
انسان، موجودی است عادتزده؛ عادتزده از آن جهت که به محض فرار از عادتزدگیِ طبیعی و دچار شدن به سرنوشت اجتماع، مجبور به دستوپاکردن بسترهایی میشود که به مرور زمان، تبدیل به عادت عمومی میشوند؛ عادتهایی که به نحوی انگار سرنوشت محتوم همه چیز است. از بطن همین اجتماع که در شکل معاصرش مدرنیسم است. آنچه به عنوان پستمدرنیسم اگر وارد بسترهای معنامند امروز شده است، همین اعتراض بر عادتزدگی و عادتتکانی است. دنیایی که امروز هر افغانستانی آروزی زندگی در آن را دارد، محصول عادتتکانیهای تاریخیای است که چند قرن طلایی غرب را شکل میدهد. جامعهی غربی که سالانه پذیرای میلیونها مهاجر است، آنقدر عادتتکانی شده که مهاجران بتوانند بین شهروندان آنجا گم شوند و مانند یک امریکایی در افغانستان، هر دقیقه با مرگ روبهرو نباشند؛ چون بستر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی-اقتصادی افغانستان، عادتتکانی نشده و هنوز، مناسبات آن بر اساس منطق –عادت- بومی دنبال میشود.
بارها به دوستان و کسی که مشکلی دایمیای برایش پیش آمده است، شاید گفته باشیم: «عادت میکنی»؛ انسان محصول عادت است و برای این که بتواند تحلیلی از زندگی –هستی- ارائه کند، کامل یا قسمتی از جهانبینیاش را از عادتها میگیرد؛ عادتهایی که زندگی، شخصیت، آگاهی و ناآگاهیِ امروز و فردای فرد و جامعه را رهبری میکند و تا حد ممکن، تلاش میکند تن به عادتتکانی ندهد. این جمله را نمیفهمم از چه کسی و شاید بیش از ده سال پیش، شنیده بودم که اگر امروزت از دیروزت بهتر نبود، دیگر زندگیات معنایی ندارد! وقتی به امروز بهتر میرسیم که برخی عادتهای دیروز را کنار گذاشته باشیم؛ فردای بهتر، نتیجهی امروز ناموفق نیست و اگر انسان این قدر دچار امروز و فردا نمیشد؛ آیا فکر میکرد که باید فردا شام، شام بهتری بخورد؟ شامی، شامتر از شامهای همیشگی و این، از ریزترین اتفاقاتی است که انسانها، در روابط و مناسبتهای شان، آن را به عنوان کوچکترین اعتراض، بر عادتوارگی زندگی، تجربه میشوند.
انسان، با عادتکردن به اجتماع میرسد؛ به قراردادهایی که شکلدهندهی افکار عامه و عادتواره میشوند و مردم، بدون این که حضور آن را احساس کنند، هر روز آن را انجام میدهند. این عادتها، تبدیل به ناخودآگاه فردی-جمعی میشوند و سفت و بستهای جامعهای را انسجام میدهند؛ انسجامی مقاوم در برابر عادتتکانیها و براندازی آنچه که هست، برای رسیدن به آنچه که باید باشد. این که عادتها از کجا وارد زندگی انسان شده است، شاید به اولین انسانی برسد که مثلا نام چیزی را «درخت» میگذارد و آن قدر با خودش تکرار میکند که تبدیل به عادتش شود که اگر در جایی چنین چیزی ببیند، به خودش یا به دیگری بفهماند که «درخت» است. انسان اولیه، عادت نداشت که حرف بزند؛ او برای این که این عادت – بیزبانی- را تکانده باشد و آن را نادیده به چالش بکشد، شروع میکند به نامگذاری اشیا و رویدادها که جهان تازهای را برسازد؛ جهانی که روی دیگری از سکهای است که محکوم به عادت کردن است و انسان همین که زبان را میفهمد، به چیزهای دیگری عادت میکند.
دورهی روشنگری در اروپا، از آن جهت روشنگر است که دست به عادتزدایی از جامعه میبرد و عادتهای بومی-سنتی این بخشی از زمین را که با مدل زندگی معاصر همخوانی و آشتیپذیری ندارد، از میان برمیدارد. خلاصه کردن کلیسا در امور آسمانی و سپردن زمین به دست انسان، بزرگترین عادتزدایی در غرب بود؛ عادتزداییای که منجر به عادتزداییهای دیگری شد. غرب امروزی، محصول عادتتکانیهایی است که عادتهای بومیِ تعیینکننده در سرنوشت جمعی را، بازخوانی و بازبینی کرده است. بازبینی برای نشان دادن این که هیچ واقعیت انکارناپذیری وجود ندارد و همه قرادادها و عادتها، برای این آمده اند که تخریب شوند؛ برای برساختن طرح جدید. این که حافظ میگوید: «فلک را سقف بشکافیم و طرح نو براندازیم»؛ به دنبال شکستن بنبستی است که فضای زندگی یا گردش زندگی در زمان حافظ را سایه انداخته است؛ حافظ میگوید که این سقف –این بنبست- را باید شکافت و دچار تجربهی جدیدی شد؛ تجربهای دور از عادتزدگی، دور از آگاهی جمعی و جادادن آن در آگاهی و ناآگاهیِ امروز و فردا!
نیچه میگوید اگر هنر نبود، انسان به بنبست میرسید؛ به این جهت انسان به بنبست میرسید که دچار عادتزدگی میشد و نیچه در دنیای صنعتی-مدرن که هر روز انسان به اختراعات جالبی دست پیدا میکند، تنها راه نجات این انسان را هنر میداند؛ هنری که با عادتزدایی –واقعیتزدایی-، انسان را دچار اشتباه دید میکند و اشتباه دید تازهای در آن میکارد؛ اشتباه دیدی که ادعای اثبات ندارد –چون از واقعیت پذیرفته شده پیروی نمیکند- و به دنبال بر هم زدن و پالش دادن واقعیت-عادتهای دیگر است. نیچه، هیمن عادتزدایی را نجاتبخش نسبی انسان میداند و تلاش بر عادتزدایی کامل دارد؛ اقدام علیه ارزشهایی که تبدیل به عادت شده اند و این که ارزشها برای این اند که بیارزش شوند. او، سازوکار سیاسی و نظاممندی در دنیای مدرن را نقد میکند و خالی از تمام ارزشهای دورانش، دست به خلق ارزشهای تازه میزند؛ ارزشهایی که شاید روزی محکوم به نابودی باشند؛ اما امروز روز شان است که وارد میدان و تجربه شوند.
افغانستان، از عادتوارهترین کشورهایی است که هنوز، تلفیقی از مناسبتهای قومی، سمتی، مذهبی و فرهنگیِ بومی، به شکلهای متفاوتی بر مؤلفههای مدرن «وارده»، حاکمیت دارد و با شیوههای مختلف، برای بقا مبارزه میکند. اگر امروز گروههای تروریستی در افغانستان فعالیت دارند؛ به دنبال برقراری و حفظ عادتهای سنتی اند؛ عادتهایی که دیگر برای امروز پاسخگو نیستند. بیشتر کسانی که مخالف طالب اند، تنها برای این مخالف اند که برای حفاظت از عادتهای بومی و غیر پاسخگو، نباید آدم کشت؛ طیفی که شامل قشرهای مختلف از تحصیلکرده و ناکردهی تحصیل میشود.
این که هر جوان افغانستانی چهار کتاب به اصطلاح فلسفی میخواند و با عادتهای مذهبی-دینیاش در میافتد، تطابقپذیری است که او را در بستر دیگری « فرض میکنیم اومانیسم-انسانگرایی» میکشاند؛ اما همین آدمی که به دلیل تعیین تکلیف در دین یا مذهب، آن را کنار گذاشته است، شروع میکند به تبلیغ دیگران برای کنار گذاشتن دین؛ کاری که قبلا در هیأت یک مسلمان انجام میداد؛ دعوت به اسلام با زور، زبان یا نفرت، تبدیل به عادتی شده است که حالا او را وادار میکند، «مبلغ» غیر دینی باشد.
ایستایی و دگماندیشی، محصول قراردادهای اجتماعیای اند که به مرور زمان، تبدیل به عادتزدگی میشوند؛ عادتزدگیای که روزانه از افغانستان دهها کشته و زخمی میگیرد. چندگانگی و تفاوت عمیق بین مناسبتهای مرکز-شهری تا روستاها، مبنای تنش بین عادتهای سنتی و مناسبات امروزی است. با آن که قدرت مرکزی _دولت_ تمام منابع تسلیحاتی، سیاسی و اقتصادی افغانستان را رهبری میکند؛ اما همین روستاهای فقیر و متفاوت با شهرها، بستری شده اند برای سربازگیری به دفاع از عادتهای دیرین. طالبان، بزرگترین گروه تروریستی در افغانستان، محصول واکنش عادتها و مناسبات حاکم بر زندگی بومی اند؛ محصول وضعیت واکنشیای که تن به هیچ عادت یا فهم جدیدی از زندگی نمیدهد و با چنگ و دندان، برای این که چیز تازهای نفهمد و تجربه نکند، میجنگد. وضعیتی که دارای ظرفیت استفاده است و به خوبی میتواند وسیلهای برای اهداف استخباراتی و سیاسی-دینی بر اساس خوانشهای ایستا و خشونتگرا شود. این که طالبان با وجود قطع جنگ با امریکا در افغانستان، هنوز بر افراد نظامی و ملکی حمله میکنند، وابستگی جنونآمیز شان در دفاع از عادتها است و آنقدر برای دفاع از آن جنگیده اند که دیگر جنگ، عادت شان شده و کشتن انسان، خواستی که ناخودآگاه وسوسهی شان میکند. توافق سیاسیای که دو روز پیش بین عبدالله و غنی برای ختم اختلافهای انتخاباتی-سیاسی، به امضا رسید، برآمد سازوکار و برتری عادت در مناسبتهای -حتا قانونی- بود؛ مانند مناسبتِ انتخابات که در برخورد با عادتهای بومیِ رسیدن به قدرت در افغانستان، نقش بر آب میشود و سرانجام، دو نفر، با دَورزدن تمام قوانین، به تشکیل دولت اشتراکی تن میدهند که میتوان آن را در قالب عادتها یا ملاحظات سنتی، معنا کرد؛ نه در مناسبات قانونی و مدرن.
این عادتزدگی را در هر انسان افغانستانی به شکلی میتوان دید و بیشتر افراد، با آن که مدعی برساختن عادتها استند؛ اما هنوز دچار عادتهای جمعی و کهنه اند و ناخودآگاه در خیلی از مسائل جزئی و کلی، بر حسب دادههایی که تبدیل به عادت شده، به قضاوتگری و واکنش میپردازند. این که به مرور زمان چه به خورد ناخودآگاه فردی و جمعی داده میشود، ناخودآگاه و خودآگاه فردا را شکل میدهد. خودآگاهی که در بستر زندگی جمعی شکل میگیرد و ناخودآگاهی که با دریافت پیامهای ثابت و مشخص، با تحلیل دادهها، روشهای واکنشی خودش را تنظیم میکند. عادت است که ناآخودگاه تصمیم میگیرد به خودآگاهِ کسی که خواب است، زیگنال بدهد و او را هر صبح در وقت معین از خواب بیدار کند؛ ناخودآگاه، با انالیز کردن دادههای قراردادی، دچار عادتزدگی و تفسیرهای جمعی از قرارداد میشود که گذشت زمان، این عادتواره یا ارزش را، والاتر و کارآتر از هر روش و ارزشی میداند و ترجیح میدهد به زندگی در امکانات محدودی که در جامعهی بدوی – عادتزده – قابل تعمیم و پذیرش است. افغانستان، برای گذار از این عادتزدگی، نیاز به تلاشهای بنیادین دانشگاهی و روشمند دارد تا به نوعی پارادایمهای عادتهای بومی را تبدیل و جای آن را به پارادایمهای جدیدی خالی کند که میتوانند در بستر مدرن، قابل معنا و خوانش باشند. تا باور جمعی بر بیباوری عادتها شکل نگیرد، عبور از مرزهای عادت ناممکن است؛ عادتهایی که نوعیت کنش، واکنش، اخلاقیات و زندگی انسان را در هم پیچیده است؛ پیچیدگیای که به عادتتکانی بینادین نیاز دارد تا نکات تصادمی عادت، با آنچه جدید است را هموار کند؛ پالایش و گوشمالیِ بخشهایی از عادت فردی و جمعی که سر سازگاری به زندگی با شیوهی دیگر را ندارند؛ آشتی دادن این سنتهای عادتشده با قرادادهای امروزی و اقدامی در جهت اصلاح و خانهتکانی عادتها.