رهبران قومی در جامعه‌ی افغانستانی

تقی حسینی
رهبران قومی در جامعه‌ی افغانستانی

افغانستان از لحاظ تنوع قومی، فرهنگی، روان‌شناسی، آگاهی سیاسی و اجتماعی، یک جامعه‌ی پیچیده است. جایگاه «رهبر» در چنین جامعه‌ای، یکی از گفتمان‌های داغ جامعه‌شناسی است. معیارها و شاخص‌های رهبر شدن در این جامعه، بیشتر بر اساس منافع شخصی، قومی و یا محلی سنجش می‌شود؛ اما هر قوم و طایفه و یا گروه بر اساس معیارها و ارزش‌های خود تعریفی جداگانه از رهبر دارد.

این امر را به راحتی و به یک بررسی ساده در میان رهبران و اقوام مختلف می‌توان مشاهده کرد؛ اما در جامعه‌ای که در آن سازوکار دموکراسی برأی اداره‌ی آن برگزیده شده، چرا رهبر؟! چرا باید این رهبران هنوز در رده‌های بالای سیاسی و اجتماعی، حرف اول را زده و از آدرس آن قوم مشخص باید سخن بگویند. برای جواب می‌توان از چند چیز به عنوان عوامل اصلی این موضوع یاد کرد.

اول: فرهنگ سیاسی تبعیت و یا به اصطلاح ارادت‌سالارانه، این نوعی از فرهنگ سیاسی مختص به جوامع جهان سوم است؛ در این جوامع به شمول افغانستان، افراد بر اساس شناخت نه، بلکه بر اساس ارادتی که به شخص و یا گروه مشخص دارند به پای صندوق‌های رأی رفته، نماینده و زعیم خود را انتخاب می‌کنند. در انتخاب، آنچه مورد توجه قرار می‌گیرد، همان سخن رهبر است. در اینجا کسی باید باشد تا بگوید به فلانی‌ها رأی بدهید، این شخص به ظاهر صلاح ملت خود را می‌طلبد و کسی است که از همه جریان‌های سیاسی و امنیتی آگاه است. فردی خیرخواه که باید به حرف‌های حکیمانه‌ی او گوش داد. علت این کار، بی‌اطلاعی و عدم آموزش مردم برای انتخاب، رفتار اجتماعی و سیاسی است.

دوم: نقش رهبران در اغوای مردم. جوامع بعد از جنگ را مد نظر بگیرید که در آن افسرانی که برای پیروزی و ظفر به سختی جنگیده اند و جان‌فشانی‌ها کرده اند. حال با پایان جنگ این افراد از متن تمامی رخدادها و تصمیم‌ها به کنار زده می‌شودند و به روایت دیگر، جایی در تصمیم‌های کلان ندارند؛ برای بازگشت به میدان رقابت باید کاری انجام دهند.

رهبران قومی و قبیله‌ای نیز برای باقی ماندن در تصمیم‌گیری و تأثیرگذاشتن بر تصمیم مردم، شرایط را به گونه‌ای آماده می‌کنند که گویا، تنها همین شخص است که می‌تواند حق مردم را بگیرد و دیگر کسی قادر نیست؛ حتا این حق را مطالبه کند. تعریف گفتمان ضدیت با توجه و تأکید بر تاریخی که سراسر تبعیض و بی‌عدالتی است؛ از سوی رهبران قومی و مذهبی، باعث شده که مردمان بدون توجه به جایگاه و تأثیرگذاری خود به عنوان کنش‌گران اصلی در عرصه‌ی اجتماع و سیاست؛ برای رسیدن به حق و جایگاه خود دست به دامن رهبرانی شوند که دیگر تاریخ آنان به سر رسیده و جایی در میان ملت ندارند.

رهبران قومی تلاش دارند که با سر دادن شعار حق‌خواهی از امکانات موجود، به نفع خود استفاده کرده و برای مردم تصمیم بگیرند؛ حال آن که بیشتر تصمیم‌های فردی برای یک جمع منجر به شکست شده و شرایط را پیش از پیش غیر قابل اطمینان ساخته است؛ اما بازهم دیده می‌شود که رهبران، به نوعی رفتار خود را توجیه و از بی‌اطلاعی مردم سوء استفاده کرده و باز هم می‌توانند بر رفتار و تصمیم آن‌ها تأثیر بگذارند. باید آگاه شد و آگاه رفتارکرد؛ باید از حصارهای قومی و قبیله‌ای و نگاه رهبران قومی‌نگر عبور کرد و برای فردای خود، خود تصمیم گرفت.