آیا انسان‌ها با هم برابر اند؟

نعمت رحیمی
آیا انسان‌ها با هم برابر اند؟

چندی پیش، تصویری در فضای مجازی مبنی بر ارزش پاسپورت‌های کشورهای گوناگون دست به دست می‌شد که نشان می‌داد، نگاه کشورها به اتباع و دارندگان این پاسپورت‌ها چگونه است! هر چند هیچ وقت صحت و سقم آن مشخص نشد و بیشتر شبیه شوخی بود و بعدا گفته شد که آن جمله‌ها در هیچ کدام از آن پاسپورت‌ها، نبوده است؛ اما تمام آن‌ها، حتا اگر وجود خارجی هم نداشته باشند، عاری از برخی واقعیت‌ها نیستند؛ مثلا گفته شده بود که در صفحه‌ی اول پاسپورت امریکایی نوشته شده است که دارنده‌ی این پاسپورت، روی هر زمین و زیر هر آسمانی، مورد حمایت ایالات متحده‌ی امریکا است. در صفحه‌ی اول پاسپورت انگلستان آمده است که سربازان بریتانیای کبیر، تا آخرین قطره‌ی خون شان از دارنده‌ی این پاسپورت حمایت خواهند کرد. در صفحه‌ی نخست پاسپورت آلمانی نوشته است که کشتی‌های جنگی را به خاطر تو در حرکت می‌آوریم؛ اما در صفحه‌ی آخر پاسپورت افغانستانی آمده است، در صورت مفقودی، تمام مسؤولیت به دوش خود شما است. این شاید یک شوخی و یا درد دل فیس‌بوکی باشد؛ اما امروز با آزادی «انس حقانی» و هم‌رزمانش، این جمله‌ها دیگر شبیه شوخی نیست. به راستی، کسی تا حالا از خود پرسیده است که ارزش جان یک انسان افغانستانی، در دنیا و نزد خود دولت‌مردان ما چقدر است؟
آیا هیچ وقت از خود پرسیده اید که وقتی انسان «خلیفه‌ی خدا» است، چرا باید بین انسان‌ها تا این اندازه تفاوت باشد که خون هزاران نفر، برابر با دو نفر حساب شود؟
اگر انسان در قرآن جانشین خدا بر زمین است که فرشتگان به او سجده کرده اند که تمام آسمان‌ها و زمین در تسخر او است، چرا باید این همه تفاوت روی زمین وجود داشته باشد؟ وقتی زندگی و مرگ یک انسان برابر با زندگی و مرگ همه‌ی انسان‌ها است، چرا کسی که زندگی هزاران انسان را گرفته است، یعنی زندگی تمام هستی را، چنین به سادگی و راحتی با تصمیم چند نفر، بدون بازخواست و کیفری، به سادگی آزاد می‌شود؟
جز آن که به این تفاوت‌ها بیندیشیم؛ تفاوت‌هایی که با تأسف در زندگی واقعی، به خصوص در این جغرافیا وجود دارد. سیاست، پول، سود و زیان، همذات‌پنداری‌های قومی- قبیله‌ای و وابستگی بیش از حد سیاست‌مداران ما، حرف‌شنوی و فرمان‌برداری تاریخی سیاسی این سرزمین، موجب شده است که هیچ وقت، مشروعیت جریان‌های سیاسی، معطوف به مردم نباشد.
برای همین، در طول تاریخ، خواست و دغدغه‌های مردم، محلی از اعراب نداشته است. برای همین است که همه چیز به شکلی، مفهوم خود را کم کم از دست داده است. اگر مفهوم و معنایی هنوز وجود داشته باشد وقتی حتا قرآن گفته است که «هرکس فردی را بدون آن ‌که کسی را کشته باشد یا فسادی در روی زمین کرده باشد، بکشد چنان است که تمام انسان‌ها را کشته است و هرکس فردی را زنده بدارد، چنان است که همه‌ی انسان‌ها را زنده کرده است.» (مائده ۳۲) چرا باید کسانی که دست شان به خون مردم بی‌گناه آلوده است، در کمال عزت و احترام آزاد شوند؟
شاید این روزها کسانی فکر می‌کنند که ارزش جان آدم‌ها، به اندازه‌ی صد شتر پنج‌ساله است که قیمت یک موتر کرولا هم نخواهد شد؛ اما این درست نیست، چون حتا از نظر دینی هم کسی حق ندارد، حق‌الناس را بذل و بخشش کند ولو با فشار، با استدلال‌های سیاسی، صلح، انتخابات و … باشد. می‌گویند، انسان زمانی بیشترین احساس رضایت و خوش‌بختی را دارد که مطابق با ارزش‌ها، باورها و اعتقاداتش زندگی کند. کسی این روزها آیا به فکر ارزش‌های فکری و خواست مردم است؟ باورش سخت است؛ چون اگر چنین چیزی بود، به این سادگی قاتل شان آزاد نمی‌شد. مردمی که شاید هیچ چیزی در بدل این معامله، به دست نیاورند و در یک بازی باخت، باخت، همه چیز شان را از دست بدهند.