از یکاولنگ تا آشویتس

امین وحیدی
از یکاولنگ تا آشویتس

شرح عکس: مرکز شهر کاراکوف

(قسمت پنجم)

به سوی آوشویتس، موزیم درد و رنج بی پایان بشر

آن‌روز را با خستگی طی کردیم و بعد از ظهر، همه خسته به هوتل برگشتیم. صبح روز دوم، ساعت شش از خواب برخواستیم؛ هوا هنوز تاریک بود، صبحانه درمنزل هم‌کف با لابی حاضر بود و برای هر نفر، یک ساندویچ اضافی برای بردن با خود هم در نظر گرفته شده بود، تا در زمان دیدار از اردوگاه آشویتس گرسنه نماند. همین که صبحانه را خوردیم، موتر منتظر بود و باید حرکت می‌کردیم به سمت آوشویتس، قبل از قبل به ما توصیه شده بود لباس‌های گرم بپوشیم؛ چون قرار بود تمام روز در فضای باز باشیم. ساعت مشخص روی بلیط‌های ورودی به اردوگاه آوشویتس ساعت هشت صبح بود.  بلیط‌ها را قبل از قبل فراهم کرده بودند. از شهر کاراکوف تا رسیدن به اردوگاه با موتر، حدود یک ساعت راه بود. آنجا که رسیدیم با موجی از بازدیدکنندگان روبه‌رو شدیم. نه تنها گروپ هشتصد نفری دانش‌جویان ایتالیایی که با هم دریک قطار بودیم، هر گروه در هوتل جداگانه‌ای اقامت گزیده بود که سایر باز دیدکنندگان مختلف از شرق و غرب جهان که تعداد شان به صدها تن می‌رسید، همه در صف ورودی جمع بودند.

در زمان انتظار برای ورودی، برنامه ریزان چای داغ و قهوه را هم آماده کرده بودند که کمی چای نوشیده خود را گرم کردیم.

چون تعداد بازدیدکنندگان زیاد بود، درحین بازرسی ورودی، وقت زیادی می‌طلبید و زیاد طول کشید. ازیک‌سو سرما بود، از سویی هم چای نوشیده بودیم و حالا باید جواب پس می‌دادیم، خیلی‌ها از این انتظار در صف استفاده کرده و تشناب رفتند.

من که دوربین کوچکی با خود برده بودم و قصد تصویربرداری داشتم؛ اما توصیه‌ی سرپرست گروه مان این بود که ترجیح می‌دهند دوربینی به کار برده نشود. زیرا دوربین باعث از بین رفتن دوربین ذهن تان می‌شود و راست هم می‌گفتند. اکنون زمانی بود که باید چشم‌ها را می‌بستیم و با چشم دل به سوی حس کردن ارواح سرگردان کوره‌های آدم‌سوزی، ارواح سرگردان گورهای دسته‌جمعی، ارواح سرگردانی که جسم‌های شان در جنگل‌های اطراف بازداشتگاه دور انداخته شده بودند می‌رفتیم. پس به اتوبوس برگشتم و دوربین را گذاشتم و با سایرین به سمت بخش چک و کنترول رفتیم. تقریبن هیچ چیزی را نمی‌توان با خود برد، فقط موبایل که آن‌هم به احترام قربانیان این مکان، باید یا خاموش می‌بود و یا هم بی صدا. در ورودی، گوشی‌های رادیویی می‌دادند تا تشریحات راهنما را به خوبی بشنویم.

پس از عبور از کنترل، عملن وارد محوطه‌ی اردوگاه شده بودیم؛ اما تا رفتن به سمت ساختمان‌ها هنوز هم فاصله‌ای بود. بالای دروازه‌ی ورودی به محوطه‌ی ساختمان‌ها، به زبان آلمانی نوشته شده است، Arbeit macht frei یعنی «کار به شما رهایی می‌بخشد» که این وعده‌ی دروغین، در واقع طعنه‌ای بود به زندانیان که هر که بیشتر کار کند، آزاد می‌شود و رستگار؛ ولی در این دستگاه آدم‌کشی، هر که بیشتر کار می‌کرد، بیشتر به مرگ نزدیک‌تر می‌شد؛ زیرا غذای کافی وجود نداشت تا ازنگاه توان جسمی، انرژی از دست رفته دوباره بدست آید، نظافت و بهداشت وجود نداشت و خیلی‌ها هم به خاطر ضعف جسمی و مریضی که برای زندانیان داکتر وجود نداشت، جان می‌دادند.

اینجا نقطه‌ی صفر بود و آغاز سفر تازه‌ی بشر یهودی به حساب می‌آمد. از بدو ورود به اردوگاه، به عبور از این دروازه‌ها، اولین چیزی که نصیب زندانیان می‌شد، محو هویت شان بود. دیگر نام و نشان این انسان‌ها مهم نبود و هیچ ارزشی نداشت، فقط همه اعداد بودند و با یک کود شماره‌ای که در ساعد دست شان خالکوبی می‌شد شناخته می‌شدند. مردان سرهای شان تراشیده، لباس‌های خط خطی به تن شان شده، عدد تازه‌ای محسوب می‌شدند که هر چه بیشتر از این اعداد کم می‌شد -کشته میشدند-، برای نازی‌ها لذت بیشتر داشت و عطش سادیسم شان بهتر فروکش می‌کرد.

(وسایل بجا مانده از قربانیان آوشویتس)

در نقطه‌ی ورودی اردوگاه شماره‌ یک آوشویتس، همه مکثی می‌کردند و خاموشانه داخل می‌شدند. اینجا حس عجیبی به آدم دست می‌داد. بعضی ازگروهای بازدیدکنندگان، درگوشه‌ای می‌ایستادند و برای گروه شان یا شعر یا بخش‌هایی از زندگی‌نامه‌ی بازماندگان این مکان را می‌خواندند. خیلی‌ها به خاطر ادای احترام به قربانیان، آرام قدم بر می‌داشتند تا مبادا روح هزاران تن مرده‌ی بی‌گناه را آزرده کند. با همه‌ی آن سکوت مطلق، انگار همه درودیوارها سخن می‌گفتند. در این بخش اردوگاه آوشوتیس که قسمتی از آن کارخانه‌های کار اجباری و قسمتی دیگر آن ساختمان‌های اداری مربوط اس‌اس و یا زندان‌های کوچک آنان بودند، فقط خوش‌بخت‌ترین‌ها می‌توانستند بمانند، خصوصن زنانی که به تمیز کاری و یا نوکری فرماندهان اس‌اس گماشته می‌شدند، حداقل یک شکم نان سیر می‌خوردند و حق حمام کردن را داشتند.

 ساختمان‌های فعلی این بخش که تعداد کلی شان به ۳۰ ساختمان، شامل ۲۲ ساختمان خشتی قدیمی‌تر –از زمان جنگ جهانی اول- و هشت ساختمان خشتی نسبتن جدیدتر-جنگ جهانی دوم- است. در اوایل از این ساختمان‌ها که مرکز نظامی پولندی بوده، برای نگهداری تعداد اندک زندانی‌های سیاسی پولندی استفاده می‌شده تا زمانی که نازی‌ها پولند را اشغال می‌کنند و کشتارهای جمعی یهودیان آغاز می‌شود.

فعلن درساختمان‌های این ارودگاه، کشورهای مختلفی که جامعه‌ی یهودیان شان در دوران نازی‌ها قتل عام شدند هر کدام، یک ساختمان را به موزیم یهودیانش مبدل کرده است. با کمک راهنما از چند تای آن دیدن کردیم. بعضی‌های‌شان عکس‌ها و تصاویر بسیار دل‌خراشی داشتند که حال چندین دانش‌جوی دختر از دیدن آن‌ها بهم خورد. در موزیم عمومی، ظروف، لباس‌ها و حتا ده‌ها تن موی سر قربانیان را که نازی‌ها در بوجی‌ها جمع آوری کرده بودند و قصد فروش و صدور آنرا برای استفاده درصنایع گودی‌سازی داشتند هم به نمایش گذاشته شده اند. -که البته برای حفظ و نگهداری درست آن‌ها، موزیم اقدامات لازمی انجام داده- دلخراش تر از همه، به تعداد صدها یا هزاران جوره کفش کوچک و بزرگ قربانیان، دل همه‌ی بازدیدکنندگان را خون ساخت. بیک‌های سفری، لباس، وسایل آرایش و همه‌ی داروندار قربانیان از جاهای مختلف جمع آوری شده در پشت شیشه نمایشگاه‌های کلان در این موزیم قرارداده شده اند. در پادیولیون کشور اسرائیل که در یکی از همین ساختمان‌های سی‌گانه‌ جای گرفته، ویدیوهای مختلفی به نمایش گذشته شده اند که زندگی یهودیان اشکنازی یا اروپایی را قبل و بعد از جنگ جهانی دوم در کشورهای مختلف نشان می‌داد. جالب ترین بخش این پادیلیون یا موزیم، کتابی بزرگی بود با صدها برگ آویزان که نام چهار میلیون و دوصد هزار و چند یهودی قتل عام شده در دوران قدرت نازی‌ها در اروپا در آن درج شده است.

از اینجا باید به سمت اردوگاه آوشویتس دو که خیلی بزرگ‌تراست، می‌رفتیم.

بعد از ظهر این روز سرد، برای اردوگاه آوشویتس دو یا «آوشویتس بیرکیناو»، که بزرگ‌ترین اردوگاه مرگ نازی‌ها شمرده می‌شود و در –عکس‌های زیادی از آوشویتس، یک ریل قطاری که انتهایش در پس زمینه به یک ساختمان خشتی بلند با برج مراقبت وصل می‌شود- اختصاص داده شد. بعد از ظهر، سرد، بارانی و پرباد بود که به بهترین وجه می‌شد، وضعیت قربانیان بی‌پناه را درک کرد و با آنان احساس هم‌دردی کرد. بادهای جان‌سوز زمستانی این منطقه، در حالی که همه لباس‌های گرم پوشیده بودیم، سرتا پای بدن را می‌سوزاند. نوک بینی همگی سرخ شده بود و بینی بعضی‌ها آب چکانش را شروع کرده بود. راهنمای این قسمت که پیر زن کهن سال بود و در این سرما به خوبی راه می‌رفت و به خوبی صحبت می‌کرد، وقتی یکی از دانش‌جویان ازو پرسید که چرا دراین سن کار می‌کند و هنوز تقاعد نیافته است، وی با مهربانی در جوابش گفت: «ظلم‌هایی که در این جا اتفاق افتاده، اگر ما باز گویی نکنیم، از دردش دق کرده می‌میریم، پس بهتر است تا زنده ایم برای انسانیت روایت کنیم تا در آینده‌ها، از چنین فاجعه‌ای جلوگیری شود، نسل ما شاهدان و راویان این جنایت در جهان درحال انقراض است. «با شنیدن این سخنان، دانه‌های اشک در چشمان بسیاری از دانش‌جویان دختر که دل نازک‌تر از دیگران بودند، پدیدار شدند.

(وسایل بجا مانده از قربانیان آوشویتس)

وسعت این اردوگاه عظیم دستگاه آدم‌کشی نازی‌ها ۱۷۱ هکتار است. در اینجا حدود سیصد ساختمان خشتی و نیمه خشتی وجود داشته است که تعداد زیادی از آن‌ها از بین رفته اند. در زمان نازی‌ها قطار مستقیما داخل این ارودگاه بزرگ می‌شده و به محض رسیدن به آن، سربازان نازی، به جدا‌سازی وسایل بدرد بخور و بدرد نخور یهودیان دیپورتی می‌پرداختند. وسایل بدرد بخور را در انبارهای جداگانه جمع آوری می‌کردند تا بعدن یا بین خودشان تقسیم کنند و یا هم به فروش برسانند و پول آنرا به نظام بدهند و وسایل بدرد نخور را یا دور می‌ریختند و یا هم در کوره‌ها آتش می‌زدند. انسان‌ها را اما طور دیگری تقسیم بندی می‌کردند: موجودات بدرد بخور و موجودات بدرد نخور. آنانی که از نظر سنی و صحی و توانمندی فیزیکی مفید تر بودند، برای کار شاقه انتخاب می‌شدند. آنانی که سن بالا داشته اند و کودکان که توان کار نداشتند، نان خور اضافی محسوب می‌شدند و به بهانه‌ی حمام کردن، یک‌راست به سمت اتاق‌های گاز راهنمایی می‌شدند تا هرچه زودتر سر به نیست شوند. آنانی که توانمندی کارکردن را داشتند، تا وقتی که از شان کار کشیده می‌شد، در بدل یک وقت غذای ناچیز کار می‌کرده و زمانی هم که رمق کارکردن نداشتند، یا سر کار جان می‌دادند و یا هم از گرسنگی و یا بیماری می‌مردند. بعضی‌هایی هم که قصد فرار داشتند، هیچگاه موفق نمی‌شدند تا از دو دیوار بلند ساخته شده از میله‌های آهنی و سیسم خاردار که با فاصله‌ی سه متر از هم -دو لایه‌ای- در دورادور اردوگاه ایجاد شده بود، عبور کنند. سیم خاردارها به برق وصل بودند و شخص فراری را به آسانی می‌کشت و کسانی هم که به نحوی می‌توانستند هم ازسیم خاردار و هم از شوک برقی فرار کنند، شاید طعمه‌ی سگ‌های سربازان می‌شدند و یا هم به رگبار نگهبانان بسته می‌شدند.

به گفته‌ی راهنما، در این اردوگاه، ساختمان‌های بسیاری توسط خود زندانیان با کار شاقه ساخته شده. ساختمان‌های خوابگاه زندانیان که بیشتر به طویله شباهت داشتند، گام چندمی زجرکشی آدمی بود. دراینجا شروع پروسه‌ی تبدیل انسان به حیوان بود. در این اردوگاه، خیلی‌ها به دلیل وضعیت بد نظافت، فضاهای تنگ و غیرانسانی خوابگاه، به مریضی‌های گوناگون دچار می‌شدند و همین‌طور در ساختمان‌های پر از انسان و بدون مراقبت طبی، می‌مردند و با مرض شان دیگران را هم مریض می‌کردند.

تا جایی کوشش شده، بسیاری ازساختمان‌های باقی‌مانده به صورت اولیه شان حفظ و مراقبت شوند، همانطوری که درزمان آزادی این منطقه ازدست نازی‌ها بجا مانده اند. اما نازی‌ها در روزهای قبل از فرارشان در اثر شکست از متفقین، کوشیدند ساختمان‌های زیادی را تخریب کنند تا کدام سندی ازجنایات شان باقی نماند. این ساختمان‌ها، دستگاه‌های کوره‌های آدم‌سوزی و ساختمان‌های حمام گاز کشنده بود؛ ولی خوش‌بختانه، اسناد تصویری زیادی از آرشیف‌های شان که نتواسته بودند تخریب کنند، بدست آمده که ظلم‌ها و جنایات ضد بشری شان را ثابت می‌کنند.

حفظ چنین بناهایی که خود، تاریخ زنده و گویا اند، در واقع برای درس عبرت، درس تاریخ و درس انسانیت تا ابد ضروری است.

درساحه‌ی نسبتن بلندی از آشویتس؛ کشورهای مختلف برای ادای احترام به قربانیان یهودی تبارشان، لوح‌های یاد بود به زبان‌های شان نصب کرده اند. در این مکان همه سال، ازطرف کشورهای مختلف، توسط شخصیت‌های بزرگ سیاسی، انسان‌های خیر، فعالان حقوق بشر، سفیران، اکیلل گل گذاشته می‌شود. بر فراز این قسمت، پرچم‌های آوشویتس به اهتزاز در آمده است؛ پرچم‌هایی خاکستری با خطوط سرمه‌ای که نمادی از لباس‌های زندانی در این اردوگاه مرگ است، لباس‌های خاکستری با خطوط سرمه‌ای رنگ.

آوشویتس، امروزه شاید یکی از بزرگ‌ترین موزیم‌های تاریخ معاصر باشد، تاریخ زنده‌ای زنده به گور شدن‌ها، تاریخ زنده‌ای فریاد‌های خاموش که با خلاء و سکوتش بیش از هر صدایی سخن می‌گوید و بلند تر از هر فریادی به گوش‌ها می‌رسد و وجدان‌ها را بیدار می‌کند. به شرطی که همه‌ی انسان‌های روی زمین، از آن بیاموزند.

ادامه دارد…