کرونا ارزشها را به چالش کشید؛ ارزش یعنی چیزهایی که در زندگی برای مان خیلی خیلی مهم است. کرونا به ما یاد داد که به جز «زنده ماندن» ارزش بلندتری وجود ندارد. مرگ را به چالش فراخواند. پس زنده ماندن ارزشهای ما مسیر کلی زندگی ما را مشخص میکند. کرونا کسانی را که ارزشها و عشق را خطوط سرخ تعریف میکنند، به شدت به چالش میکشد؛ ارزش یعنی اینکه در چه زمینهای گام برمیداریم و چه چیزی را میخواهیم دنبال کنیم. هر انسانی در زندگی و کار خود راهی را برمیگزیند و در آن مسیر پیش میرود. ما همیشه انتخابها، تصمیمات و اقدامات خود را در حوزههای مختلف زندگی مان بر اساس ارزشهای مان تعیین میکنیم.
کرونا در جهانی که زندگی بیمفهوم شده بود و خیلیها از پوچی زندگی گپ میزدند، معنی تازه و روح تازه به زندگی بخشید. کرونا آمد جهان را تعطیل کرد تا به ما بفهماند که زندگی خیلی مهم است. کسانی که از مرگ و زندگی در پهلوی عشق و ارزش میگفتند، در حبس خانگی به سر میبرند و شدیدا قرنطینه در قرار دارند. تازه که نوجوان بودم، کتابهای دکتر علی شریعتی را زیاد میخواندم. برخی از جملات دکتر شریعتی که هنوز در فیسبوکم است، مرا تحت تأثیر خودش برده بود. یکی «آنجا که عشق فرمان میدهد، محال سرِ تسلیم فرومیآورد» عاشقانی در جهان بودند/هستند که اگر یک روز همدیگر را نمیدیدند، انتظار میرفت خود شان را بکشند. چند عاشق به دلیل ندیدن معشوقههای شان در طول قرنطینه در جهان خودکشی کرده است. کدام عشق فرمان به رفتن پیش معشوق داده است و کرونا که محال به نظر میرسد تسلیم شده است؟
برای میلیونها آدم جملهی بیل شنکلی، سرمربی لیورپول ارزش بود/ است. این که میگفت فوتبال موضوع مرگ و زندگی است. فوتبال به عنوان یک ارزش مثلا موضوع مرگ و زندگی، کرونا آمد تمام بازیها و باشگاهها را مرخص کرد. ارزشهایی چون فوتبال که در زندگی انسانها خیلی خیلی مهم است، کارکرد لذتبخشی دارد. بر خلاف نظر سرمربی افسانهای لیورپول، چیزهای مهمتر از ارزشی به نام فوتبال وجود دارد که خود زندگی است. پس خیلی از ارزشهایی که ما از آن موضوع مرگ و زندگی تعریف میکنیم، در برابر کرونا تسلیم شده است. خشونتهای فراوانی را در موضوع عشق و عشقبازی در این کشور به تجربه گرفته ایم. آدمها به خاطر معشوقههای شان انسانهای دیگر را چاقوبازی کرده اند.
سیاستمدارانی فراوانی در افغانستان از عشق و ارزش گپ میزنند. عشق به مردم و حفظ ارزشهای مردم به قیمت جان. روز اول قرنطین مهمانی داشتیم از ولایت کندهار؛ به خاطر پیگیری کارهایش از من خواست به یکی زنگ بزنم. به یکی از نمایندگان کندهار در مجلس نمایندگان زنگ زدم. پس از احوالپرسی، ازش سوال کردم که کابل تشریف دارند؟ گفت: بلی. بعد گفتم: کسی از کندهار آمده است، مشکلش را تشریح کردم. گفتم میخواهد شما را ببیند. گفت: نمیخواهم ببینم. کرونا است. بعد گفتم: این بنده خدا مشکلش جدی است و ما و شما دستورات وزارت صحت عامه را میفهمیم اگر این آدم کرونایی هم باشد، شما میتوانید چگونه عمل کنید که به شما نرسد. حال اینجا ارزش و عشق به مردم به چالش کشیده میشود یا نه؟ کرونا به مثل دانشگاه آمد به ما درسهای خیلی خوب آموخت. این که اگر سیاستمداری و کاندیدای مجلس نمایندگان و هرکسی دیگر، فردا بیاید از عشق و ارزش و دوستداشتن مردم و دفاع از حقوق مردم به قیمت جان سخن بگوید، باور نمیکنیم. کرونا در برابر شعارهای میانتهی دولتمداران و سیاستمداران، رک و راست «دا گز دا میدان» را پهن میکند.
در واقع انگار یک ویروس هم میخواهد به عاشقانی که روزانه دهها بار فدای همدیگر میشوند، حاضر استند هر کاری در شعار انجام دهند، دستان شان را سگرت میمانند و گاهی دستانِ شان را پل میزنند؛ بگوید که زندگی یعنی زنده ماندن خودت و همه را مجبور میکند تن دهند. قهرمانان ورزش و جنگ که میگفتند من، به خاطر حفظ جان شان به قرنطینه پناه برده اند. هر وقت خواستیم به شعارهایی چون عشق و ارزش و دوستداشتن از زبان آدمها فکر کنیم، به یاد این روزها بیفتیم؛ روزهایی که کرونا نگاه ما را به زندگی عوض کرد. هرکسی که میخواهد از معشوق، سیاست و ارزش لذت ببرد، اول باید زنده بماند. صدای سکوت و باد تنهایی در دفترهای رهبران میپیچد. خیابانها خلوت ست و باشگاههایی که هزاران هوادار فوتبال را در خود جا میداد، خالیِ خالی است.