
نویسنده: امین وحیدی، فیلمساز افغانستانی مقیم ایتالیا
گذراندن قرنطین یا انزوای اجباری برای جلوگیری از ابتلا به کرونا در سرزمینی که عجیب هم نیست آنرا «سرزمین عجایب» بنامیم، حالوهوای خاصی دارد. اول، کلمهی قرنطین ریشه درهمینجا دارد. قرنها پیش، درقرن چهاردهم میلادی، در زمان فراگیری طاعون، مردمان این سرزمین، هرکسی را که از طریق بندر وارد خاک شان میشدند، به مدت چهل روز درانزوا قرارمیدادند تا مبادا این بیماری خطرناک را با خود آورده باشند یا باعث گسترش آن شوند، اینگونه، کلمهی «قرنطین» را که از کلمهی «کوارانتا» یا عدد «چهل» گرفته شده است، برای «دربند قراردادن چهل روزه » یا «به انزوا کشاندن اجباری چهل روزه» افراد مبتلا یا مشکوک به طاعون در سرزمین عجایب، ابداع کردند.
از گذشتههای دور و پیشینهی تاریخی «سرزمین عجایب» و مردمان آن که بگذریم، حال در عصر کرونا، مردمان این سرزمین، معنای این کلمه را به خوبی درک میکنند. «سرزمین عجایب»، با همهی پیشرفتها و جایگاه مهمی که در بین کشورهای جهان دارد (هشتمین کشور صنعتی جهان و نهمین اقتصاد جهان) و سیستم درمانی آن یکی از بهترین سیستمهای قارهیسبز به شمار میرفت و میرود، این روزها، روزگار بدی را پشت سر میگذراد. در این روزها، این سیستم، حریف قویتری دارد؛ سفیر تام الاختیار عزراییل، «حضرت کرونا».
«سرزمین عجایب» را زمانی سرزمین زیبارویان هم مینامیدند. زیباییای که تعریف و تجمید از آن را میتوان درصدها یا هزاران آثار نفیس هنریای رنسانس و پسا رنسانس دید؛ اما این زیبارویان عصر حاضر ما، اینروزها ازترس حضور حضرت کرونا و از باب حیا، بر رخ خود، پردهی حجاب مخملین کشیده تا مبادا چشم نامیمون و نامحرم کرونا، بر رخ آنان بخورد و حرمت شکسته شود.
«سرزمین عجایب» را روزگاری سرزمین هزاران نوع می و باده و آب انگور میدانستند که سرخ ترین آن سرخ تر از لعل بدخشان بود که این تنوع هزارگونه میتوانست هر سفرهای را خوشرنگ کند و دم ببخشد و راضی کند؛ چه سفرهی محفل شاهانهی شاه و یا هم سفرهی حقیرانهی گدا.
اما دریغا؛ درسرزمین عجایب، اکنون جنازههایند که با خموشی و سکوت شان چنان سروصدایی به پا کرده اند که سرتا پای همگان را به لرزه درآورده است. حالا فقط ترس حکمفرماست؛ ترس از فرجامی که هیچکس درهیچ کجای دنیا نه فکرش را میکرد و نه هم آرزویش را داشت؛ ترس از مرگی که جنازه اش بدون همراهی هیچ عزیزی، تا ایستگاه دیار ابدی، با هراس مرگبارتر از خود مرگ برده شود و درسکوتی آرام تر از سکوت ابدی، نابود شود، آیا این نشانهای از آخرالزمان است؟
عجب روزگاریست! مردمانی که عشق، مهر و محبت ورزیدن و در آغوش کشیدن و بوسیدن از سرخی لبان معشوق در هرکجا، حتا در انظار عام، از جمله هر لحظه و لمحهی زندگی، عادت شان بود و شادمانی، رقص، سرشوخی، پایکوبی و نوشیدن آب انگور و پاتوق رفاقت برپا کردن، با تارو پود شان عجین شده بود، این محبت و مهر ورزیدن و معشوق درآغوش گرفتنها، بلای جان شان شده و از آنان بیشتر از هرجای دیگر، قربانی میگیرد و کرونا، مثل آفت خدای آوردی، همه را دچار انزوا، ترس، تنهایی، دوری، افسردگی؛ سرخوردگی و حتا یأس و نامیدی به زندگی کرده است.
در بین سرزمینهای جهان، «سرزمین عجایب» که تا پیش از هجوم کرونا، جمعیت ۶۰ میلیونی اش، سالانه با حضور زایر و عابر و جهانگرد و ولگرد از دو برابر هم بیشتر میشد و مردم سراسر دنیا، برای دیدن عجایبش ازکجاها که نمیآمدند، برای دیدن آثارش ماهها پیش، نام نویسی میکردند و برای ورود به مکانهای دیدنی اش، ساعتها درصفهای طولانی انتظار میماندند و در رستورانهایش برای انتخاب غذا، حیران بودند کدام را اولتر انتخاب کنند، اکنون اما با ترس از کرونا و اضطراب حاکم و خالی شدن جادهها و گم شدن جهانگردان، حتا کبوترهای دور و برکلیساهای جامع شهرها هم از تنهایی دق کرده اند و از گرسنگی درحال سولچی (مرگ) اند.
با زندانی شدن انسانها درخانههای شان چون موشها درغار شان، حالا ورق سرنوشت برگشته است؛ حیوانات کوچک زمینی و درختی، دوباره جرأت پیدا کرده اند، درپارکهای شهر آفتابی شوند و سرمستانه رژه بروند با تنفس هوای پاک و تمیز و در خلأ هیاهوی انسانی، از حس بیخطری غیابت انسانها به پایکوبی و رقص بپردازند و دمی آسایش جدیدی را تجربه کنند و شاید روزی برای چوچههای شان از خاطرات آزادیای بیقید و شرط این روزها قصه کنند، تا «کلیله و دمنه»ی دیگری ثبت تاریخ شود.
با غیابت انسانها درشهرهای «سرزمین عجایب»، با پاک شدن فضای شهری و ذلال شدن آبها، حتا میتوان لبخند ماهیان سرخ و طلایی را در کانالهای «شهری روی آب» که مقصد میلیونها انسان جهانگرد کرهی خاکی بوده است، به خوبی دید.
قوهای سیاه که کمیاب اند و دل انگیز، اکنون کانالهای «ونیز» را فتح کرده اند و با به رخ کشیدن زیبایی منحصر به فرد شان، انسان ساکن «شهر روی آب» را به استهزا میگیرند.
مردمان سرزمین عجایب، مردمانی شاد و سرشار از مهر و عاطفه، این فاصلههای یک متری و دو متری، دورتر از همدیگر معاشرت کردن را با چه سختیای که نمیگذرانند؛ اکثرن آنرا بلای نازل شدهای میدانند از جانب طبیعت یا خالق آن. بعضیها دوباره به سوی عبادت خدای فراموش شدهی شان روی آورده اند، برخی اینروزها را یک کابوس تلخ میدانند و بعضیها هم در سردرگمی کامل بسر میبرند و هنوز تشخیص نداده اند و نمیدانند، خوابند یا بیدار؛ زنده اند یا در راه دیار یار.
در روزهای کرونایی، سیاست مداران «سرزمین عجایب»، اکثرن سرگردان اند و دستپاچه، گاهی منتظر آخرین نظرات دانشمندان که خود آنان سردرگم تر از مردم عام اند و هر لحظه، نظریهی لحظات قبل خویش را رد کرده و نظر دیگری میدهند، حاکمان هر روز حکمی جدید صادر میکنند و حکم قدیمی را باطل. دراین آشفته بازار سر درگمی معلومات، سه گروه خوب کارشان را پیش میبرند؛ سیاستمداران پوپولیست که هر پدیدهی مثبت و منفی را بهانهای برای راه یافتن شان به قدرت میدانند، حتا به قیمت خون و جان انسانها، گروه دوم، دروغ سرایان حرفهای پولی اند که با ساخت و نشر اخبار کذب و خود پرداخته شان، به نفع گروه یا احزاب خاصی، پولی به جیب میزنند و از آبی گل آلود، ماهی مراد میگیرند و از همهمهی ایجاد شده، برنامههای بعدی شانرا طرح میکنند. گروه سوم هم آنانی اند که از فرصت مرگ و ترس دیگران استفاده کرده و به این طبل هرچه محکمتر میکوبند و اجناس شان را احتکار میکنند تا در روزهای مبادا، به هر قیمتی که بخواهند بفروشند و به مال و منالی بیشتر برسند، آنهم از خون انسانهای دیگر. خوب آنان هم انسان اند، مانند سایر انسانهای دنیا؛ در تمام ادوار تاریخ با غریزهی انسانی مشابه و ضعفهایی نفسانی چون حرص، طمع، حیله، نیرنگ و… زیسته اند؛ فرقی نمیکند که بندهی خدا چشمهای سبز دارد یا موی زرد رنگ و طلایی و در این قارهی سبز و پیشرفته تر به دنیا آمده است، او هم انسان است، مثل سایر انسانهای این کرهی خاکی.
یاد آن روزها به خیر که سرزمین عجایب، مهد تمدن و نمونهی آشکاری از قدرت بشریت بود. از اولین دموکراسیهای بشر گرفته تا اولین دانشگاههای معتبر جهان؛ اولین بانکهای جهان در این سرزمین بنیان نهاده شدند. اولین آثار هنری معتبر جهان و رویهمرفته، بیش از نصف آثار نفیس هنری جهان همه در«سرزمین عجایب» موقعیت داشتند و دارند. همینهایند که سالانه، میلیونها انسان تشنهی تاریخ و دانایی را به سوی این سرزمین میشتابند و از وجود تاریخ زندهی بشریت در این سرزمین بهرهمند میشوند و درجادههای سنگفرش شدهی قرنها قبل، روی تاریخ زندهی بشریت قدم میزنند، ازگذشتهی انسانها درس میگیرند و همزمان به این غنامندی رشک میورزند. یاد آن روزها به خیر که در کوچه پس کوچههای جادویی «شهری روی آب»، روزها از انبوه جمعیت جهانگرد تشنهی دیدن و آموختن، جای سوزن انداختن نبود و شبها هیچ شبی نبود که نوای عاشقانهای شنیده نشود؛ از عاشقانی که میخواستند تجربههای عاشقانهی «رومئو و ژولیت» را از سر بگذرانند.
یاد آنروزها به خیر، که پارکهای سرسبز «سرزمین عجایب» یا فوارههای آب ذلال و سردش، جای پاتوق دوستان بود و آفتاب گرم و نه سوزانش، لذت بخش برای تفریح، کتاب خوانی، معاشرت با دوستان و محل لذت زنده بودن و با هم بودن بود.
یاد آن روزها به خیر که در هرکوچه و بازار «سرزمین عجایب»، شنیدن صدای گونهگون، لهجهها و زبانهای مختلف جهانگردان، به گوشها چون آهنگ موسیقی، میپیچید و مردمان این سرزمین را با خود به گوشه گوشهی کرهی خاکی میبرد. یاد آن روزها به خیر که دانشگاههای «سرزمین عجایب»، چون مهد تولید علم، مکانی برای بهم آمیختن فرهنگها، جایی برای شکلگیری ایدهها و محل پیوند خوردن تاریخ غنی این سرزمین با تکنالوژی معاصر امروزی، سیر تکامل بشریت را به خوبی به نمایش میگذاشتند. یاد آن روزها به خیر که بوی قهوههای ناب و خاص، کوچه و بازار شهرهای «سرزمین عجایب» را عطرآگین میساخت و عبور از آنرا لذت بخش. یاد آن روزها به خیر که در هر فصل سال، هر ماه، به هر بهانهای درکوچهها و جادهها رقص و پایکوبی جمعی و آواز خواندن و نوشیدن و خندیدن و با هم بودن و از دورهم بودن لذت بردن رواج داشت. یاد آن روزها به خیرکه میتوانستی، همسایهی سالخورده ات را هر صبح «روز به خیر بگویی» و او هم با لبخندی گرم جوابت را بدهد. یاد آن روزها به خیر که میتوانستی، با دوستان، همکاران، همکلاسیها، هم دورهها و آشنایان صمیمی، باگرمی و صمیمیت دست بدهی و احوالپرسی کنی.
یاد آن روزها به خیر که گذشتند و شاید هرگز برنگردند و یا هم اگر برگردند، به آن خوبی قدیم نباشند. این روزها هم هرچه سخت باشد، میگذرد؛ اما درسهایی که به ما میآموزد، بیاد ماندنی است و گرانبها.
در تقویم سنتی چین، امسال سال موش است و انسانها واقعن همه موش شده اند، دراین روزها فقط آذوقه ذخیره میکنند و در غارهای شان زندانی اند؛ اما فرصتی هم فراهم شده است تا اندکی زمان برای اندیشیدن داشته باشند.
حرف آخر این که حضرت کرونا، این نمایندهی موقت، ولی تامالاختیار حضرت عزراییل در روی زمین، شاید همان نمایندهی آخرالزمانی باشد تا عدالت را بر همگان یکسان وارد کند؛ تا ساکنان جهان درسهایی بگیرند و اندکی در رفتارهای شان، در کردار شان، حتا در همهی ابعاد زندگی شان تجدید نظرکنند و این راهی را که تا کنون با چنین شتاب میرفته اند، کمی از سرعت شان بکاهند و اندکی با خود بیاندیشند، به مسائلی چون درحال حاضر زیستن، به دیگری اندیشیدن، به انسانهای دیگر، به همسایه، به کسانی که از نگاه مالی مشکل دارند، کسانی که گرسنه اند، کسانی که چیزی برای خوردن ندارند و مهم تر این که با حضور این جناب، همه یکسان میمیرند، درسی که سالهاست از حافظهی بشر پاک شده است.
خوبی کرونا دراین است که مثل ملا عمر نیست و همه را به یک چشم میبیند، چه پادشاه یا ملکهی پیشرفتهترین سرزمین جهان باشد، چه پولدار ترین مرد جهان، چه زیبا ترین زن جهان و یا زشت ترین مرد جهان، یا هم فقیر ترین مرد سرزمین هفتاد و دو خدایی، وقتی به چشم کرونا بخوری، باید باهاش سلام و علیکی بکنی! همه یکسان، عدالتی که همه رؤیایش را در سرداریم؛ اما نگران نباشید، با همهی بدبینیها نسبت به حضرت کرونا، این فرصت استثنایی را غنیمت شمرده و به چیزهای مهم انسانی در زندگی بیاندیشیم، این روزها نیز خواهند گذشت، همه چیز خوب خواهد شد، زیرا تا نفس هست و درد چندانی نیست، زندگی باید کرد!