نویسنده: وائل السمرى
برگردان: احمدذکی خاورنیا
بخش نخست
امام اعظم ابوحنیفه را میتوان از هستهگذاران روشنگری در جامعهی اسلامی دانست. او در زمینهی آزادی و استقلال به ویژه آزادی زنان، کارنامههای درخشانی در حوزهی فقه اسلامی ارایه کرده است؛ به گونهای که او از نخستین دعوتگران به برابری زن و مرد بود و فتوا داد که زنان، میتوانند به سان مردان، به عنوان قاضی ایفای وظیفه کنند و بدون اجازهی ولی و وصی، با مردی ازدواج کند.
سخن کوتاهی را که امام شافعی در بارهی امام اعظم گفته است، بیانگر جایگاه رفیع این ابرمرد تاریخ اسلام در میان همعصران و فقهای زمانه اش بوده و نیز گویای این است که وی در عصر خویش بینظیر بوده است. امام شافعی میگوید: «مردم در فقه عیال ابوحنیفه استند.» او آموزگاری بود که پایههای نخستین تفقه در دین را نهاد و در ذکاوت و تیزهوشی اش زبانزد خاص و عام بود، در اخلاق و سلوک و تجربههایش از بزرگترین شخصیتهای ایدهآل به حساب ميآمد که در حوزهی فقه سخن میگفت.
امام شاگرد نجیب خانوادهی نبوت؛ یعنی شاگرد امام جعفر صادق وهمنشین امام محمد باقر بود. او باریکبین پیشگام و پژوهشگر ناب و عالم به صاحبان فضیلت بود.
علمای معاصر امام، در نبوغ و اخلاصش اجماع دارند؛ اما با وجود این همه فضل، از کمین دشمنان و زبان بدگویان مصون نماند. او را متهم به کفر کردند و یکی از آنها در بارهی ابوحنیفه وشاگردانش میگفت: «اینها بر ولیامر مسلمانان خروج کرده اند و از اسلام برگشته اند و اگر گفته شود که در آن دهکده خماری وجود دارد، بهتر از این است که گفته شود که در آنجا یکی از یاران ابوحنیفه است.»
تمام این سخنان ناروا را بر زبان راندند؛ زیرا از جایگاه بلندش حسد میبردند؛ زیرا وی عقلش را تسلیم قدرت وحکومت نمیکرد و قلبش وابستهی جاه و مال نبود.
با وجود این هرگز ادعای کمال نداشت و خود را معصوم نمیپنداشت و همواره میگفت: «سخنان ما نظری است که ارایه کردیم و بهتر از آن را نمیدانستیم وکسی که بهتر از آنچه ما گفتیم ارایه کند به صواب نزدیکتر است.» ابوحنیفه روش خود را در فقه و تحقیق چنین بیان میکند: «به کتاب خدا میگیرم و اگر در کتاب خدا نیافتم، به سنت رسولالله میگیرم و اگر در سنت نیافتم، به سخن هرکدام از اصحاب پیامبر که خواسته باشم میگیرم و سخنان ایشان را به خاطر اقوال دیگران فروگذار نمیکنم و هرگاه امر به ابراهیم، شعبی، حسن، ابن سیرین و سعید بن مسیب رسید، من هم به سان ایشان اجتهاد میکنم.» و زمانی که مردم گفتند، باید به سخنان تابعین بگیرد، او گفت: «آنها مردانی بودند، من هم مردی ام.»
او مانند استادان بزرگوارش به کسانی که به ایشان بدی روا میداشتند، نیکی میکرد و حجت را با حجت و برهان را با برهان پاسخ میداد. امام معتقد به آزادی فکر و عقیده بود و به گفتوگوی آرام و عقلانی پناه میبرد؛ گفتوگویی که در آن خشونت لفظی و فیزیکی نباشد.
ابوحنیفه با مخالفان فکری خویش به دیالوگ میپرداخت بدون این که آن ها را در تنگنا قرار بدهد و یا از قدرت زبان و فتوایش بر علیه آنها استفاده کند. اعتمادش به خود و دانش وعقلانیتش، بهترین کمککنندهی او در غلبه بر مخالفان بود. روایت کرده اند که گروهی از خوارج وارد مجلس امام شدند؛ در حالی که او مشغول مباحثه با شاگردانش بود.
خوارج از گروههایی بودند که خشونت را روش خود ساخته بودند و در کشتن مخالفان فکری خود، هیچ گونه ابائی نداشتند وکسی که میگفت امام علی با قبول حکمیت به حق بود، او را دشمن پنداشته و به قتل میرساندند و امام اعظم از همین گروه بود که حکمیت امام علی را تایید میکرد.
شیخ خارجی برای امام ابوحنیفه دو گزینه را پیشنهاد کرد؛ یکی این که از این دیدگاهش توبه کند و یا این که او را به قتل میرساند. امام از او خواست که همرایش مناظره کند. او پذیرفت و امام از او پرسید: اگر من و تو در مناظره اختلاف کنیم راه حل چیست؟ مرد خارجی گفت: کسی را میان خویش حکم قرار میدهیم، ابوحنیفه خندید و برای آن مرد گفت: با پذیرفتن حکمیت میان من وخودت، اینک حکمیت امام علی را اجازه دادی.
روایت میکنند که امام دیدگاه وسیعی در ارتباط به گناهکاران داشت، طوری که همسایهی شرابنوشی داشت که همواره خود را نشه میکرد و شبها در گناه غرق بود. هرگاه در اثر شرابنوشی از خود بیخود میشد، با صدای بلند شعر میخواند و این آواز بلند باعث اذیت امام شده و عبادت، تأمل و تفکرش را برهم میزد.
با وجود این همه مزاحمت، امام فکری برای تأدیب وتحریک مردم علیه او نکرد؛ زیرا او میپنداشت که این جوان بیمار است و امام آنگونه که عادت داشت، شبها شبزندهداری میکرد؛ اما شبی صدای آن جوان را نشنید وصبحگاهان از او پرسید؛ گفتند که والی او را زندانی کرده است، امام نزد والی رفت وآن جوان را از زندان رها کرد و در راه به گونهی شوخی برایش گفت: جوان در نیمهشب چه میسرودی؟ جوان گفت: میگفتم: «أضاعونى وأى فتى أضاعوا.. ليوم كريهة وسداد ثغر.»
امام از جوان پرسید: آیا ما تو را ضایع کردیم؟ گفت: نخیر؛ بلکه مرا حفظ کردی، خداوند در حفظ و رعایت خویش تو را قرار دهد.
از آن روز به بعد آن جوان از ملازمان حلقهی درس ابوحنیفه شد تا این که از علما و فقهای آن زمان شد که در صلاح و تقوا زبانزد خاص و عام بود.
با وجود مداراگری امام و تمایل همیشگی اش به وحدت و همدلی؛ اما گروهی از فقها همواره در برابرش توطیه میچیدند و در کمینش بودند، تا به او آسیب برسانند.
به سان روزگار ما در آن زمان هم فقهایی وجود داشتند که در خدمت شاهان ظالم وستمگر اموی قرار داشتند، که میتوان آنها را «پلهبینها» نامید؛ آن عدهای که زمانی به نابودی امویها و زوال پادشاهی شان متیقن شدند، به پلهی سنگینتر عباسیها متمایل شدند که از جملهی همین فقها تاریخ، نام قاضی ابن ابی لیلی و قاضی شبرمه را در دفترچه اش حفظ کرده است؛ آنها از ملازمان و اعضای مشورتی دربار عباسی بودند؛ آنگونه که پیش از عباسیها از دوستان و همکاران دربار امویها به حساب میآمدند.
ادامه دارد…