کودکان به گونهی طبیعی به دلیل داشتن توانایی اندک، همواره آسیبپذیر استند. کودکان هر چند از بزرگان لجبازتر و همهخواهتر اند؛ اما در زندگی واقعی رفته رفته به این باور میرسند که ناچار اند در دایرهای که بزرگان برای شان ترسیم کرده اند، بمانند؛ زندگی برای کودکان در همان دایره محدود میشود.
در میان صنفهای مختلف، کودکان، توان دفاع از خود و حمایت همصنف خود را ندارند و از سویی هم نداشتن دانش بسنده برای شناخت حق و ناتوانی برای به دستآوردن آن، باعث شده است که آنها پیوسته قربانی خشونتهای ساختارمند و غیرساختارمند در جامعه باشند.
کودکان با توجه به محیط اجتماعی و فرهنگیای که در آن زندگی میکنند؛ به میزان متفاوتی از امتیازها و سهولتها (حقوق) دسترسی دارند؛ مادامی که در جامعهای، انسان، به دلیل انسان بودنش ارزش پیدا میکند، کودکان نیز به حقوق اساسی شان دسترسی دارند و دولت همواره پشتیبان آنان است.
در جامعههای مدرن، کودکان در کنار دسترسی به حقوق اساسی شان، تا اندازهی زیادی میتوانند، به خواستهای کودکانهی شان برسند و پس از آن آزادانه و بدون هراس رؤیاهای بزرگتری را در سر بپرورانند.
نوع تعامل میان کودکان و بزرگان در جامعههای مدرن باعث شده است که این جامعهها، هرروزه به سمت شکوفایی بیشتر به پیش بروند؛ زیرا کودکان زمانی که میتوانند به خواستهای شان برسند، به خود اجازهی پروراندن رؤیای زندگی بهتری را میدهند که این باعث میشود برای ساختن آن تلاش کنند.
از سوی دیگر خواستهای کودکان در کودکی مهم پنداشته شوند؛ آن کودکان در بزرگی با اعتماد به نفس بیشتری وارد جامعه میشوند و در روند توسعه سهم بیشتری میگیرند. این فرایند نقش مهمی در شکلگیری جامعههای مدرن امروزی دارد. جامعههای غربی با درک اهمیت اثرگذاری عمیق نوع رفتار بزرگان بر کودکان و فراهمکردن حقوق کودکان در شکلگیری جامعهی سالم، نوعی کنشگری را با کودکان پیش گرفته اند که در آن، کودکان کمتر آسیب ببیند و بیشتر در سهولت باشند.
البته از گروگانگیری، استفاده در تجارت مواد مخدر و استفادهی جنسی کودکان در جامعههای مدرن، نمیشود، چشمپوشی کرد. پس از حق زندگی، کودک همزمان با زادهشدن، از حق خوراک برخوردار میشود. زمانی که پستانهای مادر دیگر نمیتواند نیاز غذایی کودک را فراهم کند، کودک برای رسیدن به حق خوراک، با محیط متفاوتتر و بزرگترهای بیشتری رو به رو است که گاهی باعث میشود کودک نتواند حق خود را از دیگران بگیرد.
نداشتن دسترسی به مواد غذاییای که بتواند نیازهای آشکار و نیازهای پوشیدهی بدن کودک را تأمین کند، باعث میشود که روند رشد جسمی و رشد ذهنی کودک، دچار کندی و اختلال شود که نقض آشکارترین حق بشری کودک است؛ مثال خوب از این دست جامعهها، کشورهای افریقایی و افغانستان است.
کودکان در افغانستان، از دیر باز به اساسیترین حقوق شان دسترسی ندارند.
به اساس گزارش سازمان جهانی حمایت از کودکان که شنبه (۱۲ ثور)، به نشر رسید؛ تا ۳۰ روز دیگر ۷٫۳ میلیون کودک در افغانستان، دیگر چیزی برای خوردن نخواهند داشت.
تیموثی بیشاپ، مدیر بخش افغانستان سازمان حمایت از کودکان، گفته است در صورتی که جهان از حالا دست به کار نشود و برای نیازمندان غذای کافی نرساند، شیوع بیشتر ویروس کرونا، به گرسنگی کامل، مرگ و انواع بیماریها در این کشور منجر خواهد شد.. با این حساب در دید خیلی خوشبینانه، اگر دولت نتواند تا دو ماه دیگر خوراکی مورد نیاز خانوادههای نیازمند را فراهم کند؛ ۷٫۳ میلیون کودک از گرسنگی خواهند مرد.
در مادهی ۲۳ قانون اساسی افغانستان، آمده است: «زندگی موهبت الهی و حق طبیعی هر انسان است. هیچ شخص بدون مجوز قانونی از این حق محروم نمیشود.» به اساس این مادهی قانون اساسی، دولت مکلف به پیشگیری از مرگ بیشتر از ۷ میلیون کودکی که از ماه دیگر شروع خواهد شد، است.
کودکان افغانستان، در کنار این که نمیتوانند به ابتداییترین حق خود که داشتن امنیت غذایی است، دسترسی داشته باشند، با تهدید انواع بیماریهای خطرناک و کشنده نیز رو به رو اند.
به اساس آمار وزارت صحت، از شروع سال میلادی تا حالا ۱۲ کودک فلج در افغانستان، شناسایی شده است. افغانستان از تنها سه کشور در جهان است که هنوز بیماری فلج کودک (پولیو) دارد.
از سوی دیگر، در دو ماه آخر، کارزار مبارزه با پولیو در افغانستان متوقف شده است که دوام آن میتواند باعث افزایش واقعههای مثبت فلج اطفال شود.
این ها همه، نادیده گرفتن آشکار حقوق بشری کودکان است؛ کودکانی که باید جای نان، به سرگرمیهای بهتری فکر کنند، دانش بیاموزند؛ اما سفرهی خالی خانه، رؤیاهای این کودکان را از آنها گرفته است. کودکان کار افغانستان، دوست دارند به مکتب بروند تا در آینده برای خود و کودکان خود سودمند باشند؛ اما گرسنگی آنان را نمیگذارد که به مکتب بروند.
ساختار اجتماعی و سیاسی افغانستان، در ابتدا با گرفتن زمینهی آموزش و پرورش، کودکان را از حق شان محروم کرده و بعد این حق را به آرزوی کودک بدل میکند؛ کودک وقتی بزرگتر میشود، میبیند که آرزویش را نیز دزدیده اند. در افغانستان، نه تنها که نان کودکان را دزدیده اند، بلکه رؤیاهای شان را نیز دستکاری کرده اند.
شمار زیاد کودکان هفت و هشتسالهی افغانستانی ناچار استند، برای چند تن از اعضای خانوادهی شان نان بیاورند. این در حالی است که در مادهی ۴۸ قانون اساسی، تحمیل کار بر کودکان ممنوع شده است؛ اما دولت نه تنها که برای تطبیق این مادهی قانون، کاری نکرده است، بلکه با پیش گرفتن سیاستهای اشتباه، جامعه را به سمتی رهبری کرده است که حقوق اساسی کودکان بیشتر از هر زمانی نقض شود.
دولتی که قدرت تصمیمگیری و منابع عمومی را در اختیار دارد، بیشتر از هر شخص و نهادی، مسؤول تأمین حقوق بشری کودکان است. در کنار دولت، این وظیفهی هر بزرگ دیگر نیز است تا حقوق کودکان را برای شان بازگرداند و از نقض گستردهی حقوق بشری که در راه است، پیشگیری کند.