نویسنده: داکتر صمدعلی مرادی
دینپرستی در مقابل خداپرستی
آنگاه که دین برای رهنمود انسان نازل شد، جهان آدمی را به دنیای پس از مرگ پیوند زد. گوهری که دین را مقدس میکند خداوند متعال است که یگانه پرستیده میشود.
یگانهپرستی منشأ گفتار و کردار نیکوی مومن است. ماجرای تولد دین با معجزه یکتاپرستی آدمی را منقلب و جامعه را زیر و رو میکند. درواقع، عوض شدن چهره جامعه از بهر تحول انسان مومن و کردار نیک او است. به عبارتی؛ نشانههای انقلاب دینی ثانویه به منقلب شدن مومنان بستگی دارد.
نیازهای بشری دلیل نزول دین یکتاپرستی و جهانشمول است. دین برای زمان خاصی نازل نشده ولی؛ تاریخ دین به دست بشر خطاکار ساخته شده است. بشری که به زمینی کردن و زمینی شدن معتاد است. خدا را از آسمان پایین کشیده و در معبد خدا را تجسم و تصور میکند. به این ترتیب، اجسام و افراد مقدس پنداشته شده و اجزای دین زمینی میشود. اینگونه است که انسان از خداپرستی عبور کرده و به دینپرستی میپردازد.
بهتدریج یگانهپرستی و یگانگی، جایش را به ملاها و مقدسات زمینی میدهد و کسانی جانشین خدا و سخنگوی او بر روی زمین میشوند. در این مرحله دین آسمانی، زمینی شده و بیشتر دینداران بهجای خداپرستی به دینپرستی مشغول میشوند.
به عبارتی، ظواهر دینی، مقدسات آنها میشود و گوهر دین را فراموش میکنند؛ اما تاریخ دینداران در دینپرستی متوقف نمیماند. اینگونه است که عدهای متوجه قدرت دین و ارزشمندی آن- با دید یک کالا- میشوند. این عده که شارلاتانهای تاریخ دین هستند، بزرگترین تغییرات را در جامعه دینداران رقم خواهند زد.
ملا ترسی و ملا پرستی
دین همانند هر داشتهی دیگر بشر، در مسیر تاریخ دچار تغییر و تحول میشود. یکی از عوامل این تغییر ارتزاق دینی است؛ یعنی قشری در جامعه رشد میکند که از راه دین کسب روزی میکنند. به عبارتی؛ با کالای دین کاسبی میکنند.
این قشر بهطور خواسته یا ناخواسته به دین شکلی میدهد که بیشترین منفعت را برایش داشته و بتواند با این کاسبی روزگارش را بگذراند. وقتی این قشر، در جامعه قدرت غالب شود، این فرم دینداری در بین عوام رایج میشود. نوعی از دینداری که ملا از طرفی واسطه فیض و برکت میشود و از طرف دیگر ملاترسی و ملا پرستی در ناخودآگاه دینداران لانه میکند. این فرایند در روان عوام بهقدری پرقدرت است که آدمی دیگر دین را بدون ملا نمیتواند تصور کند و یگانه راه کسب فیض و برکت آسمانی را از مسیر ملا میبیند.
اینچنین است که نهاد روحانیت با ملاهایی حریص بزرگترین قدرت اجتماعی میشود؛ اما این برای نهادی تجارت پیشه کفایت نمیکند، لذا کسب قدرت سیاسی گام بعدی نهاد روحانیت است. پروژه کسب قدرت سیاسی طالبان در همین راستا برای ایجاد دیکتاتوری مذهبی و ترفیع جایگاه ملا از واسطه بین خدا و خلق، به مقام خدایی است. مقامی که در آن ملاها احکام الهی صادر میکنند یا احکام الهی را بر اساس منافع خود تفسیر میکنند.
ملاهایی که فرعون زمان شوند چنان قدرتمند هستند که بر روح و جسم دینپرستان و ملا پرستان حکم خواهند راند. اینگونه است که دیکتاتوری مذهبی زمینه مرگ یکتاپرستی را فراهم میکند.
قرون وسطا
آنچه را ما در افغانستان با حکمرانی اجتماعی ملاها شاهد هستیم به اشکال مختلف در دنیا تجربه شده است. یکی از این تجربهها، قرون وسطا از قرن پنجم تا قرن پانزدهم میلادی است.
چند قرن از این دوره با حکمرانی ملاهای مسیحی چنان تاریک است که به عصر سیاه معروف است. در این دوره کلیسای کاتولیک به قدرتمندترین نهاد در این دوره تبدیل شد. پاپ لئوی سوم در سال ۸۰۰ میلادی «شارلمانی» را امپراتور روم نامید. مردم عادی در سراسر اروپا باید هرسال ۱۰% از درآمد خود را بهعنوان عشریه به کلیسا میپرداختند. البته کلیسا از پرداخت مالیات معاف بود و همین سیاست به آنها کمک کرد تا پول و قدرت بسیاری به دست آورند.
در همین زمان مسلمانان شهرهای فرهنگی کلانی همچون بغداد، دمشق و قاهره داشتند که در آنها شاعران، دانشمندان و فیلسوفان به شکوفایی رسیدند و هزاران کتاب تولید کردند. اینها همه به لطف زنده بودن گوهر دین اسلام بود که همه را با یکتاپرستی به هم پیوند میداد و از طرفی در ضعف نهاد روحانیت هنوز دینپرستی و ملا پرستی همچون اروپا رواج پیدا نکرده بود تا ملاها بتوانند شاعران، دانشمندان و فیلسوفان را سرکوب کنند و افکار مردم را به زنجیر بکشند.
با این حال اما در اروپا با قدرت یافتن نهاد روحانیت، ملاهای مسیحی از قدرت خود برای سرکوب شاعران، دانشمندان و فیلسوفان استفاده کردند. چنانکه در قرون وسطا فلسفه، هنر و دانش در غرب پیشرفت نکرد و تمدن غرب شبیه باتلاق گندیده با مردمانی اسیر در جهل شد. مردمانی که هر چه بیشتر دستوپا میزدند بیشتر در باتلاقی که ملاهای مسیحی برایشان درست کرده بودند فرو میرفتند.
در قرن چهاردهم میلادی نگاه مردم غرب به این تاریخ سیاه زمینه عصر بیدارگری و رنسانس را فراهم کرد. زمانی که نهاد روحانیت در غرب خلع قدرت شد و آزادی زمینه تمدن کنونی را فراهم آورد.
شباهتهای عجیبی بین دنیای پیش روی افغانستان و قرون وسطا وجود دارد. در افغانستان نهاد روحانیت به بار نشسته است و میوه تلخ طالبان را حاصل داده است. نهادی که قدرت اجتماعی و قدرت نظامی دارد. نهادی که حالا به دنبال قدرت سیاسی است. این نهاد چنان قدرت یافته که میتواند آزادی را محدود و افکار را به زنجیر بکشد.
از ترس طالب شاعر زبانش بند آمده است، مجسمهساز دستش میلرزد، آوازخوان گلویش خشک شده است. از ترس طالب فیلسوف به سفسطه افتاده، معلم بیانگیزه شده و دانشمند مرده است. از ترس طالب جوان به فکر فرار است و پیر به فکر مردن.
اگر نخبگان نتوانند بر ترس خود چیره شوند و مردم نتوانند ملاها را خلع قدرت کنند، عصر سیاه افغانستان در راه است. کسب قدرت سیاسی نهاد روحانیت توسط طالبان آخرین میخ بر تابوت گوهر دین و انسانیت است. مرگ تدریجی ملتی که با تولد عصر سیاه در افغانستان ادامه خواهد یافت.
دین ابزاری و دشمنی با دین
وقتی دین اسلام متولد شد، اعراب از جاهلیت و پراکندگی رنج میبردند. دین اسلام موجودی مجرد و جدا از یکتاپرستی نبود و عین ایمان به یگانگی پروردگار بود. پس دین خود یک هدف و غایت بود. مثل سعادت و مثل هر خوبی دیگر که هدف و غایت است نه وسیله، دین هم در گوهر خود یک غایت و خوبی بود.
هر وقت از هدف و غایت بهعنوان وسیله استفاده شود، درواقع ماهیت آن عوض میشود تا بتواند بهعنوان ابزار مورد استفاده قرار گیرد. البته اگر ابزاری برای کاری ساخته شده باشد، آنوقت استفاده از آن بهعنوان ابزار پسندیده است، مثلاً استفاده از چاقو برای بریدن؛ اما دین اسلام برای تسخیر قلبها و یکتاپرستی آمده است، نه برای استفاده ابزاری توسط انسانها در کسب قدرت یا ثروت.
انسانی که احساس نیاز کند به دنبال گوهر دین میرود و قلب خود را بر روی یکتاپرستی باز میکند. بدون احساس نیاز بشر تحمیل ظواهر اسلامی به تسخیر قلب انسانها نمیانجامد و مسلمانان ظاهری فقط به درد تاجران دین میخورند تا از آنها به نام دین بهرهکشی شود.
ملاها در طول تاریخ شروع به مجرد کردن دین و تعریف آن بر اساس ظواهر دینی نمودهاند تا بتوانند دین را همچون یک وسیله مورداستفاده قرار دهند. درواقع با رشد فقه و ظاهرگرایی دینی، اسلام قابلیت وسیله شدن پیدا کرد.
طوری که یکتاپرستی قلبی شرط دینداری پنداشته نمیشود، بلکه حفظ ظاهر و استفاده ابزاری معیار دینداری امروزی شده است. ملا دین آسمانی را به کالایی زمینی تنزل داده تا بتواند بهعنوان ابزار کسب ثروت و قدرت از آن استفاده کند. گوهر دین در جامعه کمرنگ شده و ظواهر دینی فربه شدهاند.
تجربه ثابت کرده که «دین ابزاری» دشمن گوهر دین یعنی یکتاپرستی است. پس طالب و ملا با شعار دینی و استفاده از دین بهعنوان وسیله بزرگترین ضربه را به ایمان مردم وارد کردهاند.
مردم باید از خود بپرسند که استفاده ابزاری دین توسط طالبان برای کسب قدرت، چه کمکی به نفوذ گوهر دین در قلب آنها میکند؟ چرا جامعه دینداران در فساد، جنگ و تباهی غرق شده است؟ اگر در قلب آنها یکتاپرستی لانه کرده است، چگونه اینهمه پراکندگی، ظلم و فساد ممکن است؟
اسلام سیاسی و پراکندگی مسلمانان
حالا بر همگان روشن شده که گروههای تندروی اسلامی توسط سرویسهای جاسوسی غربی ایجاد شدهاند یا حمایت شدهاند. ساختمان این گروهها از ملاها یا متخصصین دین ساخته شده است و آنها پرچمدار اسلام سیاسی هستند. چرا راستگرایان ضد مسلمان غرب از اسلام سیاسی و گروههای مذهبی همچون طالبان حمایت مستقیم و غیرمستقیم میکنند؟ این پرسشی است که ذهن بسیاری از نخبگان را به خود مشغول کرده است.
حقیقت این است که غربیها از تجربه قرون وسطا بسیار آموختهاند. سیاستمداران راستگرا متوجه شدهاند که از این تجربه تاریخی میتوانند برای خارج از غرب هم استفاده کنند. آنها جهان اسلام را رقیبی بالقوه میبینند. چگونه میتوان این رقیب را پراکنده، ضعیف و کند ساخت؟ جواب قرون وسطا است. اگر دنیای اسلام را گرفتار بیماریهای قرون وسطا نمایند، همان دوران سیاه را مسلمانان در این عصر تجربه خواهند کرد.
همانطور که در ابتدای مقاله توضیح دادم، از بیماریهای کشنده قرون وسطا قدرت نهاد روحانیت یعنی کلیسا بود. قدرتی که فیلسوفان، هنرمندان و دانشمندان را سرکوب کرده بود و جلو پیشرفت را گرفته بود. اگر دنیای اسلام صاحب نهادهای روحانیت مشابه شود که قدرت را تصاحب کنند، آنچه بر سر اروپا در قرون وسطا آمد، بر سر مسلمانان در دنیای امروز خواهد آمد. اسلام سیاسی به معنای قدرتمند شدن نهاد روحانیت، استفاده ابزاری از دین برای کسب قدرت و پراکندگی مسلمانان است.
مسلمانان دوران اتحاد و پیشرفت خود را فراموش کردهاند، در دورانی که نتایج نیک یکتاپرستی هماهنگی، نظم و تمدن آورده بود. آنها فراموش کردهاند که دلیل پیشرفتشان شاعران، فیلسوفان و دانشمندان مسلمان بودند، نه نهاد روحانیت قدرتطلب. کاشکی مسلمانان نگاهی به قرون وسطا و بعدازآن بیاندازند، زمانی که ملاهای مسیحی گالیله را به خاطر نظریه گردش زمین به دور خورشید محاکمه کردند. مسلمانان متوجه نشدهاند که نهاد روحانیت در اسلام سیاسی چه شباهتهای عجیبی با نهاد روحانیت در قرون وسطا مسیحیت دارد.