نویسنده: خراسانی
پرسش از نسبت دین و خشونت، امروز همان قدر برجسته و مهم تلقی میشود که توجه شماری زیادی از پژوهشگران حوزهی جامعهشناسی و دینشناسی را به خود جلب کرده است. شاید یکی از دلایل بزرگ این توجه وافر به رابطهی دین و خشونت، حجم فزایندهی خشونتهای دینی- مذهبی در جغرافیای خشونتخیز ما است که پیوسته از مردم قربانی گرفته. هرچند خشونت و خشونتهای مذهبی به اندازهی حضور دین در جهان، پیشنهی تاریخی دارد؛ اما این پیشفرض نیز درست نیست که ادیان همیشه خشونتزا بوده و پیوسته خشونت و ستیز در ادیان بازتولید شده است.
با این مقدمه در کلیات دین، رابطهی اسلام و خشونت، در چند دههی اخیر به یکی از جدالبرانگیزترین موارد دنیایی سیاسی-دینی تبدیل شده است؛ تا جایی که شماری آینده را از آن اسلام میدانند و شماری باور دارند که «لبههای اسلام خونین است.» دو دیدگاه ذاتگرایانه و عرضگرایانه در رابطه به خشونت و اسلام وجود دارد که بعد از بررسی هر دو نظریه، به این پرسش پاسخ میدهیم که چی راهکارهایی وجود دارد تا دین از خشونتگرایی به خشونتزدایی تغییر جهت دهد؛ یا این که چی بایدها و راهکارهایی وجود دارد که دین را از آلودگی خشونتها پاک کرد و زمینههای خشونتگریزی را به میان آورد.
برنارد لویس، نامدارترین شرقشناس انگلیسیزبان، از طرفداران نظریهی ذاتگرایانه نسبت به رابطهی اسلام و خشونت است. او باور دارد که خشونت در ذات اسلام وجود دارد و هیچ وقت نمیشود آن را تغییر داده و یا اصلاح کرد. لویس بعد از مطالعهی تاریخ اجتماعی–سیاسی اسلام، جنگهایی که در زمان آغازین اسلام شگلگرفته، غزوههایی که پامیر اسلام در آن حضور داشته که به نام تاریخ اسلام شهرت دارد، به این نتیجه میرسد که ذات اسلام با خشونت یکی است و هیچ راهکاری برای گریز اسلام از خشونت وجود ندارد که برای خشونتپرهیزی، مؤثر و ممکن باشد.
عرضگرایانه که ادوارد سعید، منتقد نامآشنای فلسظینالاصل امریکایی، سردمدار آن است، در نظریهای ابلاغ کرده که اسلام و خشونت هیچ رابطهی ذاتی و حتمی با هم ندارند؛ بل خشونت به عنوان پدیدهای اجتماعی در بسترهای جامعه شکل میگیرد و رابطهی معناداری بین این دو پدید وجود ندارد. سعید، استدلال میکند که لویس به گونهی مغرضانه تمام نگرشها و برداشتهای متفاوتی که در در کلیات اسلام وجود دارد را یکی گرفته و مهر خشونت ذاتی را بر آن میزند. این نشان از ناپختگی و عدم فهم او از اسلام و تاریخ سیاسی-اجتماعی مسلمانها دارد که پیوسته در غرب نیز ترویج شده است.
این نوشه با تأکید بر نظریهی عرضگرایانهی سعید که باور داشت اسلام و خشونت هیچ رابطهی همافزایی با هم ندارند و خشونتهای امروز، زادهی محیط اجتماعی و برداشتها و عوامل دیگر است، صورتبندی شده و میکوشد تا راههایی را برشمرد که به زعم نگارنده توانایی خشونتگریزی را داشته و میتواند دین و خشونت را در افغانستان جدا کرده و زمینههای دینداری معطوف به معنویت و خداجویی را بر دینداری معطوف به قدرت که فسادزا و خشونتگستر است، برجسته کرد. هرچند رابطهی دین و خشونت در افغانستان چنان به هم تنیده و پیچیده شده که تفکیک و خلاصی آن نیز دشوار بوده و در خوشبینانهترین حالتش، زمانگیر و طاقتفراسا است که زمان و زمینههای بسیار میطلبد.
دیدگاه تکثرگرایانه به دین
محمد محق، نویسنده و پژوهشگر دینی، نگاه تکثرگرایانه و پلورالیستی به دین را، یکی از راههای کاهش خشونتها در جامعه میداند. در نگاه محق، هرچند خشونتهای جاری دلایل اقتصادی و سیاسی دارند، اما نقش عناصر مذهبی و دینی متعصب و انحصارگر در فرایند تولید خشونت، غیرقابل انکار است. عناصر تنگنظر و سلبکننده که دین در پسمنظر فکری آنها با کین و دشمنی هممعنا است و هرکس از عینک آنها نسبت به جهان نگاه نکرد، سزاوار لعن، نفرین و طعن است که باید نابود شود. نظریهی تکثرگرایانه در برابر نظریهی انحصارگرایانه قابل تبیین است و تلاش دارد که نگاه تکثرگرایانه، همان نگایه است که عبدالکریم سروش در «صراطهای مستقم» آن را تیویرزه و حلاجی کرده است.
نگاه تکثرگرایانه به دین و باورهای مذهبی، به این معنا نیست که باورداران و ایمانداران، به حقانیت کیشوآیین خود شک کنند؛ بل که به تعبیر محق نگاه تکثرگرایانه به دین، یعنی این که ادیان دیگر نیز سهمی از حقیقت برده اند و این طور نیست که تنها حقیقت در آستین یک دین باشد. این نگاه از یک سو میتواند نفرت و بدبینی نسبت به افراید که همعقیده با ما نیستند را کاهش دهد و از سوی دیگر، باعث بهمیانآمدن بردباری دینی، تساهلگرایی و کاهش خشونت و نفرت شود. نگاه تکثرگرایانه به دین، نه تنها یک نظریهی جدید نیست؛ بل که ریشه در پیدایش ادیان دارد و دلایل تاریخی، الهیاتی و فلسفی را میشود به آن اضافه کرد. هرچند این نگاه به ادیان در جوامع دچار بحران و توسعهنیافته، کمتر مجال نهادینهشدن را دارد؛ اما نگاه تکثرگرایانه در جوامع توسعهیافته و پیشرفته، نهادینه شده و سکانداران مذهب در این نوع کشورها ،به این واقف شدند که حقیقت مطلق در آستین آنها نیست و هر کس بهرهای از حقیقت دارد.
دین؛ معنویت و سیاست
در موارد بسیاری که دین الهامگر خشونتگستری شده، عرصهی دین و دیندار که معطوف به معنویت و خداجویی است، به سمت قدرتخواهی و سیاستگری تغییر مسیر داده است. از همین جا است که دین با خشونت آلوده شده و زمینههای استفاده از آن در سیاستورزی مساعد شده است. سیاست معطوف به قدرت و دنیای قدرت، دنیای خشونت، تنش، تلاش و بقا است. از این رو یکی از راههایی که میشود از روزنهی آن به خشونتگریزی رسید، جدایی دین از امر آلودهی سیاستورزی است. دین آمده است که بشر را به سعادت و کمال معنوی برساند و رویکرد این پدیده، رویکرد معنویتگستر، خداجویانه و خشونتپرهیزی است؛ در حالی که سیاست معطوف به قدرت است و دنیای قدرت نیز دنیای خشونت و توسل به زور فیزیکی است که هر امر خشونتآمیز برای رسیدن به هدف مجاز شمرده میشود.
در تاریخ پیدایش ادیان و مذاهب مختلف، هر زمان که دینداری معطوف به سیاست شده، از یک پدیدهی مقدس به امر سیاستورزی تنزل کرده و دامنهی خشونتهای دینی اوج گرفته است. در افغانستان تا پیش از ورود اسلام سیاسی در نیمهی دوم قرن بیستم و تا پیش از حضور گستردهی روحانیت اسلام سیاسی در عرصهی سیاست، خشونتهای مذهبی و دینی به پیمانهای که اکنون خون میریزد، وجود نداشته است؛ چون، دینداری با امر سیاستورزی آلوده نبود و سیاستمداران، تنها از آن به عنوان مشروعیتدهنده استفاده میکردند. از همین رو در یک تقسیمبندی، میشود از دو نوع روحانیت در تاریخ سیاسی-اجتماعی افغانستان یاد کرد که نخست روحانیت اسلام سنتی تساهلپیشه و مداراگر و دوم روحانیت اسلام سیاسی قدرتخواه و خشونتگستر است که نگاهش به دین نگاه معطوف به قدرت است نه معنوی و خداجویانه.
در کوتاهمدت این دو راهکار میتواند دین و دیندار را از آسیب بنیادبرافکن خشونت جدا کرده و زمینههای خشونتگریزی در ادیان از جمله اسلام را مساعد کند. راههای جلوگیری از خشونت در ادیان بیشمار است و ادیان بزرگی مانند اسلام این ظرفیت را دارد که از حجم فزایندهی خشونتها کاسته و زمینههای کاهش و گریز از خشونت را فراهم کند. همان طور که سعید باور داشت ما تنها با یک اسلام سروکار نداریم، بل که ما با اسلامها سرو کار داریم که هر کدامشان نظر به زمان و مکان، تفسیرپذیر و مکانمند و زمانمند است. از این رو، نگاه به اسلام و خشونت، باید نگاه عرضگرایانه باشد تا از یک سو زمینهی هرمینوتیک و تفسیرپذیری مساعد شده و از دیگر زمینههای خشونتگریزی از بین دادههای دینی به وجود بیایید تا حجم فزایندهی خشونتهای دینی در جامعهی ما کاهش پیدا کرده و جای آن، دینداری معطوف به خداجویی، اخلاق و معنویت گسترش یابد.