنین شخصی ناکارآمد است.