دانشجو بودن در افغانستان، ایران و کشورهای مشابه، حرفهی دشواری است. اگر چه که وضعیت دانشگاهها در افغانستان نسبت به همسایهایش ویرانتر است؛ اما کماکان ریشهی رنجهای دانشجوبودن در این کشورها، به زمین مشترکی متصل است. وقتی به فلسفهی دانشگاه، کارکرد مشخص دانشگاه در جامعه فکر میکنیم، این رنج و درد مضاعف میشود. اگر «تولید دانش» را کارکرد دانشگاه و دانش را شناخت انسان، جهان و پدیدههایش بپذیریم، به روشنی میبینیم که در دانشگاههای ما از این خبرها نیست. در واقع به جای این که دانشگاه بیاید و گرههای کور شناختی ما از پدیدهها را باز کند، خود تبدیل به گرِهِ کوری شده است که نمیدانیم آن را با چه ابزاری باید باز کنیم. یعنی گرِه اندر گرِه است احوال ما.
تحلیل من معطوف به وضعیت دانشگاه در افغانستان است. مسألهی اولی که بسیار جدی و مهم است و هیچ کس به آن توجه نمیکند، این است که دانشگاه از محیط واقعی جامعه بیرون است. هم علوم طبیعی و هم علوم انسانی هیچ کدام مسألهمحور نیستند. انوع خاصی از بیماریها در جامعهی افغانستان وجود دارد؛ مانند زردی سیاه (هپاتیت) یا توبر کلوز یاهمین هوای آلودهی کابل که هشت هزار انسان را راهی شفاخانهها کرده است؛ علوم طبیعی اگر مسألهمحور عمل کند و تحقیقاتش را بر مبنای شناخت مسائلی که با واقعیت جامعهی افغانستان گره خورده، پیوند بزند؛ مطمینا به نتایج و توسعهی مطلوبی میرسد. از بُعد دیگری، دو قرن استعمار، جنگهای پیاپی داخلی و خارجی، تنوع اقوام و چنددستگی سیاسی و اجتماعی، پدیدههایی مانند طالب و داعش و افراطیگری، نداشتن الگوی توسعهی اقتصادی بومی و محلی، همهی اینها مسائل مهم و مطابق با واقعیت جامعهی ما است؛ اما در دانشگاهها، دانشکدههای علوم انسانی نه وجه نظری و موضع مشخصی دارند و نه تحقیقاتی هم که دست و پاشکسته انجام میشود، روشمندانه است؛ یعنی این سه بُعد در جهتگیریهای رشتههای مختلف علوم انسانی به طور عجیبی ناپدید است. موضعگیری نظری و داشتن چشماندازی به مسائل و پدیدهای مشخص جامعهی افغانستان در سیر تاریخی و کانتکس منحصر به فرد خودش، نداشتن موضع روشی متناسب با مسأله و اصولا نداشتن مسئله!
به خاطر دارم وقتی که دانشجوی دانشگاه کابل بودم. برخی از دوستانم از این که نمیدانستند روی چه موضوعی کار کنند، خسته و کلافه بودند. پیش استاد میرفتند و میگفتند یک موضوعی به من پیشنهاد بدهید. این یعنی مرگ دانشگاه و دانشجوبودن. دانشجویی که مسأله ندارد، و مسألهاش او را بیخواب و بیتاب نمیکند، دانشجو نیست. یک عمله یا کارگر دانشگاهی است. البته کارگر بدون مزد!
«ماکس وبر»، جامعهشناس آلمانی، کتابی دارد به نام «حرفه ی دانشمند حرفهی سیاستمدار» خواندن این کتاب را به همهی دانشجویانی که شورمندانه به دنبال فهم اند، توصیه میکنم. در این کتاب «وبر» میکوشد نشان دهد که فیگور یک عالِم چگونه فیگوری است. ما همیشه از اساتید دانشگاه توقع داریم یک پیامبر کوچک باشند؛ یا پیر معرفت و عرفان یا سیاستمداری پرشور و انقلابی یا هم اصولا مردی که جامعه را به تنهایی نجات دهد و معجزهای بیاورد. حد اقل در مورد خودم همین طور بود. بیشتر شخصیت اساتید و جذبهی روحی و معنوی آنان را دنبال میکردم تا حرفهی دانشگاهیاش را. «وبر» از این آفتی با نام «کیش شخصیت» یاد میکند. ما نباید حرفهی دانشجو و عالم بودن یادمان برود؛ اگر عالمی شخصیتش با سرمایههای معنوی هم همراه بود که چه بهتر؛ اما فیگور عالم بودن یا موقعیت و جایگاه دانشجو داشتن و استاد دانشگاه بودن یادمان باشد که مهمترین حرفه ی او است. تفسیر و شناخت دقیق پدیدهی مورد مطالعهی رشتهاش، داشتن سواد لازم، نگاهی روشمند، مسألهمحور و فروتنی لازم برای ارتباط برقرار کردن با دانشجو و اجتماعی که در آن میخواهد مسألهشناسی کند.
ریاضت مهم دیگری که باید یک دانشجوی راستین در مسیر سلوک علمیاش بکشد، دست کشیدن از کمالگرایی و مطلقاندیشی است. مصداق بارز کمالگرایی را در برخی از دانشجویان میتوان به انزوا پناه بردن و بریدن از فعالیت مداوم و تمرینهای پی در پی دید. یکی از این فعالیتهای حیاتی که هویت دانشجو بودن است، نوشتن است. ما هیچ راهی نداریم به جز نوشتن و نوشتن. تولید متن علمی، مسؤولیتی است که دانشجو باید آن را بپذیرد؛ وگرنه چرخهای تولید اندیشه و علم از حرکت باز میایستند و این یعنی مرگ فکر، مرگ گفتوگو و مرگ دانشجو. اکثر دانشجویان از نوشتن ترس دارند؛ زیرا میخواهند چیزی بنویسند که بیعیب و نقص باشد و هیچ کسی نتواند انتقادی بر آن وارد کند و زبانی مسحورکننده با بلاغت و فصاحت بینظیر که هر خوانندهای را به تحسین وادارد؛ اگر واقعا هدف دانشجویی این باشد، باز هم از مسیر نوشتن میتوان به آن رسید.
پس سلوک دانشجویی مسیر تلخ و دشواری است که اگر ریاضتهای لازم را بکشیم، به شیرینی فهم و دانش دست مییابیم. مسأله داشتن + دانش کافی نظری+ نگاهی روشمندی؛ یعنی مجهز بودن به ابزار تحقیق + نوشتن + اشتیاق و عشق به دانستن =دانشجو.