از بس که در این کشور اکثریت با رشوت دادن مالی و جنسی، صاحب وظیفه شده اند، همه فکر میکنند حق شان تلف شده است؛ حتا آنان که خودشان از ظرفیت و توانائی خود رییس نشده اند و میخواهند معین، والی و وزیر شوند.
احتمالا پاسخهایی که از ذهن بسیاری از ما میگذرد، همانها است که مدام در نکوهش آن حرف میزنیم: زیرآبزنی، دورزدن، استفاده از یک آشنای دُم کلفت، کارشکنی و … هر وزارتخانه، سازمان، نهاد و ادارهای بروید حتما یکی دو نفر پیدا میشوند که حس میکنند رییس فعلی حق آنها را خورده و چوکیشان را غصب کرده، استثنایی هم ندارد.
اگر خود ما آن نفر گلهمند نباشیم حتما یک نفر را میشناسیم که هر جا گوش حوصلهمند گیر بیاورد شروع میکند به نق زدن و ناله کردن که حق من را ضایع کرده اند و این رییس کار بلد نیست و دارد ظلم میکند بعد باورمان هم این خواهد بود که کشور را امثال او به قهقرا برده اند؛ اما چاره چیست؟
بیشتر «مدیران» انتصابی استند و اصولا کسی نظر کارمند جماعت را نمیپرسد. نمونههای شگفتانگیزی در همهی این سالها داشته ایم که با التفات ویژه حتا وزیر شده اند و بعد از پایان دورهی شان چنان در دل این کشور هضم شده اند و از یادها گریخته اند که کسی صدایی از آنها نمیشنود و حتا در مورد حوزهای که مسؤولیت داشته اند و تجربه اندوخته اند کلمهای نمیگویند؛ نه انتقادی، نه پیشنهادی و… چوکیهای طلایی اندک اند.
عموم مردم بر این باورند که نورچشمیها وژنهای خوب صاحب آن میشوند و میزان دانش و تجربه و دانش مدیریت خیلی نقش اساسی در انتخاب صاحبان آنها ندارند. درست یا غلط این باور هواداران بیشتری میان مردم کوچه و بازار دارد؛ اما پرسش کلیدی این جا است که چطور میشود جای رییس را گرفت؟ شیوههای سنتی تخریب، حسادت و شیطنت، زیرآبزنی و کارشکنی، شکایت بردن پیش این و آن و نامهنگاری با نهادهای دادستانی یا هر نهاد بازرسی و … شاید در مورد عدهی اندکی جواب بدهد؛ اما تجربه نشان داده است که بسیاری از مدیران چنان به منصب دل بسته اند که اگر میتوانستند هر روز چوکی شان را با خود شان به خانه میبردند تا مبادا کسی روی آن بنشیند! به بعضی بازنشستهها نگاه کنید.
اگر از این شیوههای سنتی که البته مایهی شرمساری استند، پیروی نمیکنید، پیشنهاد میکنم از این تاکتیک جاپانیها استفاده کنید. آنها میگویند: اگر میخواهی جای رییست را بگیری او را هل بده به سمت بالا برود؛ یعنی به رییست کمک کن پیشرفت کند، پست بالاتری بگیرد و چوکیاش را برای تو خالی کند. این ضربالمثل ساده شاید جانمایهی تفاوت نگاه افغانستانی- جاپانی باشد. این که به جای تلاش و کوشش و شب نخوابیدن و خون جگر خوردن در جدل بیپایان برای به زیر کشیدن رییس و نشستن سر چوکیاش، اگر شایستگیاش را دارد به او کمک کنیم که رشد کند، به جاهای بزرگتر برود و چوکیاش برای ما خلوت شود. در این کشور رسم شده خیلیها تلاش نمیکنند یاد بگیرند، بخوانند و بنویسند.
تلاش میکنند قبر همکاران شان را بکنند. همینقدر انرژی که در تخریب مصرف میکنیم اگر بالای خودمان خرچ کنیم و سرمایهگذاری کنیم هر کدام مان رییسها و مدیران ارشد خواهیم شد. اگر بهجای حذف سیاسی و سیستماتیک که از نگاه قومی، تباری، زبانی و سمتی مان سرچشمه میگیرد به ارتقاء ظرفیت خود درگیر شویم بدون هیچ تردید به آدم بیرقیب در حوزهی کاری خودمان مبدل شویم.