طناب سست مهریه‌های سنگین؛ بنیاد خانواده‌هایی که بر پایه بدهکاری ساخته می‌شود، شکننده است

طاهر احمدی
طناب سست مهریه‌های سنگین؛ بنیاد خانواده‌هایی که بر پایه بدهکاری ساخته می‌شود، شکننده است

ذبیح‌الله –نام مستعار- نزدیک به دو سال پیش، با دختری نامزد شده است. او در آن زمان کارمند ریاست اجراییه بود و درآمد قابل قبولی داشت؛ ولی اکنون بیکار است. رابطه‌ی او با نامزد و خسرش دچار دگرگونی‌هایی شده که اکنون، حتا او را از ادامه دادن این رابطه و عروسی کردن، دل‌سرد کرده است. از سوی دیگر اما مهریه نامزد ذبیح‌الله ۱۵ هزار دالر آمریکایی است و او به صدها دلیلی که بر «این جامعه» حاکم است، نمی‌تواند پا پس بکشد.
بی‌گمان، نامزدی سرآغازی برای برپایی خانواده است و می‌توان از یک زاویه، هردو طرف -نامزد و خانواده- را مورد توجه قرار داد. در این نوشته کوشش شده است تا به خانواده‌ها و زندگی‌هایی که با مهریه‌های سنگینی به‌‌هم گره زده می‌شوند، پرداخته شود. با آن‌که ممکن است نه‌تنها در کشور ما که در جاهای دیگری نیز چنین پیش‌آمدهایی وجود داشته باشد؛ اما برای پیش‌گیری از کلی‌گویی، سعی می‌شود تمام تمرکز این نوشته به شهر کابل و پیوندهای خانوادگی آن باشد.
خانواده، نهادی است که «همواره بر حسب شرایط اجتماعی محیط زندگی تغییر می‌کند» (ایتزرن، ص: ۱۹۴). با این برآورد، با توجه به شرایط افغانستان، دو نوع خانواده را می‌توان متصور شد: خانواده‌های سنتی –روستایی و خانواده‌های شهری.
خانواده‌ در روستاها، آمیخته از کسانی است که زیر یک سقف زندگی می‌کنند؛ پیوندهای اجتماعی نزدیک و پیوند عاطفی‌ قوی‌ای باهم دارند. در روستاها، در بیشتر موارد سه نسل زیر یک سقف-در همان یک خانه- زندگی می‌کنند.
طبقه‌بندی نخست-خانواده‌های سنتی‌روستایی- خانه‌های‌شان را بیشتر برای استراحتگاه و پناهگاه شب‌ استفاده می‌کنند و روزها را در بیرون از خانه به‌سر می‌برند. چرخه‌ی اقتصاد در روستاها با کار روی زمین‌ و یا دامداری حرکت می‌کند. اعضای خانواده‌های روستایی، هرکدام به‌گونه‌ای در پیشبرد اقتصاد خانواده سهم می‌گیرند. به این صورت، سنت و فرهنگ جاافتاده‌ی روستاها، زندگی مردمان را اداره می‌کند.
خانه و خانواده، اما در شهرها معنای دیگری می‌یابد. در شهر، خانواده‌ها معمولاً کم‌نفوس‌ترند و خانه پناهگاه آرامی برای فرار از شر و شور و ازدحام شهری به‌شمار می‌رود.
در شهر کابل، درصد بسیار بالایی از زنان در خانواده‌ها کار پیشه‌ای ندارند و بیشترشان خانه‌نشین‌اند. این‌جا، شهروندان-به‌ویژه مردان- دیگران را بیگانه‌هایی می‌پندارند بر هیچ‌کدام آن‌ها اعتمادی نیست. از سوی دیگر، با توجه به جنسیت‌زدگی شهر و هنجارهای سنتی بر پایه دیگر پنداری زن، مردان همیشه خود را در موقف مالک و نگهبان زنان می‌بینند و برای تحقق این حفاظت، نمی‌خواهند که زنان خانواده‌اش در اجتماع حضور پیدا کنند.
به این ترتیب، نیمی از جمعیت جامعه رسماً، زمینه‌ی تکاپو و سهم‌گیری در پیشبرد اقتصاد خانواده را پیدا نمی‌کند. زنان از بامداد تا شامگاه، در چهاردیواری خانه‌های‌شان می‌مانند و همین امر باعث می‌شود که از لحاظ روابط اجتماعی، کمبودی‌هایی نیز احساس کنند. آن‌ها در پایان روز که بی‌صبرانه چشم‌به‌راه مردان خانواده بوده‌اند؛ به دلیل فضای حاکم بر کابل، در بیشتر موارد، با مردی خشن و پرخاشگر روبه‌رو می‌شوند.
با توجه به وضعیت معیشتی باشندگان کابل، بیشتر مردم این شهر در طبقات پایین و غیرمرفه‌ جامعه قرار می‌گیرند.
آن‌ها که پیشه‌های ناپایداری دارند، روزشان برای دست‌وپا زدن و یافتن یک لقمه نان سپری می‌شود. مردان این شهر، برای به‌دست آوردن لقمه‌ای نان از سپیده‌دم تا شب با افراد گوناگونی برخورد می‌کنند؛ چه‌بسا که کارشان به جنجال درگیری نیز بکشد.
افزون بر مردم طبقات فرودست جامعه، مردمان طبقات بالا نیز با حضور در اجتماع، در متن روابط اجتماعی قرار می‌گیرند. به‌صورت عموم مرد در خانه به‌دنبال آرامش و برآورده شدن احساسات و عواطف‌اش است؛ اما در این فضای ناامن-از نظر روحی، جانی، اجتماعی، شغلی و مالی- کابل، با رسیدن به خانه تاب و حوصله‌ی شنیدن سخنی را ندارد.
او چشم‌به‌راه برآورده شدن نیازهای عاطفی‌اش است و به دور شدن از خستگی‌های مفرط روزش نیاز دارد. در مقابل اما زن که از صبح تا شب منتظر برگشتن، همسرش بوده، عالمی از حرف در دلش جمع شده تا شب با همسر و یاور خود در میان بگذارد؛ اما کو گوش شنوا و کو نایی برای بازگفتن و درد دل کردن. تردیدی نیست که در چنین وضعیتی، روزبه‌روز و به‌مرور زمان، پیوندهای زناشویی رو به سردی گراید.
زنان و مردان، شاید برای مدت کوتاهی این سردی را تاب بیاورند؛ اما شهر شرایط را چنان خواهد کرد که سردی روابط، همیشگی یا درازمدت شود. این بخشی از واقعیت‌های خانواده‌های کابل است. پهلوی دیگر واقعیت این است که مطابق فرهنگ و سنت‌های جامعه، طلاق یا جدایی زوج‌ها، از پدیده‌های ناپسندی است که اگر اتفاق بیافتد، علاوه بر شکست دو طرف، پیامدهای بسیار دیگری نیز می‌تواند داشته باشد.
جدایی به معنای شکست زن و انزوای واقعی او از جامعه انگاشته می‌شود. جدایی با آن‌که شاید برای مرد خانواده نیز بدون پیامد نباشد؛ ولی پیامد جدایی برای زنان به‌شدت سنگین‌تر تمام می‌شود. گفته‌ی «دختر با جامه‌ی سفید به خانه‌ی شوهر می‌رود و با کفن سفید بر می‌گردد» بیان‌گر واقعیتی است که نشان می‌دهد، پدیده‌ی جدایی تا چه حد پدیده‌ی غیرقابل پذیرشی در این جامعه است.
در افغانستان و به‌ویژه در شهر کابل، برای پیش‌گیری از طلاق در بسیاری موارد، مهریه‌های سنگینی از سوی دختران و یا خانواده‌های‌شان تعیین می‌شود تا پشتوانه‌ای باشد برای جلوگیری از جدایی.
این مهریه‌ها که در عقدنامه-نکاح‌خط- زوجین یادآوری می‌شود، باید از سوی شوهر به زن پرداخت شود. در مواردی که مهریه‌ها سنگین باشد، شوهر توانایی پرداخت آن را ندارد و در آن صورت حق طلاق دادن زنش را نیز ندارد؛ مگر این‌که مهریه را پرداخت کند.
باید گفت؛ هنگامی‌که یک پیوند، تنها به ریسمان مهریه آویزان می‌ماند، به این معنا است که پیوند عاطفی به «ضمانت بدهی مالی» اتکا کرده است. پایداری خانواده‌ها با قدرت مهریه‌های سنگین، خانواده‌ را با فروپاشی نرم روبه‌رو می‌کند. کانون گرم و گروهی که فرد از تمام ناملایمی‌های اجتماعی گریخته و به آن پناه می‌آورد، دیگر کارکرد خود را از دست می‌دهد.
در چنین شرایطی، نه‌تنها خانه جایی برای خلوت کردن و پناه بردن نیست؛ چه‌بسا زندانی است که فرد مدام در تلاش گریختن از آن است. با این وضعیت، از یک‌سو مرد توان پرداخت مهریه را ندارد و از سوی دیگر، برای پایان دادن به رابطه‌ی رسمی‌شان باید آن را پرداخت کند.
جدایی پدیده ناپسندی است و پیامدهای بدی به‌همراه دارد، زنان وقتی پیامدهای جدایی را بپذیرند؛ بی‌گمان مهریه‌شان را نیز می‌خواهند و مردی که توانایی پرداخت مهریه را نداشته باشد، ناگزیر است تن به ادامه‌ی زندگی مشترک بدهد.
پیامد زندگی‌ای که از برای مهریه سنگین پابرجا مانده باشد، خوش‌آیند نیست. بیرون‌نشینی، پرخاش، اعتیاد و کوشش برای برپایی روابط نامشروع، می‌تواند از پیامدهای آشکار پیوندهایی باشد که به‌خاطر مهریه سنگین پایدار می‌ماند.
دوام چنین پیوندهایی، پیامدهای ناگواری را برای کودکان نیز دارد. معمول است که پدرومادر می‌تواند کودکان‌شان را سرزنش کنند؛ اما به‌ندرت برعکس این مسئله رخ می‌دهد. هنگامی‌که کودکی پرخاش پدر و مادر خود را ببیند، بی‌گمان جرئت نمی‌کند که با سخن زدن وارد مسئله شود. کودک شاید از چنین پیش‌آمدها فرار کند و با پدیده‌هایی که به ذهنش می‌رسد،‌ کلنجار برود.
بی‌تردید این پدیده آینده‌ی کودک را تحت تاثیر می‌گیرد. این تأثیرات هر چیزی باشد، تأثیر خوبی نیست و آینده‌ی کودک را دچار درد سر خواهد کرد.
شهر کابل به‌عنوان جایی که در آن ساختار اجتماعی-فرهنگی تا اندازه‌ای آسیب‌دیده است، ممکن است زوج‌ها و خانواده‌های فراوانی را در خود جای داده باشد که سرنوشتی مانند ذبیح‌الله داشته باشند. ادامه چنین وضعیتی در گام نخست، سبب بالا رفتن جرایم جنایی، بی‌بند و باری و بالا رفتن سطح اعتیاد به مواد مخدر خواهد شد و در گام دوم؛ ممکن است، پیامدهای منفی جبران ناپذیری را در پیش داشته باشد.
برای کاستن از این پیامدها و پیوندهایی که بر پایه مهریه‌های سنگین پابرجا مانده،‌ نیاز است که وزارت‌های اطلاعات و فرهنگ، معارف و تحصیلات عالی، هماهنگ و با آگاهی به واقعیت‌های اجتماعی؛ نه‌تنها برای شهر کابل بالاتر از آن برای سراسر افغانستان برنامه‌های درازمدت و کارهای سازنده‌ای را روی دست گیرند.