روزش را یادم نیست؛ اما همین حوالی بود، «پل سرخ»؛ جایی که نمادی از شهر نسبتا خوب با امکانات نسبی است. دانشگاه، شفاخانه، انترنت کلپ، مرکز خرید، شیرینی فروشی، فروشگاههای بزرگ و دکانهای خیاطی با سرو وضع مرتبتری نسبت به دیگر جاهای شهر دیده میشود.
آنچه این مکان را از دیگر جاهای شهر متمایز میکند وجود افرادی از هر رنگ و نژاد است؛ یعنی این مکان تقریبا مخلوطی است از همه قومیتها و زبانها. دیگر وجه تمایز این ناحیه را میتوان در کافهها و رستورانتهایی دید که در گوشه و کنار وجود دارد. در این اواخر به تعداد این مکانها افزوده شده است؛ با نامهای گوناگونی که این نامها باارتباط یا بیارتباط با خود کافه، وابسته به ذوق صاحب کافه انتخاب شده است. از مسیری که باید وارد یک کافه شد میگذرم، وارد که میشوم موسیقی ملایم با دود تند قلیون به استقبالم میآید.
با نگاهی به اطراف به دنبال جایی گوشهتری استم برای نشستن و نوشیدن چایی یا قهوهای برای رفع خستگی. میدانید در مورد به وجود آمدن کافه یا قهوهخانه در غرب یا دنیای مدرن اینگونه بوده که برای بهتر شدن روابط خانوادگی و خصوصا برخورد افرادی که برای کار به بیرون میرفتند در کنار ادارهها مکانهایی برای نوشیدن چای و قهوه درست کردند تا افراد وقتی خسته از کار میآیند بعد از نوشیدن نوشیدنی، سرحالتر به سوی منزل بروند. با همین تفسیر جایی را انتخاب و بعد از نشستن، قهوهای سفارش دادم.
در این زمان گروهی متشکل از نوجوانهای ۲۰ ساله و یا کمتر بیشتر دختر و پسر با کیکی بزرگ وارد شدند؛ ظاهرا جایی از قبل رزرو(رزرف) و تزئین شده بود، همه چیز در مدت زمان کوتاهی تنظیم شده، به محض ورود دختر خانمی آراسته موسیقی تولدت مبارک شروع و همه کفزنان همراه موسیقی به استقبال این خانم رفتند. شور و هیجانی برپا بود، خنده و شادی و با تبدیل شدن موسیقی اولین کسی که پا به میدان نهاد همان خانم آراسته بود که حقیقتا در این کار خیلی خوب بود. در گوشهای دیگر دو جوان (یک خانم و یک آقا) مضطرب و نگران با نگاهی آشفته و مراقب به گفتوگو مشغول بودند و در گوشهی دیگر چند دختر جوان در حال نشاندادن گوشی موبایل به یکدیگر بلند بلند میخندیدن. در گوشهی دورتر جوانی بیتوجه به اوضاع در حال خواندن مجلهای به زبان انگلیسی به نظر می رسید.
یادم از سخن استادی افتاد که در دورهی لیسانس میگفت، بحثی که در کانتین دانشگاه فلان کشور میشود در دانشگاههای افغانستان نمیشود؛ قیاسی بود خیلی رک وصریح برای تلنگری به دانشجویان. جشن تولد، نشستنهای دور همی و یا شنیدن موسیقی و بلند بلند خندیدن جایی برای نقد ندارد؛ اما چیزی که نگرانی را به دنبال دارد این است که بیشتر این کافهها جایی شده برای روزمرگی و گذراندن وقت. اگر این فرهنگ کافهنشینی آنچنانی که هست ادامه یابد نه فلسفهی وجودی خود را چنان که در بالا ذکر کردیم جوابگو است و نه راهی برای تازه کردن دیدارهای قدیمی. رویهای خواهد شد وقتکُش که به تعداد تودههای گمشدهی جامعه خواهد افزود. کسانی که در هیچ تصمیمگیری نقش ندارند و صرف تنها بُعدی که در آن خوب استند همین مصرفگرایی است.
کافه، کافه رفتن و کافهنشینی گاهی از سر خستگی است و گاهی برای ملاقات و گاهی هم باید به مسائلی بپردازد که کمی دارای بار معنایی باشد تا بتواند در بهتر شدن روابط انسانی و در سطح کلانتر جامعهای اثرگذار باشد. رویه، چه کافهای و یا غیر کافهای باید به گونهای باشد که حساسیت عدهی دیگر را در مقابل خود در پی نداشته باشد. جامعهی به شدت سنتی نیازمند اصلاحاتی همگام با مردم و ایجاد فرهنگ و بومی کردن مفاهیم آن است. آنچه مایهی نگرانی است تبدیل شدن این رویه به عادت اجتماعی است. گاهی میشود برای تخلیهی روحی به این مکانها رفت؛ اما اگر این کار همیشه باشد هزینهی بسیار سنگینی برای یک جامعه در پی خواهد داشت.